💠 تولد زینب جون❤️
به قلم #همسر_شهید_سالخورده
سیده نرگس قاسمی عزیز🌷
محمدم برای تولد یکسالگی دخترمون نبود..ماموریت بود..مبارزه باپژاک..
روز تولدش، یکی از دوستام
به من زنگ زد وگفت که قراره آقای #فیروزآبادی شون امشب بیان خونه مون ...
وشما هم بیاین ...
توی راه حاج عبدالرحیم متوجه میشه که
تولد زینب جونه ...
دیدم که یه جا نگه داشت و از قرار رفته بود
کیک تولد و شمع یکسالگی خریده بود و من خبرنداشتم ...🌿
رسیدیم به مهمونی ؛ بعد شام من و زینب تواتاق بودیم که دیدم صدام میکنن ومیگن بیاین تو اتاق پذیرایی ...🌿
زینبو بغل کردم که ببرمش توجمع ...
دیدم چراغا رو خاموش کردن و تا ما اومدیم
همه یکصدا میگفتن
تولد تولد تولدت مبارک زینب جون🌷💐🌾
جا خوردم وبا خوشحالی گفتم اینجا چه خبره ؟
خلاصه بقول معروف سورپرایز شده بودیم🌿🌷
حاج عبدالرحیم یک ذوق وشوقی داشت
که گفتنی نبود ...
برای زینب و بچه هاش شعر میخوند و فیلم میگرفتیم ...🌷🍃
بعدش زنگ زدیم به #محمدم و ...
زینب با باباش صحبت کردن ...❤️
دو تا آدم از جنس فرشته در کنارمون بودند
و چه زود از بین ما رفتن ...
اون شب شهیدعبدالرحیم با این کارش
میخواست زینبم جای خالی باباش رو
احساس نکنه🌷
خاطره ی اون سال ، تو ذهن ما موندگار
شد تا ابد 🍃🌹🍃
خودش بابای دوتا بچه بودو میدونست
تو دل محمدم چی میگذره ...
تولد یکسالگی دخترم رو
شهید عبدالرحیم برگزار کرد ، درسته که در تولدهای سالهای بعد هر دو دوست آسمانی شدن ، اما مطمئنم که در کنارش حضور دارن و با شادی زینب شادی میکنن 🌷🌷
خاطره ای از همسر شهید سالخورده
از تولد یک سالگی زینب جان
#شهید_محمدتقی_سالخورده
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•