eitaa logo
همراهان مهدی(عج)
120 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
29 فایل
ارسال پیامهای ولایی و روشنگری
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ما به وعده‌ی خود وفا کردیم، شما چه می‌کنید؟ 🔹ابوبصیر می گوید؛ به حضرت صادق علیه ‏السلام عرض کردم: فلان مرد شراب می خورد و کارهای حرام انجام می دهد. حضرت فرمودند: هنگامی که به کوفه برگشتی، به دیدن تو می آید. به او بگو: جعفر بن محمد گفت: این کارهایی که می کنی را ترک کن، من ضامن می شوم که خدا بهشت را به تو عنایت کند. 🔹هنگامی که به کوفه برگشتم، او هم به همراه اشخاص دیگر به دیدن من آمد. او را نگهداشتم تا منزل خلوت شد و پیغام حضرت را به او رساندم. او پذیرفت و دست از آن کارها کشید. آن گاه چند روزی بیشتر نگذشت که پیغام داد من بیمارم؛ پیش من بیا. من به منزل او رفت و آمد کرده و او را مداوا می کردم تا هنگام مرگ او رسید. موقع جان دادن، کنار بستر او بودم؛ حمله ی غشی به او دست داد و هنگامی که به هوش آمد گفت: ابوبصیر! مولای تو به وعده‌‏ی خود وفا کرد. این را گفت و از دنیا رفت،وچون سال آینده به حج رفتم،خدمت حضرت صادق علیه‏السلام رسیدم وهنگامی که اجازه خواسته وواردشدم،هنوزیک پایم درصحن خانه وپای دیگرم دردالان بودوپیش ازآن که سخنی بگویم ازداخل اتاق فرمودند:ای ابوبصیر!مابه وعده‌‏یمان درباره‌ی رفیقت وفاکردیم! 📚بحارالانوار،ج ۱۱،ص ۱۴۶ 📌دوستداران امام زمان!فرصت زیادی پیش رونیست،شایدفردادیرباشد،وچه بسادقایقی دیگرنوبت مابرسد،توبه کنیم وبه آغوش حجت خدابازگردیم،این گونه علیه السلام راخشنودکرده‌ایم…. حضرت صاحب الامرعلیه السلام،همیشه به وعده ی خوددرموردمردمان وشیعیان وفامی کنند… 🔰🔰 https://eitaa.com/jahrom_valaiy/1679
💠 مراجعه به امام زمان علیه السلام 🔹دیروزبرای اصلاح سر به آرایشگاه محله‌ ی جدید رفتم.باآرایشگردرباره ‌ی موضوعات مختلف صحبت کردیم.او گفت:من باور نمی‌کنم امام زمان وجود داشته باشد!پرسیدم:چرا؟ آرایشگر جواب داد:مگر شما نمیگین او پدرفقیران و یتیمان وگرفتاران است.پس چرا دنیا ازفقر وگرفتاری ودرد ورنج پر شده؟ اگر وجود داشت،نباید دردو رنجی وجود داشته باشه. 🔹اصلاح تمام شداما اشکال آرایشگر بی پاسخ مانده بود.به اوگفتم راجع به این موضوع بعدا صحبت می‌کنیم. آرایشگرلبخندی زدو به شوخی گفت:باشه برو دَرسِت رابخون و بیا! به محض این که ازآرایشگاه بیرون آمدم، در خیابان مردی ژولیده رادیدم با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده.برگشتم و به آرایشگر گفتم: می‌دونی چیه؟به نظر من تو این شهر آرایشگری وجود ندارد! آرایشگر با تعجب گفت:می‌دونم منظور دیگری داری، اما چرا این حرف را می‌زنی؟ من که همین الان موهای تو را کوتاه کردم. باخوش‌رویی گفتم: نه!آرایشگری وجودندارد، چون اگر وجود داشت، اگرتو وجودداری،پس چرا آن مرد با موی بلند وظاهر ژولیده است؟ آرایشگرجواب داد:خوب معلومه! او به من مراجعه نکرده وگرنه ردیفش می‌کردم گفتم:آفرین گل کاشتی! دقیقاً! به نظرم نکته همینه. 👌امام زمان هم وجود داره! ولی مشکل اینه که مردم به او مراجعه نمی‌کنند. مردم به همه جا مراجعه می‌کنن الا اونجایی که خدا معین کرده.ای کاش ماقبل ازاین که امام زمان را متهم کنیم بهش مراجعه کنیم تاکمکش را درک کنیم. https://eitaa.com/jahrom_valaiy/1680
💠 آغوش گرم پدر... 🔹در تعطیلات نوروز به همراه خانواده ام به دریا رفته بودیم. فرزندانم در ساحل مشغول بازی بودند و من در کنار آنها بودم و نظاره گر آنها، یک آقایی به همراه کودک حدودا ۴ یا ۵ ساله اش آمد و از من اجازه گرفت که کودکش در کنار فرزندان من مشغول ماسه بازی شود. بعد از مدتی کوتاه که بچه ها کاملا سرگرم بازی بودند، آن مرد از من خواست همانطور که حواسم به بچه های خودم است، مواظب کودک او هم باشم بعد از ما فاصله گرفت و رفت درون ماشینش که چندین متر از ما فاصله داشت نشست و در حالی که حواسش به کودکش هم بود مشغول کاری که داشت شد. 🔹من از فرزند خودم و آن کودک فاصله ای نداشتم و اوضاع تحت کنترلم بود، کمی بعد کودک سرش را بلند کرد در حالی که از شوق ماسه بازی چشمانش برق می زد اما در عین ناباوری پدرش رو پیدا نکرد، آن همه خوشحالی و شوق و شادی در چشمانش رنگ باخت و انگار دنیا بر سرش آور شد، چشمانش اشک بار و صدای گریه اش فضا را پر کرده بود، با اینکه من کنارش بودم و پدرش را که در اتومبیل نشسته بود به او نشان دادم اما قانع نشد و با سرعت به سمت پدرش دوید، پدرش هم سراسیمه از اتومبیل پیاده شد و سمت طفل صغیرش دوید تا او را در آغوش بگیرد و آرامش کند. همه این اتفاقات چند لحظه بیشتر طول نکشید اما ذهن من برای مدت ها درگیر بود. به این فکر می کردم که آن کودک چه خوب غیبت پدرش رو درک کرد؛ چه مشتاقانه به سمتش دوید و سرانجام پدرش را در آغوش گرفت. اما من چه؟! 😔چه آسوده دوران غیبت پدرم را سر می کنم، غافل از اینکه پدرم در کنارم نیست. چه مشتاقانه مشغول بازی های دنیا شده ام و پدر را فراموش کرده ام ولی او… ولی او چشم از من برنداشته که اگر غیر این بود مشکلات، من را از پا در می آورد. ✋سلام پدر مهربانم شرمنده ات هستم بابت تمام نبودن هایم، این که هیچ وقت به فکرتان نبودم، بیادتان نبودم، در کنارتان نبودم، هیچگاه برای شما نبودم. اما حال بسیار پشیمانم و دوست دارم که بر گردم، مطمئن هستم که هنوز هم راهی هست، آخر مگر می شود پدر دست پسرش را نگیرد هنگامی که می داند پسرش جز آغوش او راه دیگری ندارد. (عج) ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ 🇮🇷 🌹به کانال (عج) بپیوندید👇👇 https://eitaa.com/jahrom_valaiy/joinchat 🆔 @Jahrom_valaiy ❤️🇮🇷 ╚═════ 🍃🌺🍃 ═════ لینک مستقیم مطلب فوق درکانال همراهان مهدی(عج)رااینجاببینید 👇 https://eitaa.com/jahrom_valaiy/1895 ╰┅──────────────┅╯ اول تیر خالی
💠تبلیغِ شیرین! 🔹نشسته‌ام کنار راننده‌ی اتوبوس، جوانی است با انرژی و فعال که از صفر شروع کرده و آرام آرام ترقی کرده و اینک اتوبوس را با قسط و بدهی سنگین مالک شده. اتوبوس درون شهری است و چون یکی از نزدیکان به رحمت خدا رفته، می‌رود به سمت بهشت زهرا سلام الله علیها. 🔹جوان با هیجان می‌گوید که چه گونه از برادر معلولِ بزرگترش مراقبت می‌کند و عجیب این که همسرش دوشادوش او به پرستاری برادر معلولش می‌پردازد تا او به شغل و کارش برسد. با لبخند و پرانگیزه حرف می‌زند و از مشکلاتش و از آرزوهایش می‌گوید و این که می خواهد همسرش را و برادر معلولش را به مکه و کربلا ببرد... 🔹احساس حقارت غریبی درونم را چنگ می‌زند. خدایا! هنوز هستند بزرگ مردانی که بی‌ادعا و بدون ذره‌ای آلایش، با گرفتاری‌های بزرگ و سهمگین زندگی دست و پنجه نرم می‌کنند و پرانگیزه و بی آنکه آلوده‌ی اشتباه و حرام شوند و با آرزوهایی مقدس به سلامت زندگی می‌کنند. 🔹شیفته‌ی روحیاتش شده‌ام. دوستش دارم، بی‌اختیار. تصمیم می‌گیرم هدیه‌ای معنوی به او بدهم. می‌گویم: دوست داری برکت مالت را بیشتر کنی؟ با اشتیاق پاسخ مثبت می‌دهد. می‌گویم: علیه السلام را در درآمدت شریک کن! می‌خندد و چشمانش را که پر از سوال است به من می‌دوزد. می‌گویم: من هم مثل تو با زحمت زندگی کرده و پله پله رشد کرده‌ام! از اینکه من را از جنس خودش می‌بیند حس رضایت  می‌کند. ادامه می‌دهم: روزی استادی به من گفت: «امام زمان را در مالت شریک کن!» و من هم مثل امروز تو گیج شدم و پرسیدم: چگونه؟ و او گفت درصد ناچیزی از درآمدت را به امام زمان علیه السلام اختصاص بده تا مالت را پر برکت کنی! و من سی و هفت سال پیش این کار را کرده‌ام تا امروز! جوان پرسشگرانه و تاییدگونه می‌گوید: خب؟! 🔹می‌گویم : تو هم مثل من یک درصد از درآمدت را به امام زمان علیه السلام اختصاص بده! یعنی صد هزار تومان که درآمد داشتی هزار تومانش را برای امام زمان بگذار کنار! این کار را بکن! من کرده‌ام و برکت زیادی را در زندگی‌ام دیده‌ام! 🔹می‌گوید: قبول! اما یک درصد را چه کار کنم؟ می‌گویم: هر طور صلاح می‌دانی و در راهی که فکر می‌کنی رضایت امام زمان را به همراه دارد، خرجش کن! 👌می‌توانی برای همسر وفادارت و یا برادر معلولت هزینه کنی و هدیه‌ای بخری و به آنها بگویی که تفاوت این هدیه با هدیه‌های قبلی در این است که این بار مهمان امام زمانید!به همین سادگی! 👌و یا در اتوبوس مردمی را که تشنه‌اند به چند بطری آب معدنی مهمان کن و بگو برای شادی امام زمان صلوات بفرستند و السلام علیک یا ابا عبدالله بگویند. 👌یا در نیمه‌ی شعبان کام مسافرانت را با شکلات و شیرینی شیرین کن و …. به بهشت زهرا رسیده‌ایم و جوان مشتاقانه حرف‌های مرا قورت می‌دهد و می‌گوید: از همین امروز و با پول کرایه‌ی امروز شما که برکت دارد شروع می‌کنم... و من ثواب این تبلیغ شیرین را به روح تازه گذشته تقدیم می‌کنم… ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ 🌏 🇮🇷 🌹به کانال (عج) بپیوندید👇👇 https://eitaa.com/jahrom_valaiy/joinchat 🆔 @Jahrom_valaiy ❤️🇮🇷 ╚═════ 🍃🌺🍃 ═════ لینک مستقیم مطلب فوق درکانال همراهان مهدی(عج)رااینجاببینید 👇 https://eitaa.com/jahrom_valaiy/2026 ╰┅──────────────┅╯
💠دعای فرج در خشکسالی غیبت! 🔹کمتر از پنج سال داشتم، در یزد خشکسالی بود، یادم می آید اسفند ماه بود، پدرم بیل و مقداری گندم برداشت و راهی زمین شد من هم به دنبالش. بیل که می‌زد از زمین خاک بلند می‌شد! 🔹در عالم خودم گفتم: پدر این بذرها سبز نمی‌شوند! باید زمین خیس باشد که گندم بکاری. هنوز چشمان اشک آلود مرحوم پدرم و جوابش را از یاد نمی برم! پسر کفر نگو، من دانه‌ها را زیر خاک می‌گذارم، هر چه روزی مور و حشرات باشد می خورند هر چه را هم خدا خواست سبز می‌شود! 🔹اسفند بدون بارش گذشت. فروردین و اردیبهشت آمدند و بدون باران رفتند. خرداد بود که به خودم گفتم؛ دیگر باران نمی آید می روم به پدرم می گویم دیدی گفتم بی‌خود گندم نکار سبز نمی‌شود! 🔹یک روز لکه‌ای ابر در آسمان پیدا شد، بارید و … آن سال در روستای ما فقط پدرم بود که گندم برداشت کرد، به خاطر خشکسالی هیچ کس چیزی نکاشته بود. روزگار سختی بود. پدرم محصول را که برداشت قدری رابرای آذوقه‌ی خودمان نگه داشت بقیه رابه هر که نیاز داشت می‌داد. 🔹پیرمردحرفش که به اینجارسیددرحالی که اشک درچشمانش حلقه زده بودوصدایش کمی می‌لرزیدادامه داد:امروز دعاهای فرج خودم و دیگران را در این خشکسالی غیبت، شبیه همان بذری می‌بینم که پدرم آن روزها به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت!… منتظران بقیةالله (عج) ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ https://eitaa.com/jahrom_valaiy/2039