eitaa logo
جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
13.7هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
130 ویدیو
23 فایل
🌹آموزش سبک زندگی بر اساس ایمان🌹 نذر امام زمان عجل الله فرجه الشریف ارتباط با ما 👇👇 @assabeghoon313 ✅ لطفاً مطالب را با #آدرس_کانال ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شبهای با شهدا
کلام نافذ حاجی، پوتین را هم کشاند وسط میدان مبارزه با تروریسم. خودش رفته بود ملاقات پوتین، بی سروصدا و بدون هیچ بوق رسانه‌ای. بین حاجی و پوتین چه ردوبدل شد نمیدانم. فقط می‌دانم دیپلماسی جهادی حاج قاسم کمتر از ۴۸ ساعت جواب داد. روسها ناوشان را حرکت دادند به سمت سوریه. نگاهم افتاد به نوشته ی روی پیراهن افسر روسی. از تعجب خشکم زد. جلو رفتم و دقیق تر نگاه کردم. به فارسی نوشته بود ؛ . مترجم را صدا زدم و گفتم: «بپرس منظورش از رهبر کیه؟» خودش جواب داد: «سیدعلی.» چند دقیقه باهم صحبت کردیم. از حرفهایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج قاسم سلیمانی. حاجی چه کرده بود با اینها خودشان هم درست نمی‌دانستند. طرف مسیحی بود اما جانش درمی رفت برای حضرت آقا. راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» گفت: «خدا قبول کنه ان شاء الله.» نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. _ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. _ حاج آقا شما همه نمازهاتون قبوله. قصه اش فرق می کرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیس جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه اش را گفت. صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش می کردند. می گفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده. پایان نماز پیشانی اش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش گفت: خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه می کشیدند، حالا من قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.» راوی: ابراهیم شهریاری 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
کارم ثبت لحظه ها بود از پانزده سال پیش سردار را میشناختم در ایران و سوریه و عراق عکسهای زیادی ازشان گرفتم عکسی نبود که به تصویر بکشم و آن چهره پرجذبه اش دلم را نلرزاند. در یادواره های شهدا هم سردار پای ثابت مجلس بود و کنار خانواده های شهدا حالش بهتر از همیشه، لبخند می‌نشست روی لبهایش و با دستان پرمهرش بچه های شهدای مدافع حرم را نوازش میکرد . با اینکه اهل دوربین نبود اما این جور وقتها می‌گفت از من عکس بگیرید کم عکس ندارم از این لحظه ها. مثل همیشه داشتم از خانواده‌های شهدا کنار سردار عکس می‌گرفتم که گفت: این همه سال از من عکس گرفتی نمیخوای باهم عکس یادگاری داشته باشیم؟ شوکه شدم باورم نمیشد سردار با آن همه ابهتش خواسته باشد باهم عکس بگیریم . دوربین را به عکاس دیگری دادم با غرور ایستادم کنارش و آن عکس از ماندگارترین عکسهایم شد که خودم عکاسش نبودم راوی؛ سید شهاب الدین واجدی 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
جنگ قانون خودش را دارد باید فرمانده بنشیند توی اتاق جنگ، دستوراتش را از همانجا بدهد ؛ هرچه لازم باشد و نباشد. گزارش بگیرد گزارش بدهد، دستور عقب نشینی بدهد، دستور پیشروی بدهد، خط پدافندی و آفندی اش را فرماندهی کند. حاجی قانون فرماندهی را دور زده بود هم در عراق هم در لبنان هم در سوریه. سوریه مرز مشخص با دشمن نداشتیم از مقر که می‌آمدی بیرون، معلوم نبود نیروی داعش از کجا گلوله بارانت کند. از پشت سرت یا از سمت جلو یا حتی آسمان توی این اوضاع حاجی اتاق فرماندهی مخصوص خودش را داشت. پشت خاکریز یا بغل دست تیربارچی، همان جایی که از هر طرف گلوله می‌بارید حاجی فرماندهی می‌کرد راوی : سردار امامی 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت بیشتر کارها با خودش بود از جارو زدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان. سفارش می‌کرد شب اول و شب آخر روضه حضرت عباس را بخوانند. مداح رسیده بود به اوج روضه به جایی که امام حسین علیه السلام آمده بود بالای سر حضرت عباس . بدن پر از تیر، بدون دست و فرق شکاف خورده ، برادر را دیده بود با سوز میخواند تا اینکه گفت: وقتی ابی عبدالله برگشت خیمه اول کسی که اومد جلو ، سکینه خاتون بود گفت بابا أينَ عَمَّى العَبّاس...» ناله حاجی بلند شد آقا تو رو خدا دیگه نخون. دل نازک روضه بود، بی‌تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقتها کار به جایی می‌رسید که بچه ها بلند می‌شدند میکروفن را از مداح می گرفتند؛ میترسیدند حاجی از دست برود با آن ناله ها و هقهقی که می‌زد. راوی: حجت الاسلام محمد مهدی دیانی 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
گوش جان سپرده ایم به کلام الله. نوجوانی با صوت خوشش آیات الهی را جرعه جرعه می‌ریزد در جانمان. کنار حاجی دم در نشسته ام. همیشه همین جا می ایستد و از سخنران و مداح تشکر می کند. دست می‌دهد و رویشان را میبوسد. قاری دارد به آیات آخر میرسد حاجی دست میکند توی جیبش دنبال چیزی می‌گردد دستمالش را درمی آورد و باز میکند. نگاهم می‌افتد به انگشتری که نگینش برق میزند . منتظر نمی ماند قاری بیاید سمت در خروجی باعجله به استقبالش می رود انگشتر را دست نوجوان میکند و رویش را میبوسد. راوی ؛ حجت الاسلام عارفی 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
خودش پیشنهاد داد که بروید خاطرات پدر و مادرهای شهدا را ضبط کنید. اول هم دست گذاشت روی کرمان. حاجی دخیل در همه چیز بود از تأمین مالی طرح تا تهیه مایحتاج کار مثل لوازم ضبط صدا و تصویر برداری. نشستیم و برای مصاحبه یک سازوکار چیدیم اینکه چه سؤالهایی بپرسیم از کجای زندگی والدین شهدا شروع کنیم کیفیت فیلم و صدا چه جور باشد و چه و چه . سال ۹۱ کار شروع شد دو سال بعد نزدیک به چهار هزار مصاحبه جمع کرده بودیم وقتی گزارش دادیم حاجی خواسته دیگری را مطرح کرد و گفت: میتونید این طرح رو توی کشور اجرا کنید؟ کار سختی بود. توان زیادی میخواست ولی حاجی دلگرم مان کرد قول داد هر کمکی بتواند پای کار بیاورد. همین طور هم شد. درگیر سوریه و عراق بود ولی از طرح غافل نمیشد. جلسه می گذاشت گزارش پیشرفت میخواست. راهکار میداد. طرحمان را که اسمش طرح گنجینه شاهد شده بود تا سه سال دیگر ادامه دادیم. بیشتر استانهای کشور درگیر شدند چیزی نزدیک به ۲۷هزار مصاحبه انجام شد. مصاحبه هایی که دنیایی از خاطرات درس آموز هستند و از آنها میشود طریقه درست زندگی کردن را فهمید و به نسلهای بعد هم نشان داد. چه خیری کرد حاج قاسم . چه فکر بلندی داشت این مرد . بزرگیِ کارش را حالا تازه داریم میفهمیم حالا که خیلی از پدرها و مادرهای شهدا دیگر در بینمان نیستند و فقط فیلم مصاحبه شان در آرشیو مانده. راوی: سید مهدی میرتاج الدینی 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
نامه را نشانم داد به خط حاجی بود برای رئیس بنیاد شهید کرمان نوشته بود. گفته بود: توفیق بسیار خوبی پیدا کردید که به این قشر خدمت کنید. نوشته بود ؛ هر روز صبح دو رکعت نماز بخوانید و از خدا کمک بگیرید و بعد بروید سر کار برای خدمت. توصیه کرده بود؛ شیرین ترین لحظات زندگی را هم وقتهایی بدانید که خانواده شهدا یا جانبازی با مشکل اعصاب و روان یا هر مشکلی بیایند عصبانی باشند و ناراحتی کنند و شما صبر کنید و کارش را راه بیندازید. اول از همه خودش به این توصیه ها عمل می کرد حاج قاسم از این جور مراجعه کننده ها کم نداشت. هیچ وقت ندیدم اخم و چین و چروکی به صورتش بیفتد. کار هم نداشت طرف عضو چه حزب و گروهی است، نامه می‌داد که کار این آقا را حل کنید و حل هم میشد. راوی: حجت الاسلام رضایی، معاون تبلیغ و امور فرهنگی حوزه علمیه کرمان 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
شب که درست نخوابیده بود حالا هم که یک وقت استراحتی بین کارهایش پیدا شده بود ، قرآن را باز کرد . یک ساعت تمام نگاهش ماند روی یک خط قرآن. بعد قرآن را بست و رفت توی فکر . گفتم: «ببخشید حاجی چی دیدی؟» گفت: «اگه بدونی قرآن چی می می گه مسیر زندگیت رو پیدا میکنی، وظیفه ت رو هم میفهمی چیه.» خیلی وقتها این طور دیده بودمش؛ مختص آن روزش نبود. راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
كم محبوبیت که نداشت . خیلیها می‌گفتند بیاید پای کار حتما رأی می آورد. به زبان هم به حاجی گفته بودند: محبوبیت شما اقتضا میکنه کاندیدای ریاست جمهوری بشید. حاجی نه گذاشت و نه برداشت جواب داد: « من نامزد گلوله ها و نامزد هستم. سالهاست توی جبهه ها دنبال قاتل خودم میگردم اما پیداش نمیکنم راوی : حجت الاسلام والمسلمین محمد جواد حاج علی اکبری 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
قرار بود عملیات کنیم؛ خط هنوز آرام بود با بچه ها نشسته بودیم دورهم. یک دفعه یک موتوری ،آمد از بغلمان رد شد و رفت جلو. گفتم: «این کیه دیگه؟ زود جلوش رو بگیرید نذارید بره اون سمت. صورتش را پوشانده بود. بچه ها افتادند .دنبالش ایستاد و چفیه اش را کنار زد. حاج قاسم بود. کفری شدم، خون خونم را می‌خورد، گفتم «حاجی اینجا چه کار میکنی؟» طفره رفت. دست گذاشتم روی نقطه ضعفش :گفتم: «حاجی می‌دونی از ایران که بلند میشی میای تا وقتی برگردی دل آقا نسبت به شما چه جوره؟ اصلا اگه دست دشمن بیفتی می‌دونی چه اتفاقی برای امت اسلام و جبهه مظلومین میفته؟ نگاهم کرد. گفت : من می‌دونم کِی شهید می شم نگران نباش ، اجازه بده برم ، گره به کار افتاده اگه نَرَم خیلی شهید می دیم.» مسئولیت آن قسمت از منطقه با من بود. دهانم قفل شد. نتوانستم چیزی بگویم. چند کیلومتری رفت داخل خط دشمن و تنهای تنها مخفیانه اطلاعاتی را که می‌خواست جمع کرد و آورد پیاده کرد روی نقشه. آن عملیات تلفات زیادی از تکفیریها گرفتیم. شصت و چند جنازه را فقط خودم شمردم. راوی ؛ حجت الاسلام کاظمی کیاسری 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ 🌙 شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
توی آسانسور حاجی رو دیدم ، بعد از سلام و احوالپرسی پرسید؛ چه حالی داری ؟ گفتم ؛ خیلی خوشحالم که لباس احرام پوشیدم و دارم می رم طواف خانه خدا . گفت ؛ نه ، چه حالی داری ؟ گفتم محرم شدن کنار خونه خدا خیلی حس خوبیه. انگار از جوابم قانع نشد ، اشک تو چشماش جمع شد و گفت ؛ «من که این لباس رو پوشیدم احساس می کنم الان توی شلمچه هستم ، شب عملیات کربلای پنج هستش و بچه ها دورم رو گرفتن .» کعبه هم سنگ نشانی ست که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست راوی ؛ حاج حسین کاجی 📚 برگرفته از کتاب ⚘ هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
«فقط پنج دقیقه ژنرال سلیمانی را ببینم.» درخواست خیلی ها بود. خیلی از مسئولین عالی رتبه کشورهای خارجی ، کنار دیدارهایی که با مقامات کشورمان داشتند، اصرار می کردند وزارت خارجه ترتیبی بدهد حاج قاسم را هم ببینند و بعد از ایران بروند. دوست داشتم دلیلش را از زبان خودشان بشنوم. می گفتند: «این فرد ، عظمتی در جهان ایجاد کرده که ما می خواهیم به عنوان یک بخش مهیج زندگی مان و در تاریخ فعالیت سیاسی مان با ایشان عکس بگیریم و او را از نزدیک ببینیم.» راوی:حسین امیرعبداللهیان 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
کارم ثبت لحظه ها بود. از پانزده سال پیش سردار را می شناختم. در ایران و سوریه و عراق عکس های زیادی ازشان گرفتم. عکسی نبود که به تصویر بکشم و آن چهره پرجذبه اش دلم را نلرزاند. در یادواره های شهدا هم سردار پای ثابت مجلس بود و کنار خانواده های شهدا حالش بهتر از همیشه. لبخند می نشست روی لب هایش و با دستان پرمهرش بچه های شهدای مدافع حرم را نوازش می کرد. با اینکه اهل دوربین نبود اما این جور وقت ها می گفت: «از من عکس بگیرید.» کم عکس ندارم از این لحظه ها . راوی:سید شهاب الدین واجدی 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
جنگ قانون خودش را دارد. باید فرمانده بنشیند توی اتاق جنگ، دستوراتش را از همان جا بدهد. هرچه لازم باشد و نباشد. گزارش بگیرد، گزارش بدهد، دستور عقب نشینی بدهد، دستور پیشروی بدهد، خط پدافندی و آفندی اش را فرماندهی کند. حاجی قانون فرماندهی را دور زده بود، هم در عراق، هم در لبنان، هم در سوریه. سوریه مرز مشخص با دشمن نداشتیم. از مقر که می آمدی بیرون معلوم نبود نیروی داعش از کجا گلوله بارانت کند، از پشت سرت یا از سمت جلو یا حتی آسمان. توی این اوضاع حاجی اتاق فرماندهی مخصوص خودش را داشت، پشت خاکریز یا بغل دست تیربارچی. همان جایی که از هرطرف گلوله می بارید، حاجی فرماندهی می کرد. راوی: سردار امامی 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
شده بود مثل اسفند روی آتش. روی پا بند نبود. تکفیری ها خیز برداشته بودند برای حمله به سامرا. حاجی را تابه حال این طور ندیده بودم. کم توی جنگ و درگیری نبود اما این بار فرق می کرد. دل نگران بود خدای نکرده دوباره اهانتی کنند به حرم ائمۀ اطهار علیهم‌السلام. بعدها خودش می گفت: «سخت ترین لحظه های جنگ عراق همون روزایی بود که توی جاده بغداد سامرا می جنگیدیم.» 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
تکفیری ها دورتادور نیروها را محاصره کرده بودند. حاجی قصد داشت سوار بالگرد برود وسط منطقه محاصره شده. بالگرد مجبور بود توی ارتفاع بالا پرواز کند تا در تیررس قرار نگیرد. هرچه اصرار می کردم نرود ، زیر بار نمی رفت. از یک طرف شیمیایی بود و در ارتفاع زیاد، نفسش می گرفت. ازطرفی عبور از روی سر داعشی ها ریسک بالایی داشت. برای بار آخر گفتم: «حاجی جان به خدا خطرناکه. شما نباید بری.» محکم گفت: «از هوا و زمین، از چپ و راست آتیش هم بباره من باید برم، بچه های مردم دستم امانتن. باید بهشون سر بزنم.» حرف، حرف خودش بود. نشست توی بالگرد، کپسول اکسیژن هم با خودش برداشت. رفت وسط منطقه محاصره شده. راوی: سردار محمدرضا فلاح زاده __________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
قرار بود کربلا دعای عرفه بخوانم. تلفن همراهم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. گوشی را جواب دادم. حاج قاسم پشت خط بود. بعد از کلی تعارف و عذرخواهی گفت: «می شه بیای برامون روضه بخونی؟» مدام می گفت: «البته اگر خسته نمی شی، اگر اذیت نمی شی، اگر...» درست است که نظامی نیستم ولی خب من هم حاجی را فرمانده خودم می دانستم. کافی بود دستور بدهد. فوری گفتم: «نفرمایید حاجی جان، برای ما توفیقه کنار شما روضه بخونیم.» آمدند دنبالم. رفتیم روی پشت بام حرم سیدالشهدا علیه السلام ، درست کنار گنبد. حاج قاسم نشسته بود و ابومهدی داشت زیارت عاشورا می خواند. بعد هم من روضه خواندم. به قدر تمام دو ساعت و نیم دعا و روضه، حاجی شانه هایش می لرزید ؛ ثانیه به ثانیه راوی: حاج محمدرضا طاهری ___________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
هیچ وقت دنبال خودش لشکر راه نمی انداخت. با دو سه نفر می آمد گلزار. آداب زیارت را خوب بلد بود. آرام و سربه زیر قدم برمی داشت. قدم به قدم که می رفت جلو، دل تنگ تر از قبل می شد، دل تنگ شهادت، دل تنگ رفقای شهیدش، دل تنگ جاماندن از هم رزم های دلیرش. کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش می گفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم می شد فهمید: نجواهایی از جنس دل تنگی، جاماندن و دلواپسی. حاجی بین قبرها راه می رفت، گاهی می نشست و خلوت می کرد. بعد رو می کرد بهمان. می گفت: «قرآن همراهتون هست؟» اگر بود که سوره حشر را می خواند اگر هم نبود از توی موبایلمان برایش می آوردیم. این عادت ِحاجی بود . باید سوره حشر را سر قبر شهدا حتما می خواند راویان: طیاری؛ خادم گلزار شهدای کرمان/ ابراهیم شهریاری ________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
رفتار و کردارش جذبم کرده بود. از آرزوهایم بود که شبیه او شوم. هرچند از محالات بود. گفتم: «حاجی چیزی برایم بنویس که یادگاری بماند.» دست به قلم شد: بسمه تعالی علی عزیز! چهار چیز را فراموش نکن: ۱. اخلاص، اخلاص، اخلاص؛ یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ۲.قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت علیهم السلام کن ۳. نماز شب توشه عجیبی است ۴.یاد دوستان شهید ولو با یک صلوات برادرت, دوستدارت سلیمانی راوی ؛ علی نجیب زاده ___________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
پابرهنه راه افتاد وسط هواپیما. یکی دو نفر نبودند که. دویست و خرده ای رزمنده بودند؛ فاطمیون، زینبیون، حیدریون. پیشانی تک تکشان را بوسید. دقیق که نگاه می کردی، قطرات اشک را در گوشه چشم هایش می دیدی. توی خط هم که گره به کار می افتاد، فقط کافی بود رزمنده ها صدایش را از پشت بی سیم بشنوند. جانشان را کف دست می گرفتند و می زدند به قلب دشمن. شاهد شهیدش؛ مقداد مهدی که توی عملیات شیخ سعید پایش شکسته بود. هر روز برای عیادتش می رفتم آسایشگاه. حاجی که توی بی سیم اعلام کرد زینبیون بیایید توی خط، بلندگو را برداشتم: «بچه ها می دونم خسته اید، حاج قاسم گفته زینبیون بیان پای خط. الان ما تکلیف داریم بریم.» به ساعت نگذشته، به ستون ایستادند از این سر تا آن سر. ته ستون یکی ایستاده بود که قدش از همه بلندتر بود. با خودم گفتم مقداد که پایش توی گچ بود، پس کی می تواند باشد؟! رفتم سراغش. خود مقداد بود. نگاهم افتاد به پاهایش که توی پوتین بودند. چشم هایم چهارتا شد: «الان باید پات توی گچ باشه. اینجا چه کار می کنی؟ گچ پات کو؟» سرش را بالا گرفت و گفت: «حاجی گفته تکلیفه، زینبیون باید بیان توی خط. پام دیگه خوب شد.» با پای شکسته زد به خط تا حرف فرمانده سلیمانی روی زمین نماند. راوی: سردار جعفر جهروتی زاده / حجت الاسلام محمدمهدی دیانی _______ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
از برو بیاها معلوم بود در هواپیما خبری است. بغل دستی ام گفت: «چه خبره؟ اوضاع هواپیما عادی نیست.» گفتم: «آره، یه بنده خدا، یه آدم خوب اینجاست. برای سلامتیش صلوات بفرست.» ــ حاجی! بگو کیه، من می خوام برم سوریه ببینم می تونه سفارشم رو بکنه؟ آرام در گوشش گفتم: «حاج قاسم سلیمانی اون جلو نشسته.» طفلکی دست و پایش را گم کرد. بدو رفت سراغش. حاجی از روی صندلی بلند شد. بغلش کرد و بوسید. مفصل باهم صحبت کردند. ــ حرفات رو به حاجی گفتی؟ ــ آره، اسم و شماره م رو یه جا یادداشت کرد، قرار شد بهم خبر بده. بهش گفتم: حاجی کاش یه نامه بدی. نگاه مهربونی کرد و گفت: برادر! سوریه رفتن نامه نمی خواد، ناله می خواد.حق با حاجی بود؛ هرکه ناله زد، راه جهاد را زودتر برایش باز کردند. راوی: حجت الاسلام محمدمهدی دیانی __________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
امان از این ترکش ها! چه دردها که به جان حاجی نمی انداختند. مدام دردش را می خورد. یادم هست بعضی وقت ها قرآن که می خواست بخواند گردن بند طبی می بست. دائم بدنش را به هم فشار می داد تا شاید دردش کم شود. می خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی گذاشت. می گفت: «این درد مال منه، عادت می کنم»، می گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی بندی به گردنت؟ دردت رو کمتر می کنه ها.» می گفت: «من ببندم نیرو چی می گه؟ نمی گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی ام را که دید. خندید. ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این ها نباشه یادم می ره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف الهی، یاد احمد کاظمی. اونا نمی دادن بدنشون رو کسی ماساژ بده. بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست ،درد مردم و درد دین آدم رو می کُشه. » راوی : حجت الاسلام کاظمی کیاسری ________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
مراسم دانش آموختگی دانشگاه امام حسین علیه السلام بود. فرماندهان نظامی ایستاده بودند. حضرت آقا از پله ها رفتند بالا و روی جایگاه آمدند. فرماندهان، فرمانده کل قوا را که دیدند احترام نظامی گذاشتند. احترام حاجی اما جور دیگر بود و با همه فرق داشت. یک دست به احترام معمول نظامی کنار سر گذاشته بود، یک دست هم روی سینه. می دانستم هیچ کار حاجی بی حکمت نیست. پرسیدم: «حاجی عرف نظامی اینه که برای احترام، دست رو کنار سر می ذارن. این دست که روی سینه گذاشتی دیگه قضیه ش چیه؟» گفت: «حس کردم آقا نگرانه. دست گذاشتم روی سینه م تا بگم حاج قاسم فدات بشه آقای من.» راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری ______ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
نشسته بودم بغل دست حاجی. یک دفعه زد روی پایش. از صدای ناله اش ترس برم داشت. گفتم: «حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟» گفت: «من سه چهار روزه از حال آقا بی خبرم.» پدرش فوت کرده بود. میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود، آن وقت این طور آه می کشید، این طور خودش را سرزنش می کرد. راوی: ابراهیم شهریاری ___________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada