eitaa logo
جامع شیعه
994 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
48 فایل
عکس نوشته حدیث خاطرات ناب علما خاطرات ناب شهدا 🔔برگزاری مسابقات 🔔 🔔همراه با جوایز نقدی🔔 🌹کپی آزاد🌹 ارتباط با مدیر @majidshokri
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فانوس هدایت
📚| ✨️ 🔶 آروم سلام داد... بین فاطمه و علی روی صندلی نشستم. حاج خانوم با محبت نگاهم کرد و گفت: وای مادر چشات چیشده... دیشب نتونستی خوب بخوابی؟ با این حرفش همه توی صورتم دقیق شدن حتی محمدجوادم سرشو گرفت بالا نگاهش که تو نگاهم گره خورد سرمو انداختم پایین _چیزی نیست بخدا دیشب دیر خوابیدم چشمام خسته اس نگران نباشید... دو سه تا لقمه خوردم بلند شدم بالاخره موفق شدم حاج خانوم رو راضی کنم تا ظرفا رو بشورم..... همه رو فرستادم توی پزیرایی و خودم توی آشپزخونه موندم . سید: فائزه خانوم به طرف پشت سرم برگشتم... سید سرش پایین بود. با لرزشی که توی صدام محسوس بود گفتم : بله بفرمایید سید: من... من واقعا بخاطر دیشب متاسفم... یعنی واقعا بی عقلی کردم... بخدا نخواستم بد خواب بشید وگرنه قبلش در میزدم و بیدارتون میکردم.. من فکر نمیکردم شما با اون وضع باشید _آقامحمدجواد شما تقصیری ندارید... یعنی اتفاقیه که افتاده... بهتره فراموشش کنید... سید: فقط میشه حلالم کنید... بین حرفاش پریدم.. _میشه ادامه ندید... سید: بازم معذرت میخوام... فقط حلالم کنید... اینو گفت و از در آشپزخونه بیرون رفت.... بیرون رفتن محمدجواد همانا و شل شدن پاهام همانا... صندلی رو گرفتم تا نیوفتم و بعدم روش نشستم.... خدایا... چقدر شنیدن اسمم از زبونش شیرین بود... فقط کاش تو موقعیت بهتری این اتفاق شیرین میوفتاد.... کاشکی.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 📚| ✨️ 🔶 ساعت ۵ عصره... بعد اونکه سید از حوزه اومد ناهار رو با خانوادش توی کوه خضر خوردیم.... و الان سوار ماشین سیدیم تا مارو به ترمینال برسونه.... تصمیم گرفتیم برگردیم کرمان... علیم هنوز امتحان داره و باید برگرده تهران... باید برای همیشه با اولین کسی که با نگاه عسلیش دلمو لرزوند خدافظی کنم.... سیدم حالش گرفته اس... مطمئنم بخاطر دیشبه... احمقانس که فکر کنم اونم مثل من.. صدای آهنگ آخرین قدم حامدزمانی که محمدجواد گذاشته بود باعث میشد هرلحظه بیشتر بغض کنم .... این آخرین قدم برای دیدنت... این آخرین پله واسه رسیدنت... گوشی فاطمه زنگ خورد فاطی: سلام بفرمایید. فرد مجهول:____ فاطی: عه نخیر من زن داداششونم شما شماره خودشونو یادداشت کنید....... ۰۹۱۰ عه شماره منو گفت تلفنش که قط ع شد رو کردم بهش و گفتم : فاطمه کی بود؟چرا شمارمو دادی: فاطی: از نشریه بود تو شماره منو بجای شماره خودت دادی... _عه چیزه یعنی خب... نمیخواستم با این نشریه کار کنم برای همینم... خب ببخشید آجی فاطی: غیر بخشیدن چیکار میتونم بکنم. دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا رسیدیم ترمینال علی من و بغل کرد.... ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @fanoos_hedayat ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄