🥘شامی سیبزمینی هندی
مواد لازم:
🥔سیب زمینی ۳ عدد
🥔آرد نخود ۸۰ گرم
🥔زرده تخم مرغ ۱ عدد
🥔لپه پخته ۱ پیمانه
🥔نعناع و جعفری
🥔تخم مرغ کامل ۱ عدد
🥔نمک و فلفل
🥔زیره سبز ۱ قاشق
طرز تهیه:
🥙سیب زمینی و لپه را پخته و بهم اضافه می کنیم و میکس می کنیم. سپس زرده را اضافه کرده و سبریجات معطر و آرد نخود بعلاوه ادویه جات را باهم مخلوط میکنیم. به اندازه یک کلوچه برداشته داخل تخم مرغ و آرد نخود زده و داخل روغن سرخ می کنیم. این شامی با سس تمبر هندی هم قابل سرو است.
@Jameeyemahdavi313
🔸پوستر | خدا هر دو بهترین را به شهید سلیمانی داد
@Jameeyemahdavi313
•🖤•
•| #شهید_ابراهیم_هادی
چادر برای زن یک حریمه💫
یک قلعه ویک پشتیبان است...
از این حریم خوب نگهبانی کنید✨...
همیشه میگفت: به حجاب
احترام بگذارید که حفظ آرامش
و بهترین امر به معروف برای شماست🍃.
@Jameeyemahdavi313
✨شکر خدا را که در پناه حسینم
✨عالم از این خوب تر پناه ندارد
#پروفایل
#ما_ملت_امام_حسينيم
@Jameeyemahdavi313
💠🔹💦💠🔹💦💠🔹💦
🔹💦
💦
💠
🔹
ان شا الله #ظهور نزدیک است.
خودتان را بسازید. کلمه انتظار یعنی خودسازی. یعنی اگر به شما گفتند فردا صبح حضرت تشریف میآورند، یک دلهرهای داشته باشید که ای وای من هنوز خودم را نساخته ام و اگر فردا صبح آقا حجة بن الحسن اعلام ظهور بفرمایند، من با این وضعیت روحی با این معصیتها و با این گرفتاریها چه کنم؟
خوشا به حال جمعی که به مراحل کمالات رسیده اند و خوب هم پیشرفت کردهاند و هر چه هم علائق ظاهری داشته باشند، اینها را ترک میکنند و به خدمت حضرت موفق میشوند.
«استاد بزرگ اخلاق و معنویت، حضرت آیتالله ابطحی خراسانی رضوان الله تعالی علیه»
#بیداری
@Jameeyemahdavi313
🔹
💠
💦
🔹💦
💠🔹💦💠🔹💦💠🔹💦💠🔹
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت آقا درباره سازش با آمریکا می فرمایند.
@Jameeyemahdavi313
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅مـاکـارونــی
✍یکی از راه های استعمار و کشتارخاموش، جنگ غذایی است که خیلی دقیق و نرم عادات غذایی ایران بلکه کل جهان را تغییر دادند. ابتدا ما را با انواع غذاهای دوست داشتنی اما مضر مریض می کنند سپس دلسوزانه برای ما پدری می کنند و انواع و اقسام داروها را به مامی فروشند و این همان تجارت مرگ است.
👈ضائقه ی فرزندان ما را از نخود ، کشمش ، گندم بو داده وعسل به چیپس و پفک ، ساندویچ ، پیتزا ، ماکارونی و.... سوق دادند.
💢مضرات ماکارونی :
- هیچ ارزش غذایی ندارد.
- حاوی گلوتن صنعتی است
(گلوتن صنعتی سرطان زاست).
- تهیه ماکارانی با آردنول و فاقد سبوس است.
- به دلیل حالت خمیری و زیادجوشیده نشدن، موسین و پتیالین بزاق کمتر تولید شده و به راحتی هضم نمی شود.
- فاقد فیبر گیاهی بوده و ایجادیبوست می کند.
- باعث به وجودن آمدن سم پتومائین و گازهای سمی دیگر در روده بزرگ می شود.
#طب_اسلامی
@Jameeyemahdavi313 🌿
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
26.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 چرا اولین فرمانده ارتش توسط فرزندان مهندس بازرگان ترور شد؟
⚠️ سخنان تکاندهندهی قهرمانی که ایران را از تجزیه نجات داد، و با وجود مخالفت امام، توسط بازرگان برکنار و سپس توسط فرزندان عزیز او ترور شد...
#ویژه #تصویری
@Jameeyemahdavi313
*🔺گوگل ما - گوگل اونا...؟!😐☝️*
وقتی تو گوگل به فارسی جمله «چگونه خودکشی کنیم» رو جستجو کنید انواع روشهای خودکشی آموزش داده میشه، اما جستجوی همین عبارت برای اروپاییها فرق داره و به شما انواع کمکهای در دسترس مثل مددکار اجتماعی و غیره معرفی میشه!
تعجب نکنید،اینا همه جوره و به هر روشی دارن ضربشونو میزنن
@Jameeyemahdavi313
هیچوقت
از روی عڪس
حسرت زندگے ڪسی را نخورید...
مردم همیشه بهترین عکسهاشون رو
به اشتراڪ میذارن...
💟 @Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_پنجم_ناحله🌹 +دادگاه ساری برا فاطمیه مراسم دارن _واقعا؟ +بله موردیه؟ _نه نه نه اصلا +چیزی شده
#پارت_ششم_ناحله🌹
خودمم خندم گرفت از اینکه اینجوری حمله کردم بهش دیگه چیزی نگفتیم ۱۰ دقیقه بعد رسیدیم ب مقصدمون
باخوندن اسم مکان و مطمئن شدن ماشین و کنار خیابون پارک کرد و پیاده شدیم
از ماشین پیاده شدم و کولمو انداختم دوشم یه نگاه به مصطفی کردم و
_توعم میای مگه؟
+نه ولی میام راهنماییت کنم بعدش باید برم جایی کار دارم
_اها باشه
+مراسم تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت
_نه مزاحمت نمیشم
اخم کرد و محکم تر گفت
+جدی گفتم دیر وقت نمیزارم تنها بری
چپکی نگاش کردمو گفتم باشه
بعد باهم راه افتادیم سمت قسمتی که خانوما نشسته بودن چون باید از وسط اقایون رد میشدیم مصطفی به من نزدیک تر شد.
دیگه کاراش داشت آزارم میداد یه خورده که رفتیم ازش خداحافظی کردم اونم ازم جدا شد و رفت سمت ماشین از رفتنش که مطمئن شدم حرکت کردم یه ذره راه رفتم که دیدم یه سری پسرا تو خیابون رو به روی در ورودی هیئت حلقه زدن و باهم حرف میزنن
وایستادم و چند بار این ور و اون ور و نگاه کردم
چشَم دنبال آشنا بود میخواستم اون دونفرو پیدا کنم
هی سرمو میچرخوندم دونه دونه قیافه ها رو زیر نظر میگرفتم تا یه دفعه قیافه آشنایی نظرمو جلب کرد. سریع زوم شدم روش متوجه شدم همونیه که برام دستمال اورده بود .مشغول برانداز کردنشون بودم که یه نفر ازشون جدا شد چون نمیتونستم برم بین پسرا وقتی داش از سمت من رد میشد بهش گفتم
_ببخشید
سرشو انداخت پایین و گفت
+بفرمایید امری داشتین؟
_میشه اون آقا رو صدا کنین ؟
+کدوم؟
دستمو بردم بالا و اونو نشونش دادم
دنبال دستمو گرفتو گفت
+اها اونی که سوییشرت سبز تنشه ؟
_نه نه اون بغلیش
چشاشو گرد کرد و با تعجب بم خیره شد
+حاج محمدو میگین ؟؟؟؟
پَکر نگاش کردم با اینکه اسمش و نمیتونسم جهت انگشت اشارشو که دنبال کردم گفتم
_بله
از همونجا داد زد
+آقااا محمدددد !!!
همه برگشتن سمتمون
حاجیییی این خانوم (پوف زد زیر خنده)کارتون داره
با این حرفش همه ی اونایی که داشتن باهم حرف میزدن خندیدن.
برام عجیب بود که چی میتونه انقدر جالب و خنده دار باشه براشون...
اون پسری که تازه فهمیدم اسمش محمده گفت
+عه بچه هآ!!! زشته!!
بی توجه بهش ب خندیدنشون ادامه دادن یخورده نزدیک تر شدم ببینم چی میگن
همون پسره که از سمتم رد شده بود با خنده میگفت :
+حاجی؟به حق چیزای ندیده و نشنیده.
من فکرشم نمیکردم یه دختر اینجوری بیاد و بگه با شما کار داره.(مگه چجوری بودم؟طاعون دارم مگه!! دلم خیلی گرفت.)
هی بش تیکه مینداختن واز رفتاراش معلوم بود ک از شوخی و حرفای دوستاش ناراحت شده صورتش سرخ شد اخماش رفت توهم سرشو انداخت سمت زمین و رفت با تعجب ب رفتارش خیره موندم یعنی چی اینکارا؟ کجا گذاشت رفت؟
کلافه ایستادم همونجا ک ببینم کجا داره میره یخورده که رفت یهو اون دوستش که فرشته نجات من شده بود جلوش سبز شد وقتی محمد دیدتش با همون ابروهای گره خورده محکم بازوشو گرفت و کشیدش
این فضا دیگه آزارم میداد
چرا فرار میکردن ؟ بابا دو دیقه صب کنید من حرفمو بزنم برم! چرا بین اینهمه پسر نگهم میدارین
وقتی دیدم نیومدن مسیری و که رفته بودن دنبال کردم
ب یه کوچه ی تقریبا خلوت رسیدم داشتم اطرافم و نگاه میکردم ببینم کجان ک متوجه صدایی شدم
اروم قدم برداشتم و رفتم سمت صدا وقتی واضح شد ایستادم صدای محمد بود
+برادر من آقا محسن آخه چرا همچین کاری کردی؟ مگهه نگفتم برامون شر میشه ! بفرماا دیدی دختره اومد دنبالمون؟ الان چیکار کنمم من ها؟
مگه بودی ببینی بچه ها چقدر چرت و پرت میگفتن!!!!
از حرفاش سر در نمیاوردم من باعث اینهمه خشمش شدم ؟
پسری که فهمیدم اسمش محسنه جواب داد
+چرا بیخودی شلوغش میکنی بنده ی خدا که هنوز چیزی نگفت نمیدونی واسه چی اینجاس !!
شاید مثه بقیه اومدنش اینجا یهویی شد و مارم یهویی دید !!
بزار بریم ببینیم واسه چی اومده
بعدشممم تو دلت رضا میداد ول کنیم بیچاره و تو اون وضعیت بریم ؟
خو هر کی جای ما بود کمک میکرد کار بدی نکردیم ک
محمد: یعنی چی که بیخودی شلوغش میکنیی ؟
یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد
+پناه میبرم ب خدا از دستِ شیطان و قضاوت!
اقا من نمیدونم تو خودت برو ببین چیکار داره.
من واقعا نمیتونم باهاش حرف بزنم!!!
الان دیگه جایی ایستاده بودم ک قیافه هاشونو میدیدم
نبضم تند میزد محمد همونطور بهش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت دیگه
محسن بوسش کرد و خیلی شیطون گفت
+نگران نباش خدارو چ دیدی شاید سنگ خورده تو سرش!
اینو گفت و بلند بلند خندید.
چشام زده بود بیرون اینا داشتن راجب
من حرف میزدن ؟
محمد تا اینو شنید اطرافش دنبال چیزی گشت ک پرت کنه طرف محسن
محسن گفت :عه عه عه باشه باباا شوخی کردم چرا جوش میاری حاجی واسه قلبت ضرر داره اینهمه استرس قرمز شدیی .
محمد: بخدا محسن من موندم تو خلقت تو!
محسن فقط خندید دیگه صبر نکردم چیزی بگن