eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
245 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۰۲ آبان ۱۳۹۹ میلادی: Friday - 23 October 2020 قمری: الجمعة، 6 ربيع أول 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️3 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج ▪️11 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام ▪️28 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️32 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ✅ @Jameeyemahdavi313
✅ امام علی علیه‌السلام: 📍حُسنُ الاخلاقِ يُدِّرُ الرزاقَ و َيونِسَ الرِّفاقَ؛ 📌 خوش‌اخلاقى روزى ها را زياد مى‌كند و ميان دوستان انس و الفت پديد مى‌آورد. 📚 تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص۲۵۵، ح۵۳۸۲ 🆔 @jameeyemahdavi313
بسم الله المهدی عج💚 ختم 14000 مروارید 💎صلوات 💎 به نیت تعجیل در ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💛💚 به نیابت از هر کسی که میتونید بخونید تعداد رو لطفا به خادم کانال اعلام بفرمایید @In_the_name_of_Aallah
زیارت‌ در‌ روز‌ جمعه 🔸روزجمعه متعلق به مولا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. برای عرض ارادت به مولا آماده اید؟ @Jameeyemahdavi313
🌿🌸💫☂؛ در این دنیا،غمۍگرهست،صبوری کن،خداهم هست☕️♥️ @Jameeyemahdavi313
✨🌻 عشق یعنے : همان لحظھ اے ڪه نگاهت ࢪا 👀 از نامحرمی میگیرے تا 🚫 مهدی فاطمھ نگاهت ڪند ...😇 مراقب دݪ آقا باشیم ... @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 زیارت حضرت ولی عصر(عج) در روز جمعه چند دقیقه وقت بذاریم برای زیارت امام زمان (عج)💗 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 @Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_پنجاه_و_دو_ناحله🌹 سوزن و به زور نخ کردم خدا رو شکر نخش به اندازه ی کافی ضخیم بود اخرین دونه
🌹 دلم میخاست به ریحانه و شمیم بگم دنبالم نیان ولی میترسیدم ناراحت شن طبق گفتشون اومده بودیم هفت تپه یخورده از مسیر و که رفتیم به تپه ی بلندی رسیدیم دورتا دورِ منطقه رو سیم خاردار کشیده بودن و رو تابلویی نوشته بودن "خطر انفجار مین" کنار یکی از سیم خاردارا تنهایی نشستم اطراف و نگاه میکردم و ناخوداگاه اشکام جاری میشد یخورده که گذشت پاشدم و سمت بچه های گروه رفتم همشون دور یه تابوت جمع شده بودن ریحانه نشست و با خودکار یه چیزی روی پرچمِ روی تابوت نوشت‌. پشتش محمد رفت و بعدشم به ترتیب بقیه! دلم میخاست بدونم محمد چی نوشته‌ که ریحانه بازوم رو هول داد و +برو توهم یه چیزی بنویس دیگه _چی بنویسم؟ +حاجتت و _حاجت؟ چند ثانیه نگاش کردم و بعد رفتم سمت تابوت یه گوشه ی خالی پیدا کردم و با خودکار نوشتم "ای که مرآ خوانده ای ...راه نشانم بده" زیرشم امضا کردم و نوشتم "فآطمه موحد" از جام پاشدم و رفتم سمت ریحانه اینا که گفت +چقد لفتش میدی بیا دیگه!! سال تحویل باید شلمچه باشیم بدون اینکه چیزی بگم دنبالش رفتم تو راه راوی ها از شلمچه خیلی تعریف میکردن‌ دلم از گرسنگی ضعف میرفت ولی اشتهای چیزی و نداشتم‌ بعدِ چهل و پنج دقیقه رسیدیم شلمچه ریحانه خواست دنبالم بیاد که با صدای محمد ازم دور شد. .منم از نبودش استفاده کردم و سعی کردم خودم رو لابه لای جمعیت پنهون کنم به ورودی یادمان که رسیدیم کلی کفش دم در دیدم یه خورده دقت کردم دیدم همه دارن کفش هاشون رو در میارن منم کفشامو در اوردمو تو دستم گرفتمشون‌ تا وارد شدیم یه مداحی پلی شد اولین بار بود که میشندیم بعد چند ثانیه اهنگ شروع کرد به خوندن.. (دل میزنم به دریا پا میزارم تو جاده راهی میشم دوباره با پاهای پیاده به پاهای برهنم نگاه که کردم دوباره گریم گرفت ولی این دفعه دلیلشو میدونستم‌‌ من به حال خودم گریه میکردم به حال خودم که انقدر دور بودم از شهدا از خدا از این همه آدمِ خوب من ۱۹ سال از زندگیمو تباه کرده بودم. اگه این زندگیه پس کاری که من میکردم چی بود! حالم خیلی خوب بود‌ خیلی بهتر از خیلی یخورده جلوتر که رفتیم حاج آقا گفت پیش بقیه بشینین رو خاک. اکثرا قرآن دستشون بود‌ انگار منتظر چیزی بودن. مفاتیح گوشیم رو باز کردم و مشغول خوندن دعای توسل بودم که باصدای صلوات سرم رو اوردم بالا و دیدم همه پاشدن منم از جام بلند شدم و ایستادم. یه چند ثانیه بعد یه اقایی با لباس خاکی اومد و ایستاد رو به رومون یه لبخند قشنگی رو لبش بود دقت که کردم دیدم جانبازه یکی از چشماش درست و حسابی نبود با بقیه دوباره نشستیم رو خاک کنجکاو بودم بدونم کیه ک انقد براش احترام قائل بودن به جوونایی که دورش حلقه زده بودن نگاه میکردم که چشم افتاد به محمد دستش تو موهاش بود و با لبخند به اون اقا نگاه میکرد تسبیحی که براش خریده بودم تو دستش بود. چقد خوب که نرفت ننداختش سطل اشغال چشمم رو از روش برداشتم و دوباره مشغول دعا شدم‌ که یکی شروع کرد به حرف زدن سرمو اوردم بالا که دیدم همون اقا داره حرف میزنه همه رو به روش دو زانو نشسته بودن و گوش میدادن منم گوشیم رو خاموش کردم و با دقت به حرفاش گوش میدادم اول از موقعیت جغرافیایی و موقعیت طبیعی منطقه گفت! مشغول گوشیم شدم که دوباره با شنیدن صداش سرمو بالا اوردم."چندتا ادم اینجا خوابیده بچه ها؟یکی؟دوتا؟هزارتا؟ده هزارتا؟ بیست هزارتا؟سی هزارتا؟من حرف از جوونا میزنما حرف از عزیز دردونه ی مامانا میزنما من حرف از بچه ها و جوونای رعنا و بلند قدو قامت میزنما بچه ها امروز چرا ما رو اوردن اینجا؟گفت میرم مادر... (امشب کربلا میخوانَدَم...) امروز کی تو رو خونده؟ کسی تو رو خونده؟ کسی تو رو دعوت کرده؟ ادبیات اینجا چه ادبیاتیه؟ اینجا نه رزقه نه قسمته! بچه هااا فقط دعوته!!! بهت بگم کارته دعوت هم به دلته..." واقعا به دل بود؟واقعا دعوتم کرده بودن؟منه بی لیاقت؟یه آه از ته دل کشیدم و دوباره با دقت گوش دادم به حرفاش قشنگ میگفت انگار از جونش حرف میزد از وجودش حرفاش قلقلکم میداد به نحو عجیبی حالمو خوب میکرد راس میگفت.به دعوته!وگرنه کی فکرشو میکرد بابای من راضی بشه!؟ یدالله فوق ایدیهم یه دستی امروز تو شلمچه میاد میخوره پسِ کَلَت! بین اون همه دخترا و بین اون همه پسرا تو بیا بریم!تو بیا بریم! حالا نمیدونم چرا از تو خوششون اومده تو کی ازشون خوشت اومد؟ اصلا الکی هم خوشت اومد الکی یا با دلت الکی الکی شدی مثل شب عملیات!چقدر مث غواصا شدی! چقدر این خانوما مث غواصان با اون چادرِ مشکیشون!" کلمه به کلمه ی حرفاش مث یه جوونه بود که کاشته میشد تو مغز و روحم! یه خورده حرف زد‌.به ساعتم نگاه کردم تقریبا دوی بعدظهر بود چند دقیقه دیگه مونده بود به سال تحویل‌ همه پاشدیم و ایستادیم رو به قبله! "امروز مهمونیه اینجا مهمونیه!