#چطور_شد_که_چادری_شدم_
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
تو یك خانواده غیر مذهبی بزرگ شدم، -منظورم غير مذهبي ، بي بندو بار نيست اما مثلا- هیچ وقت نماز تو خانواده ما عرف نبوده و نیست، هر کی دلش بخواد میخونه و هر کی نخونه براش عار نیست
منم سرخوش روز های نوجوانی، گاهی میخوندم گاهی نه! با اين حال شايد براتون جالب باشه كه همیشه حجابم رو رعایت میکردم البته حجابی که از نظر خودم حجاب بود و الان که یادم میاد به خاطرش خجالت میکشم! فکر میكردم همین که جایی از بدنم دیده نشه کافیه و انواع مانتو های تنگ و کوتاه رو میپوشیدم
چادر هم تو خونواده عرف نبود و اگه مادرم هم میپوشید بخاطر بد دلی پدرم بود و خب احتمالا با من موافقيد كه اين نميتونه دليل قانع كننده اي براي يك دختر نوجوان باشه
سوم دبیرستان بودم و هفده ساله! یکی از اقوام به خواستگاری ام اومد که بنا به صلاحدید پدرم ازدواج کردم.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شوهرم مرد خوب و مومنی بوده و هست. نماز میخوند و از منم مي خواست كه نماز بخونم..... میخوندم بدون اینکه فلسفه نماز رو بدونم......
ازم خواست چادر بپوشم.....پوشیدم بدون اینکه فلسفه چادر پوشیدن رو بدونم.....
يك جورايي هر دو برام اجباري بود و من هم به همين دليل از نماز و چادرم لذت نمی بردم .
کار به جایی رسید که با به دنیا اومدن دخترم و دست و پا گیر بودن چادر از چادر متنفر هم شدم ! نه سال تموم چادر پوشیدم ولی ازش متنفر بودم. چون انتخاب خودم نبود. چون اجبار بود واسم.چون هيچي ازش نمي دونستم
به شوهرم گفته بودم بچه دوم كه بیاد دیگه چادر رو کنار میزارم. همین کار رو هم کردم، خیلی خجالت میکشیدم اما خودم رو دلداري ميدادم كه کم کم عادی میشه واسم.
با به دنيا آمدن دختر دومم و دردسرهاي شيرين فرشته كوچولوها يك مدت همه اش در خانه بودم و زياد بيرون نمي رفتم. در اين مدت شروع کردم به نت گردی... البته از مدتي قبلش با شوهرم سخنرانی های استاد رائفی پور رو گوش می دادیم.
تو نت خیلی سایت ها و وبلاگ ها رو رفتم ولی بهترین شون که رو من تاثیر گذاشت ا خیلی سخنرانی گوش دادم....مخصوصا سخنرانی های استاد پناهیان .....اصلا نگاهم به زندگي عوض شد از خودم خجالت کشیدم که این همه مدت سرم رو مثل کبک کرده بودم زیر برف و اصلا راجع به این قضیه تحقیق نکرده بودم آخه ديدم بدون فكر بدون تحقيق بدون دانستن دچار احساس شده بودم و قضاوت كرده بودم و حكم را هم اجرا كرده بودم و به طبع اين احساسات در اثر تبليغاتي بود كه دور و برمون به عقايدمون هجوم مياره ومتاسفانه خيلي هامون رو با خودش همراه ميكنه😔😔😔😔
هرچه بيشتر فهميدم بيشتر براي چادر دلتنگ شدم آخرش چند روز قبل عید امسال رفتم و برا خودم چادر خریدم دوباره این تاج بندگی رو روی سرم گذاشتم....برا دخترم هم چادر خریدم ولی هیچ وقت بهش اجبار نمی کنم بپوشه ميدونم با اين همه زيبايي كار به اجبار نميكشه
نمیدونم چادر رو چطور توصیف کنم خيلي توصيف ها در موردش شده؛ یکی میگه مثل سپره در برابر تیر نگاه نامحرم، یکی میگه مثل صدفیه که مروارید رو حفظ میکنه و... همه شونم درسته ولی من فقط و فقط به احترام و به عشق چادر خاکی مادرم فاطمه زهرا سلام الله عليها چادر سرم میکنم.
راستي اينم بگم كه این تحقیق ها و نت گردی ها و گوش دادن سخنرانی ها روی شوهرم هم خیلی تاثیر گذاشته، ایمانش خیلی قوی تر از قبل شده و او هم پرده ای از حیا روی دلش و نگاهش کشیده!
نمي دونيد چقدر زير سايه ي شناخت بهترمون از دين زندگي مون زيبا شده
@Jameeyemahdavi313
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔻خبرنگار «حوزه» گزارش میدهد؛
❗️ وقتی یک شایعه بیشتر از کرونا کشته داد!!
➖ کرونایی که مردم اینقدر از آن میترسند در دو هفته جان ۱۶ نفر خوزستانی را گرفت، اما یک شایعه در دو روز ۲۰ را به کام مرگ کشاند.
🔻اخیراً شایعهای در فضای مجازی منتشر شد مبنی بر اینکه
💭 «مصرف الکل میتواند بدن را ضدعفونی و نسبت به کرونا مقاوم کند». همین یک شایعه، سبب شد تعدادی از هموطنانمان به کام مرگ بروند و تعدادی دیگر نیز آسیبهای شدیدی متحمل شوند!
➖ هم اکنون بنا به اعلام سخنگوی دانشگاه علوم پزشکی جندیشاپور اهواز، تعداد مراجعان مسمومیت الکلی در اهواز به ۲۱۸ و فوتیها به ۲۰ نفر افزایش یافته و متأسفانه ممکن است این تعداد بیشتر شود.
❓چرا مردم به جای توجه به توصیههای پزشکی آن از هم #منابعرسمی، صرفاً اکتفا میکنند که به پیامهای دریافتی از تلگرام و اینستاگرام!؟
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
✔️ @Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#هوالعشق💞 #امیــــــدِ_دایــــے #پارت4 ✍ #زهرا_شعبانے –چی داری میگی؟مگه چیکار کرده که از دستش کفری
#هوالعشق💞
#امیــــــدِ_دایــــے
#پارت5
✍ #زهرا_شعبانے
حالم داشت از این قیافه جدید و این دختره و لحنش بهم میخورد ولی گفتم:
–لطف داری اسمت چیه؟
با ناز گفت:بیتا
یه ساعتی دور زدیم؛منم هر چقدر تونستم دروغ تحویلش دادم.بعد رفتم پیش آرش.وقتی منو دید گفت:
+میبینم که پیراهن سیاه پوشیدی
–محرمه خب
+این چه محرمیه که با یه دختر شروعش کردی؟
–مشکل من اینه که از دین فقط ظواهرش و یاد گرفتم؛از پیرهن سیاه تا حسینیه رفتنی که نتونست بهم یاد بده دارم اشتباه میکنم
+چی داری میگی امید؟محرم چیه؟۱۴۰۰سال پیش...
و حرفشو قطع میکنم:
–دست از سر این ۱۴۰۰سال بردار؛من الان مشکلم اینه که دلم نمیخواد برم هیئت ولی میدونم فردا هرکی تو محل ببینتم میگه چرا دیشب نیومدی؟
+به نظر من برو اینطوری هیچ کس کاری به کارت نداره؛باباتم بیخیالت میشه
–راست میگی...باید برم آماده شم
داشتم بیرون میرفتم که گفت:
+چرا دلت نمیخواد بری حسینیه؟
–چون یادم میاره دارم چه غلطی میکنم
🌹
+امید!
صدای بابا بود؛در اتاقمو باز کردمو گفتم:
–بله بابا
+اون پیرهن سیاهه منو که دکمه نداره ندیدی؟
–چند روز پیش ختم بابای دوستم بود از تو کمدتون درش آوردم ببینم اندازمه یا نه که نبود بعدش یادم رفت بزارم توکمد
–الان پیشته؟
+آره تو اتاقمه
اومد تو اتاقو پیرهنو بهش دادم؛پوشیدو آستیناشو تا آرنج داد بالا،خواست از اتاق بره بیرون که صداش زدم:
–بابا،یه لحظه صبر کن...از توی کمدم یه سربند که"یاحسین(ع)"روش نوشته شده بود رو در آوردم و کنار بابا ایستادم؛آستینشو زدم بالا و دور بازوش بستمش.اسمش سربند بود ولی فعلا شده بود بازوبند،بعد از بستنش آستینشو زدم پایین و شونشو بوسیدم.حتی خودمم نمیدونستم چیکار دارم میکنم.باباهم چند لحظه به حرکاتم خیره شدو ترجیح داد حرفی نزنه و بره.
بعد از چند دقیقه باباو مامان و مرتضی خونه رو به مقصد حسینیه ترک کردن و من موندمو دلی که نمیدونست این طرفی باشه یا اون طرفی.تهش لباس پوشیدمو منم راهی حسینیه شدم.
🌹
الان دم در حسینیم،خطاب به امام حسین(ع) گفتم:من که روم نمیشه بیام تو ولی تو میتونی کسی رو تو خونت راه بدی که...و دستمو به نشونه ی کلافگی کشیدم رو صورتم و رفتم داخل حسینیه.
🌷-----*~*💗*~*-----🌷
#عشق_آسمانی 💗👇
┄┅═✼💗✼═┅┄
@Jameeyemahdavi313
┄┅═✼💗✼═┅┄
#هوالعشق💞
#امیــــــدِ_دایــــے
#پارت6
✍ #زهرا_شعبانے
همه داشتن سینه میزدن و مداح میخوند؛از دور صورت بابا رو دیدم که عرق کرده بود و پراز اشک بود.رفتم و کنارش برا خودم جا باز کردم وقتی منو دید صورتشو لبخند زیبایی گرفت.منم گوش به صدای مداح سپردم و شروع کردم به سینه زدن.بعد از حدود یه ساعت عزاداری همه رفتن و منو باباهم داشتیم به سمت ماشین میرفتیم که حاج یوسف،رئیس هیئت امنای حسینیه بابا رو صدا زد:
*آقا حسین
بابا سرشو برگردوند و گفت:
+جونم حاجی
*این امیدِتو چند ساعت به ما قرض میدی؟
+امیدو؟واسه چی؟
*امشب،شب اول بود واسه فردا کارا خیلی زیاده.تعدادمون هم کمه امید باید ظرفارو بشوره
با تعجب گفتم:
–من؟ولی...
*ولی نداره ظرفا امشب رو دوشته
بابا گفت:
+تا کی طول میکشه؟
*ظرفا باید شسته شه چندتا پرچم جدید باید نصب شه و جارو کردن و خلاصه کارا خیلی زیاده احتمالا تا ساعت۳–۴صبح طول بکشه
بابا تو گوشم گفت:
+بمون ولی به محض تموم شدن کارا برگرد خونه
–چشم
و رو کرد به حاجی وگفت:
+امید میمونه ؛تا میتونین بدین ظرف بشوره
بعدش خندید و رفت.حاج یوسف رو کرد سمتمو گفت بیا.همینم کم بود؛انگار هرچقدر که من میخوام از امام حسین(ع)دوری کنم بیشتر به سمتش کشیده میشم.
رفتم کنار شلنگ آب که ظرفا دورش چیده شده بود وشروع کردم به شستنشون،آریا که یکی از بچه های هیئت بود اومد کنارم نشست و میخواست تو شستن ظرفا کمکم کنه.داشتم به همه چیز فکر میکردم به محرم به اعتماد بابا که نمیدونم جلب شده یا نه به بیتا که فکر میکنه من چشمام آبیه به روزبه و دار و دسته و باندش،که یهو آریا صدام زد:
+امید
–چیه؟
+از چشمت داره اشک میاد.
دست میزنم به گونه ام،راست میگه خیسه.حتی چشمام هم میخوان ضعف منو نشون بدن.یه استکان تو دستم بود که از شدت عصبانیت پرتش کردم رو سرامیکای حیاط؛آریا با تعجب گفت:
+امید!!!!!!
توجه بقیه هم به سمت من جلب میشه؛بلند میشم و میرم سرمو میکنم تو حوضِ وسط حسینیه.حاج یوسف میاد سمتم:
*امید خوبی؟
ادامه دارد..
🌷-----*~*💗*~*-----🌷
#عشق_آسمانی 💗👇
┄┅═✼💗✼═┅┄
@Jameeyemahdavi313
┄┅═✼💗✼═┅┄
🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴
🌹زیارتنامه حضرت #زینب کبری(س)
🌹السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،
🌹السَّلامُ عَلَیْک ِعَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّةِ،وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ،وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ، وَ سَقانابِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِن یَدِعَلِیِّ ابْن اَبیطالِب صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ،اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنافیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ،وَاَنْ یَجْمَعَنا وَاِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُم ْمُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ،
🌹واَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ، اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ،وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ، وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاًبِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِروَعَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ،وَبِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی،اَللّهُمَّ وَرِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَة َیا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ،
🌹اشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ،فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ،فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ،وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَناوَتَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ،وَبِرَحْمَتِکَ وَعافِیَتِکَ،وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ،وَسَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🌺زیارت قبول-التماس دعا
🕋 #وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها را تسلیت عرض می نماییم.
#حضرت_زینب
🏴💔🏴💔🏴💔🏴💔
زینبم یار آشنای توام🥀
جای مانده ز کربلای توام🖤
شعله سر می کشد ز ناله ی من🥀
من عزادار نینوای توام🖤
تشنه لب لحظه های آخر عمر🥀
یاد سقای با وفای توام🖤
وفات حضرت زینب تسلیت باد🖤🥀
#حضرت_زینب
#وفات_حضرت_زینب
@Jameeyemahdavi313