eitaa logo
جامعه زینب(س) اصفهان
860 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
808 ویدیو
52 فایل
✔تنها تشکل بانوان در اصفهان، برای همه سنین، ویژه بانوان مسلمان، متعهد، ولایت مدار، انقلابی، تشکیلاتی سال تاسیس:1370 دبیر:پروین سلیحی ✔تشکل: eitaa.com/tashakol_jameezeinab ✔ادمین کانال: @ammar_rh ✔روابط عمومی: @ya_zeinabs
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸اگر همزو لمز شدیم یعنی کسی ما را سرزنش کرد یا مورد غیبت و عیبجویی قرار گرفتیم چه کنیم؟ 🌷زمانی همز و لمز دیگران روی ما اثر خواهد گذاشت که آن مالی که به واسطه آن ما را همز و لمز کرده است برایمان اهمیت داشته باشد. اگر ما ارزشی برای آن مال قائل نباشیم و آن را سبب خُلود ندانیم، همز و لمز دیگران بر ما تاثیر نخواهد گذاشت. 🌷نباید در مقابل عیبجویی دیگران شکننده و منفعل عمل کنیم. اگر همز و لمز دیگران سبب قطع حرکت ما و ایجاد رخوت شود یعنی در ما اثر گذاشته ولی اگر باعث شود تلاشمان را بیشتر کنیم نشان میدهد که برای کسی جز خدا مالکیت و خلود بخشیدن قائل نیستیم و از همز و لمز دیگران در جهت رشد خود استفاده کرده ایم. 🌷وقتی در معرض همز و لمز قرار میگیریم باید آن را با معیار حق انطباق دهیم. اگر بجا بود در صدد رفع آن برآییم و در غیر اینصورت آن را رها کنیم. نباید اجازه داد همز و لمز دیگران باعث خودزنی ما شود بلکه باید از آن در جهت رشد خود استفاده کنیم. @jameezeinab
🌺لحظه ای درنگ 🌺 همینطور میهمان پشت میهمان... اوضاع رو به راهی نداشتم و سعی می‌کردم با یک لبخند مصنوعی، حال بدم را مخفی کنم... هر کس به نوعی خوشحالی و ذوقش را نشان می‌داد... بعضی ها که مدام فشارش می‌دادند و بوسه بارانش میکردند، برخی هم که می‌خواستند تمام پروتکل ها را رعایت کرده باشند، با حفظ فاصله، در مورد شکل و قیافه اش حرف می‌زدند! مژه هایش را ببین چقدر شبیه عمه هایش شده! ابرو، چشم، دماغ.... خلاصه هر کسی چیزی میگفت و حدسی میزد اما من جز یک کله ی گرد بی مو و دو چشم بسته ی پف کرده! چیز دیگری نمیدیدم... بعد از چند ساعت شلوغ و پر هیاهو، من و دخترکم تنها شدیم.... تازه کم کم دلواپسی و ترس سراغم آمد... چقدر آرزو میکردم که "زینب" مان هر چه زودتر به دنیا بیاید و این ثقل سنگین به زمین گذاشته بشود ولی حالا... حالا من ماندم و نوزادی به شدت ضعیف، به شدت وابسته و به شدت معصوم.... تمام وجودش گواهی می‌دهند عصمت را و من حالا باید برایش مادری کنم... قرآن می‌خوانم برایش.... نه برای خودم... سوره مبارکه مریم... سوره ای برای مادر شدن! برای مادری کردن! سوره ای که با ذکر رحمت پروردگار آغاز می‌شود.... بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم ♦️کهیعص ﴿١﴾ ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا ﴿٢﴾ إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِیًّا ﴿٣﴾ قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا وَلَمْ أَکُنْ بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیًّا ﴿٤﴾ وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِنْ وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ﴿٥﴾♦️ افق دید ائمه علیهم السلام از فرزند آوری، در این آیه به تصویر کشیده شده است.... بچه عصای دست پدر و مادر می‌شود! بچه نمک زندگی است! زندگی پدر و مادر را شیرین می‌کند و روابط و پیوندهای خانوادگی را قوی‌تر میکند! همه ی این گزاره ها درست هستند ولی هیچکدام هدف فرزند آوری نمی‌توانند باشند.... حضرت زکریا (ع) از خداوند در خواست "ولی" می‌کند...یعنی کسیکه دغدغه ی توحید دارد و خودش در میدان است و همه جانبه برای تحقق توحید در عالم جهاد میکند، حالا برای آینده ی این جریان، کسی را می‌خواهد که این مسیر را ادامه دهد... کسیکه دنبال کننده ی راه اعتقادی خودش باشد و پرچم توحید و خداپرستی را در سرتاسر عالم برافراشته سازد.... ما بچه را با تمام سختی هایش به دنیا می آوریم، با جان و دل مراقبش هستیم و بزرگش می‌کنیم با این هدف... با این غایت و افق نگاه... برای اینکه روزی بگویم من یک امام خمینی(ره) بزرگ کردم،تا مملکتی را درست کند، تا اعتقادات توحیدی را در سرتاسر عالم گسترش دهد.... زینب گریه می‌کند... بلندش میکنم... با احترام! با غرور! با نگاهی پر از مهر و معنا و مفهومی فراتر از عشق....شیر می‌خورد...اما نه فقط شیر... شیره ی وجودم را با تمام حس های خوب و بزرگ عالم همراه کرده ام برای او...او که قرار است کلمه ی توحید را در جهان فراگیر کند... 🔷سوره مبارکه مریم🔷 🔷برداشتی از جلسات تدبر استاد چیت چیان🔷 @jameezeinab
🌸🌸پیامبر گرامی اسلام شخصی است که وقتی سوره همزه را می خوانید آن طرف سوره همزه است. یعنی چه؟ 🌷یک وقت من مومنم و از اینکه همز و لمزم می کنند نمی شکنم. و یا مومنم و آدمهای دیگر را همز و لمز نمی کنم این عالیست ولی آدمهایی مثل پیامبر اکرم وقتی کسی همز و لمزشان می کرد ناراحت و نگران می شدند که این آدم که همز و لمز می کند را چه طور از هلاکت نجات دهد و می خواستند این عیب را به نقطه قوت او تبدیل کنند. به این کار غفران و استغفار می گویند. 🌷پیامبر اکرم برای همه استغفار می کردند. @jameezeinab
🌺لحظه ای درنگ 🌺 موهایش را با حوصله شانه میزنم... بلند می گوید این بار برایم دم موشی ببند... خودش را جلوی آینه برانداز می کند و با لبخندی از سر رضایت، دوباره مشغول بازی با خواهر کوچکش می شود! حالا یک زمان خلوتی پیدا کرده ام برای فکر کردن... فکر کردن به حرف های یاسمن یا بهتر است بگویم خانم دکتر یاسمن.... چند وقتی از او خبری نداشتم تا اینکه دیروز، وقتی از سر بیکاری در شبکه های مجازی پرسه میزدم، اسمش را دیدم و با او هم صحبت شدم... آمریکا بود یا به قول خودش مهد فرهنگ و تمدن !!! کشوری که همه چیز سر جای خودش است! همه چیز به سامان و منظم و پر از حس امنیت و آرامش! داشت از خاطرات و تجربیاتش می‌گفت و هر بار هم یک لگد محکمی به اعتقاداتش میزد! از عقب ماندگی مسلمانان و ناکارآمدی آیین شان تا مسخره خواندن چیزهایی که برای ما بسیار مقدس اند.... حرف هایی که آدم نمی دانست در برابرش چه واکنشی نشان دهد، بخندد سکوت کند یا محکم سرش را به دیواری بکوبد و از این همه قضاوت و بی خبری فریاد بزند! نعره بکشد اما نه بر سر جناب ایشان... من خود را سزاوارتر می‌دیدم به این نهیب و سرزنش شدن!! می دانم هر چه او می گوید و هر گناهی که او و امثالهم مرتکب می شوند را باید به پای من و امثال من نوشت! همان منی که خاموش در خانه نشسته ام و از هفت دولت خود را آزاد کرده ام... فارغ از هیاهوی عالم، بدون هیچ تلاشی، هیچ زحمتی، هیچ دغدغه‌ای فقط به خود و زندگی خودم فکر میکنم! یا ایها المدثر قم و فأنذر... جهاد و قیام را فقط و فقط به میدان جنگ و مقابله با تهاجم دشمنانش میدانم و آن را شوخی گرفته ام.... ای کاش نه به اندازه بزرگ مدثر عالم که محال است چون او بودن و شدن و نه حتی به اندازه ادعا هایم، که تنها به اندازه وسع ام حرکتی می‌کردم، تا امروز اینگونه در برابر جملات بی ربط مدعیان علم و سینه چاکان توسعه و تکنولوژی عاجز نمی ماندم... آنقدر عاجز که از خودم شرمنده شده ام.. دلم به حال خودم می‌سوزد.... سوره مبارکه مدثر آمده است تا ما را همراه بزرگ مردی کند که در زندگی اش هرگز مستاصل نشده و همیشه آماده قیام و حرکت در راه خدا بوده است... با جان و مال و همه ی دارایی خود...که شاید امروز از ثمره ی انقلاب اسلامی پیامبر (ص)، ما هم بیدار شده و خود را برای قیام آخرین حجت خدا آماده سازیم! قیامی که بسیار نزدیک است.... 🔷سوره مبارکه مدثر🔷 🔷برداشتی از جلسات تدبر استاد چیت چیان🔷 @jameezeinab
🌺عرض سلام وادب خدمت مخاطبین کانال جامعه زینب 📣📣📣 از موسسه قرانی حضرت زینب س به مدت شش ماه (ربیع الاول تا شعبان) دوشنبه های قرآنی را درخدمت شما بودیم: با موضوعات: ☘تدبر در قران کریم (سوره های مبارک فلق ناس نصر ماعون همزه ) که توسط سرکار خانم منصوری ارائه میشد. ☘لحظه ای درنگ (دلنوشته با استناد بر تدبر سوره ها ی قران) که توسط سرکار خانم کربلایی ارائه میشد. ☘سلسله جلسات دانش ارتباط با قران که در ۲۰ جلسه صوتی توسط جناب دکتر شیخ بهایی (البته روزهای جمعه )ارائه می‌شد. ✅امیدواریم از مطالب ارائه شده نهایت استفاده را برده باشید وانشالله در دنیا وآخرت با قران محشور شوید.🤲 ✅از شما بزرگواران خواهشمندیم نظرات ،پیشنهادات وانتقادات خود را در موارد ذکر شده به ادمین کانال ارسال کنید.🙏 🌺موسسه قران وعترت حضرت زینب س🌺 @jameezeinab
🌺لحظه ای درنگ 🌺 ماه رمضان و بهار دلها و بچه داری.... دلم میخاست یک دل سیر، پای سجاده ی نمازم بنشینم و قدر بدانم تک تک این لحظات تکرارناشدنی مهمانی خدا را... اما بچه ها و عبادت طولانی و سجاده نماز...؟؟ تکه های متلاشی شده سجاده نمازم را از گوشه و کنار خانه جمع میکنم و دوباره می‌نشینم بر سر سجاده.... دلم هوای گریه داشت! یک گوشه دنج، یک زمان خلوت، یک دل خالی از اضطراب مادرانه لازم داشتم و در خانه ای مثل خانه ی ما محال بود...و من در آن گاهِ غم بار سجاده نشینی، کوثر را آرزو کردم.... همان خیر کثیر ابدی.... همانی که از جنس زیاده خواهی و تکاثر نیست.... نماز برای نماز خواندن، عبادت برای عبادت کردن و زیارت برای زیارت رفتن همه از جنس تکاثر اند....همین لحظه های همراهی کودکان، همین در آغوش کشیدن ها، بوسیدن ها، صبوری ها از جنس دعا هستند.... همین ها عبادت اند....همین نوازش کودکانم، بن بست های زیادی را در زندگی باز می‌کند و همین همراه شدن مادرانه، رزق های بزرگتر و بالاتر معنوی را فراهم می‌کند.... مگر تو وصل شدن را آرزو نمیکنی؟؟ همین ها معنی کوثر اند....و منِ مادر به مقام امین رسیده ام... امانت دار بنده ای از بندگانش... و خواندن خدا در کسوت مقام مادری، چقدر باشکوه‌تر است... به سجده می افتم، در سجاده ای که مهر و تسبیحش دوباره در گوشه ای از خانه رها شده و دعایم همه استغفار می‌شود، برای جبران کوتاهی ها و گذر با صلابت این مسیر نورانی مادری..... ♦️سوره_تکاثر♦️ @jameezeinab
🌺لحظه ای درنگ 🌺 موهایش را با حوصله شانه میزنم... بلند می گوید این بار برایم دم موشی ببند... خودش را جلوی آینه برانداز می کند و با لبخندی از سر رضایت، دوباره مشغول بازی با خواهر کوچکش می شود! حالا یک زمان خلوتی پیدا کرده ام برای فکر کردن... فکر کردن به حرف های یاسمن یا بهتر است بگویم خانم دکتر یاسمن.... چند وقتی از او خبری نداشتم تا اینکه دیروز، وقتی از سر بیکاری در شبکه های مجازی پرسه میزدم، اسمش را دیدم و با او هم صحبت شدم... آمریکا بود یا به قول خودش مهد فرهنگ و تمدن !!! کشوری که همه چیز سر جای خودش است! همه چیز به سامان و منظم و پر از حس امنیت و آرامش! داشت از خاطرات و تجربیاتش می‌گفت و هر بار هم یک لگد محکمی به اعتقاداتش میزد! از عقب ماندگی مسلمانان و ناکارآمدی آیین شان تا مسخره خواندن چیزهایی که برای ما بسیار مقدس اند.... حرف هایی که آدم نمی دانست در برابرش چه واکنشی نشان دهد، بخندد سکوت کند یا محکم سرش را به دیواری بکوبد و از این همه قضاوت و بی خبری فریاد بزند! نعره بکشد اما نه بر سر جناب ایشان... من خود را سزاوارتر می‌دیدم به این نهیب و سرزنش شدن!! می دانم هر چه او می گوید و هر گناهی که او و امثالهم مرتکب می شوند را باید به پای من و امثال من نوشت! همان منی که خاموش در خانه نشسته ام و از هفت دولت خود را آزاد کرده ام... فارغ از هیاهوی عالم، بدون هیچ تلاشی، هیچ زحمتی، هیچ دغدغه‌ای فقط به خود و زندگی خودم فکر میکنم! ♦️یا ایها المدثر قم و فأنذر... ♦️ جهاد و قیام را فقط و فقط به میدان جنگ و مقابله با تهاجم دشمنانش میدانم و آن را شوخی گرفته ام.... ای کاش نه به اندازه بزرگ مدثر عالم که محال است چون او بودن و شدن و نه حتی به اندازه ادعا هایم، که تنها به اندازه وسع ام حرکتی می‌کردم، تا امروز اینگونه در برابر جملات بی ربط مدعیان علم و سینه چاکان توسعه و تکنولوژی عاجز نمی ماندم... آنقدر عاجز که از خودم شرمنده شده ام.. دلم به حال خودم می‌سوزد.... سوره مبارکه مدثر آمده است تا ما را همراه بزرگ مردی کند که در زندگی اش هرگز مستاصل نشده و همیشه آماده قیام و حرکت در راه خدا بوده است... با جان و مال و همه ی دارایی خود...که شاید امروز از ثمره ی انقلاب اسلامی پیامبر (ص)، ما هم بیدار شده و خود را برای قیام آخرین حجت خدا آماده سازیم! قیامی که بسیار نزدیک است.... 🔷سوره مبارکه مدثر🔷 🔷استاد چیت چیان🔷 @jameezeinab
🌺لحظه ای درنگ 🌺 یک خونه کوچکِ بهم ریخته با فرش های سفیدی که به همت دوقلوهای وروجکم کاملا تغییر هویت داده، کلی وسایل در هم برهم و در آن هنگام، صدای زنگ خانه و مهمان ناخوانده...!!!!! مهمان حبیب خداست ولی برای خانه های بچه دار شاید تبصره ای هم لازم داشته باشد... : تو رو خدا اینقدر اینطرف و آنطرف نرو! آمده ام فقط ببینمت... همانطور که کاسه، بشقاب‌های ولو شده ی روی زمین را جمع و جور میکنم، میخندم و می‌گویم چشم! الان یک چایی میریزم و میام... فقط خودش یک نفس حرف می‌زند... از موفقیت های علمی و غیر علمی اش... از رتبه اول کنکور دکترا و رتبه پنجم مسابقات فلان... حرفهایش که تمام میشود، فنجان چایی را با آداب خاصی بلند میکند و میگوید: خب حالا از خودت بگو! تو چه میکنی؟؟؟ فقط به قدر خوردن یک فنجان چایی وقت داشتم از خودم بگویم! ولی همان هم زیاد بود... درس خواندن دست و پاشکسته و ورزش های آنلاینی که آن هم این روزها با بچه غیرممکن شده، گفتن نداشت! نفس عمیقی میکشم و با یک لبخند خشک و یخ زده میگویم: هییییچ!!! محمد می‌دانست اتفاقی افتاده است! دستانم را گرفت و گفت: طوری شده فاطمه جان؟؟ خانم خانمای ما امروز بی حوصله ست!!؟ ماجرا را با آب و تاب برایش گفتم و او هم مثل همیشه با حوصله، تمامش را شنید ... همینکه خواست حرفی بزند، وسط حرفش پریدم و گفتم: فقط تو رو خدا نگو بچه داری و خانه داری مگه کم کاریه!!؟ نه کم کاری نیست ولی این حرفها هم حال مرا خوب نمیکنه... می‌خندد، از همان خنده هایی که من میمیرم برایش... گفت: قرآن چی؟ قرآن حالت را خوب میکنه؟؟؟ و بعد با همان صوت دلنشین برایم قرآن میخواند... ❤️بسم الله الرحمن الرحیم♦️ انّا فتحنا لک فتحا مبینا جریان این سوره را به خاطر بیاور فاطمه!! داستان صلح حدیبیه و بیعت شجره.... در واقع فتحی به آن معنا و مفهومی که ما فکر می‌کنیم اتفاق نیافتاده است...حتی در آن سال، مسلمانان نتوانستند کعبه را طواف کنند ولی خداوند متعال می‌فرماید : انّا فتحنا... پس زاویه دید خداوند از فتح و پیروزی با تعاریفی که ما از فتح داریم تفاوت می‌کند... خداوند فتح و پیروزی را فقط پیروزی مادی و غلبه در یک جریان نمی بیند...اگر در دلِ جریانی، پیوند انسانها با رسول محکمتر شود،اگر در اتفاقی، خلوصِ انسانها نسبت به رسول بیشتر شود، فتح حقیقی به دست آمده و این تعریف خداوند تبارک و تعالی از فتح است... چشمها را باید شست و از زاویه ی دید خداوند باید به زندگی نگاه کرد، آنموقع میبینی که خیلی از ناراحتی ها و نگرانی ها رنگ باخته و بی ارزش می‌شوند.... 🔷سوره_فتح🔷 🔷برداشتی از صحبت‌های استاد چیت چیان🔷 @jameezeinab
🌸لحظه ای درنگ 🌸 غوغایی که در دلم برپاست را تنها اشک هایم می‌فهمند.... امشب دلم خیلی گرفته است... امشب از آن شبهایست که اشک هایم هم حریف دلم نمیشود ... میدونم حرف عجیبیه ولی دلم میخاست روی مریخ زندگی میکردم.... آخ اگر میشد...جهانی عاری از موجود دو پایی به نام آدم.... آدمی که راحت دل می‌سوزاند، راحت چشمی را گریان می‌کند، راحت.... خسته شده ام! دیگر تحمل حرفهایشان را ندارم... ظرفیتم کاملا پر شده! چقدر باید یک حرف نامربوط، یک رفتار پر کنایه، یک لبخند نیش دار، یک نگاهِ تلخ را ببینی و تحمل کنی...یاد روزهای اول حضورم در اینجا افتادم... چقدر فکر میکردم همه چیز خوب پیش می‌رود و قرار است چه گلی بر سر جهان بنشانیم... دریغ! چه فکر می‌کردم و چه شد!!؟... تازه اسم خودشان را هم میگذارند دوست! این آدم ها حتی در جسارت دادن به یکدیگر هم بخیل اند... فقط می‌خواهند به تو بقبولانند که تو از آنها کمتری!! که یا باید محترمانه تسلیم شده و یا دوباره به این جنگ تن به تن ادامه دهی.... وای که چقدر از این مکرها، از این نفاق ها، دو رویی ها خسته شده ام.... چقدر بودن در میان جمع سخت است.... دلم می‌خواهد بروم جایی که واقعا جای خودم باشم... آنجا که با من جور دربیاید... ولی هیچ جا، جای من نیست... انگار من زیادی ام... انگار برای زندگی در این دنیا آفریده نشده ام...غریبه ام با دنیا و آدم‌هایش...بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند، که مکدر شود آیینه مهر آیینم صبر کردم تا دورشان خلوت تر بشود... یکی یکی آدم ها سوال میپرسیدند، یکی مسئله شرعی، یکی جواب استخاره و در نهایت هر کدام با نهایت خرسندی و دست به سینه از حاج آقا خداحافظی میکرد...حاج آقا مورد اعتماد و تایید همه است... همیشه صدای گرمشان آرامم کرده است... با نوحه خوانی شان دلم سبک‌تر می‌شود، غم هایم رنگ به رنگ می‌شوند و دوباره جان میگیرم.... خجالت میکشیدم مستقیم باهاشون صحبت کنم...عظمت وجودشان هیچوقت نمیگذاشت راحت، رو در رو بنشینم و از غمهایم بگویم... اما امشب آمده بودم برای حرف زدن... برای گفتن.... حرفهایم تمام می‌شود اما حاج آقا همچنان سکوت می‌کنند... کمی دلهره میگیرم... نکند ناراحتشان کرده ام یا... قرآن بزرگی که روبه رویشان بود را به آرامی بر می‌دارند... می‌بوسند و به چشم هایشان می‌گذارند و بعد با همان صدای گرم و لحنی دلنشین قرآن می‌خوانند.... ♦️بسم الله الرحمن الرحیم ♦️  هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ﴿٢٢﴾ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿٢٣﴾ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٢٤﴾ ... یکدفعه می‌پرسند، این آیات، این أسما الهی در بستر چه سوره ای گفته شده است؟؟ دلم هری می‌ریزد... اصلا انتظار سوال نداشتم... اصلا سوره چه سوره ای است؟؟ کدام آیات؟؟ و در امتداد سکوت پر تلاطم من، حاج آقا حرفشان را ادامه می‌دهند...این آیات، این أسما الهی در دل یک سوره مدنی آمده است...در دل جنگها و در دل تمام حوادث و حواشی اجتماعی اش... چون خداوند تبارک و تعالی می‌خواهد قانونی را برای من و ‌شما بگوید... قانون در جمع بودن... راه رسیدن به معنویت، خلوص و رسیدن به تجلی أسما و صفات الهی این نیست که گوشه عزلت گرفته و خود را به جامعه آلوده نسازیم...خود را آلوده مسئولیت‌های اجتماعی نکنیم... خودم را به وظایف مدیریتی و حکومتی آلوده نکنم تا به معنویت برسم... این اشتباه است، این معنویتِ خودساخته مدنظر خداوند تبارک و تعالی نیست.... رسیدن به بالاترین درجات کمال در بستر جامعه شکل می‌گیرد... برای رسیدن به بالاترین از حد از خلوص، حد از ایمان باید یک حضور فعال اجتماعی داشت... وسط جامعه، وسط مسئولیت های اجتماعی، وسط نفس نفس زدن ها برای انجام نقش ها، انسان به کمال و به أسما الهی میرسد... و من همچنان غرق در سکوتم... غرق در سکوت و جدا از قال و قیل زمان.....جدا از حرف و حدیث ها...و جدا از باور به جدا بودن 🔷سوره حشر🔷 🔷برداشتی از جلسات تدبر استاد چیت چیان🔷 @jameezeinab
🌸لحظه ای درنگ 🌸 تقریبا تمام آگهی ها را زیر و رو کردم... هر کدام به علتی کنار گذاشته میشود.... یا هزینه ی آن با درآمد و جیب ما همخوانی ندارد و یا با تاکید تمام نوشته شده که به زوجهای جوان یا حداکثر با یک فرزند اجاره داده می‌شود!!.. همین چند شب پیش، صاحب خانه با تعجبی وصف ناشدنی به ما رو کرد و گفت: ماشاالله شما سه تا بچه دارید؟؟؟؟؟.... چقدر در این دور و زمانه، سه تا بچه داشتن، عجیب و غریب شده است!!... سمیه با یک سینی چایی خوشرنگ و خوش عطر از آشپزخانه می آید و کنارم می‌نشیند... چشمانش به صفحه گوشی خیره می ماند و میپرسد: خب، چه خبر عزیزِ من؟؟؟ ای کاش نمی‌پرسید!خبرهای بد گفتن ندارد...صدای گریه ی حانیه و ریحانه بلند می‌شود... سمیه به سمتشان می‌رود و قضیه را با دو شکلات توت فرنگی فیصله می‌دهد... چقدر حضورش برای من، برای ما، نعمت است... حضوری سبز و سراسر نورانی میان روزمرگی های بی سر و ته، میان تمام خستگی هایم... بودنی که تمام دنیای ساده ی مرا غرق خوشبختی می‌کند... صدای زنگ گوشی دوباره مرا به سمت همان روزمرگی های ملال آور میکشاند.. 15 دقیقه ای صحبتش طول کشید....سمیه همانطور که علی را به آغوش کشیده بود و دور تا دور خانه میچرخانید، آرام پرسید : چی گفت؟؟ چی شد؟؟ حوصله نداشتم دوباره تمام حرفهایش را تکرار کنم... :"هیچ! می‌گوید شما با این پول و وضعیتی که دارید باید قید آپارتمان و خانه های ویلایی تر و تمیز را بزنید، دنبال خانه های کلنگی بگردید!! ..." چه وضعیتی؟؟... "همین تعداد نفرات مان... صورتش قرمز می‌شود... دوباره دور خانه چرخی می‌زند و بعد میگوید: فکر بدی هم نیستا... در عوض هم مستقل هستیم و سر و صدای بچه ها، همسایه ها را اذیت نمیکنه و هم.... این حرفها، حرف دلش نبود... چند سال پیش چقدر در آن خانه کلنگی اذیت شدیم.. هر روز گوشه ای از خانه خراب بود و هر روز بساط بنایی و نقاشی پهن... حالا جبر زمانه سمیه ی مرا اینچنین راضی ساخته است.... کله ام داغ شده!!سرم دارد منفجر میشود... حال خوبی ندارم ولی نمیخواهم حال سمیه و بچه ها راهم خراب کنم... میخندم و می‌گویم: توکل به خدا، ان شاء الله هر چی خیره.. بچه هااا! شام امشب مهمون من! و جیغ بچه ها از خوشحالی بلند می‌شود... سیب زمینی ها را سرخ میکردم و ریحانه و حانیه برایم شعر می‌خواندند... دوباره زنگ گوشی به صدا درآمد... اصلا باورم نمی‌شود، نمی‌دانستم بخندم یا گریه کنم... با خوشحالی به سمت سمیه میروم و میگویم: باورت نمی‌شود خانمم! بگو کی زنگ زد؟؟؟ حاج آقایی که دیشب برای دیدن خانه شان رفتیم... می‌گفت نگران قیمت رهن و اجاره نباشید... بخاطر دسته گلهای خوشگلتون، تخفیف ویژه بهتون میدیم...ان شاء الله این خونه براتون برکت داشته باشه و بزودی خودتون صاحبخونه بشید!!!! ... سمیه باورش نمیشد.. فکر می‌کرد، شوخی میکنم... دروغ چرا! خودم هم باورم نمیشود... متانت و وقار حاج آقا هم اجازه نمی‌دهد فکر کنم سرکاری باشد... شاید اسمش را بشود گذاشت معجزه!!! ...سمیه گریه میکرد، از همان اشک های نورانی و قیمتی، می‌گوید بله... معجزه ست... معجزه ایمان... لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا....سمیه، به نقل از استاد قرآن شان میگوید ، اگر کسی بخواهد معیار ایمانش را محک بزند باید ببیند چقدر امام و رسولش را یاری می‌کند...ایمان به رسول و امام مساوی است با یاری کردن آنها...چقدر از کارها، تصمیمات و انتخاب‌هایش را برای خود و چقدرش را برای امام زمانش(عج) انجام می‌دهد... چقدر از دیدن ها، شنیدنها، خریدن ها، معامله کردن‌ها برای یاری امام زمان(عج)است... و هستند انسان‌هایی که برای امام زمانشان کار می‌کنند، زندگی می‌کنند و زندگی هایی را به او وصل می‌کنند... ز. ک 🔷سوره_ فتح🔷 🔷برداشتی از جلسات تدبر استاد چیت چیان🔷 @jameezeinab