eitaa logo
«ج‌َـنَتْ»
8 دنبال‌کننده
741 عکس
43 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📖」 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - گاهی سرنوشت برای ما چیزایی تو چنته داره که تصورشم نمی‌کنیم، فقط کافیه ایمان داشته باشیم که اتفاقای خوبی برامون می‌افته. 📗کتاب: رها در باد ✍🏽اثر: جوجو مویز - - - - - - - - - - - - - - - - - - - ๑| @Janat_writer |Ꮺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌-💎🌛- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - °🐚🦋یک پنجره‌ی مطمئن به قلب هر انسان، نگاهی به فهرست مطالعات اوست🗞 -ماری بی دبلیو☁️ - - - - - - - - - - - - - - - - - - - ๑| @Janat_writer |Ꮺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 😌 📔[ شما که غریبه نیستید] 🖌[هوشنگ مرادی کرمانی] 💛》نمی‌دانم، یادم نیست چند سال دارم. صبح عید است. بچه‌های مدرسه آمده‌اند به عید دیدنی پیش عمو. عموقاسم، معلم است. جوان خوش‌لباس و خوش‌قد و بالایی است. 💛》کت و شلوار می‌پوشد. توی روستا چند نفری هستند که کت و شلوار می‌پوشند. (کت و شلوار فرنگی.) کت و شلواری که رنگ کت با شلوار یکی است و شلوار را با کمربند می‌بندند؛ لیفه‌ای نیست. عمو، معلم مدرسه‌ی روستاست. من هنوز به مدرسه نمی‌روم. 💛》عمو اتاقی دارد ته دالان. دوتا اتاق توی دالان است. اتاق اول مال ماست. اتاق کاظم. اسم پدرم کاظم است و من هنوز ندیدمش. یعنی یادم نمی‌آید که تا آن زمان پدرم را دیده باشم. 💛》پدرم ژاندارم است و گاهی نامه می‌دهد. فکر می‌کنم از سیستان و بلوچستان. توی اتاق پدر و مادرم که همیشه‌ی خدا درش بسته است، اسباب و اثاث مادر و پدرم است؛ بیشتر اثاث مادرم. ๑| @Janat_writer |Ꮺ
🍉 💛》- جهیزیه‌ی مادرت آن‌جاست. وقتی بزرگ شدی به تو می‌رسه. از لای درِ اتاق سرک می‌کشم، در نور گردی که از سقف روی اسباب و اثاث افتاده، رختخواب می‌بینم و کاسه و کماجدان و دیگ مسی و سماور بزرگ ورشویی، که زیر نور برق می‌زند. 💛》هروقت جایی می‌خواهند روضه بخوانند یا عروسی و عزاست، می‌آیند و سماور مادرم را می‌برند‌. صبح عید بود و بچه‌های مدرسه می‌آمدند پیش عمو به عید دیدنی. 💛》اتاق عمو ته دالان بود، یک درش توی دالان باز می‌شد و در دیگرش به باغ، باغ کوچکی که به پشت ساختمان بود. همه‌جور میوه داشت: انگور، انجیر، هلو، شلیل، سیب و درخت گردوی بزرگ، که گردوهای پوست‌کاغذی داشت. 💛》درخت غروب‌ها پر از کلاغ می‌شد. کلاغ‌ها توی درخت عروسی و عزا می‌گرفتند. دعوا می‌کردند، جمع می‌شدند. آسمان بالای درخت و شاخه‌های گردو سیاه می‌شد، از بس کلاغ بود‌. جرأت نمی‌کردم نزدیک درخت بشوم. می‌ترسیدم چشم‌هام را با نوکشان در بیاورند. ๑| @Janat_writer |Ꮺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
# باید_بدانی•🔍• ✨= البته استفاده از طنز ظرافت‌های خاص خودش را دارد که با مطالعه، تمرین و اعتماد به شوخ‌طبعی خود حاصل می‌شود. توجه به نکات زیر نیز می‌تواند مفید باشد: ¹] زیاده‌روی نکنید. ²] از خودتان مایه بگذارید ³] تمسخر با طنازی فرق دارد. ‼️= مراقب باشید با توهین، تحقیر و تمسخر دیگران اعتبار کتاب‎تان را زیر سوال نبرید. 3⃣= پایان کتاب 📍|
اهمیت و تاثیر پایان‌بندی کتاب زندگینامه‌مان اگر بیشتر از آغاز آن نباشد، کم‌تر هم نیست.
•✏️• گاهی یک اثر ماندگاری‌اش را مدیون پایان خوبی است که دارد و این شاید آرزوی هر نویسنده‌ای باشد. 📃〕اما نوشتن یک پایان تاثیرگذار و مانا کار ساده‌ای نیست. توجه به نکات زیر می‌تواند مفید باشد: ✔️- احتمال اینکه از ابتدا بدانیم می‌خواهیم چگونه کتاب را به پایان برسانیم کم است؛ این تصمیمی است که معمولاً حین نوشتن و پس از آن (با توجه به همه چیزهایی که نوشته‌ایم) می‌گیریم. پس عجله نکنید. 🔺/ اجازه بدهید کارِ نوشتنِ داستان زندگی‌تان تمام شود، کمی استراحت کنید تا ضمیر ناخودآگاه‌تان مدتی روی آن کار کند و دوباره به متن بازگردید. 💥】
شاید این بار جرقه‌ای در ذهنتان روشن شد.
↻|ادامه دارد... | مقاله‌ای از مدرسه نویسندگی| ๑| @Janat_writer |Ꮺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖍 چرا واقعا؟👀 ๑| @Janat_writer |Ꮺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اهالی جنت به هوش باشید❗️❕❗️ 🌀| به تعدادی ادمین تبادل جهت همکاری جهادی با گروه تبادلات جنت نیازمندیم. ✅ لطفا کسانی که مسئولیت‌پذیر و باپشتکار هستند به این آیدی مراجعه فرمایند: @Ya_Hossein_2
رعایت ادب و احترام، نشانه‌ی شخصیت شماست. ✨