eitaa logo
کانال جانبازِ شیمیائی
519 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
28 فایل
ثواب بازنشر مطالب (بدون ذکر منبع)،هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است ادمین: جانباز شیمیایی بهروز بیات @janbaz_shimiaee
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ ابوتراب۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت چهاردهم ۰۰۰سید ازخوشحالی زبونش بند اومده بود، بریده بریده گفت :آب ب آبجی ، خدا خیرت بده ، امشب توجلوی شروع جنگ جهانی سوم رو گرفتی ،همه زدیم زیر خنده ،موقع برگشتن وقایع رو تُو ذهنم مرورمی کردم ،راستی این آقامیثم کِیه ؟چه آدم بزرگیه ‌که این همه فداکاری میکنه ، حتما" باشهید جمال عشقی خیلی صمیمی بوده که بخاطرش این همه وقت واسه خانواده شهیدمی زاره ، از اون بالاتر مثل اینکه خواهرافشانه پنهانی میره و کارهای خونه مادرشهید روانجام میده ،چه کار خوبی میکنه،چون بی بی خیلی پیرشده تنهایی نمی تونه خیلی سخته ، به دَم درب خونه رسیدم دست کردم تُو جیبم تا دسته کلیدم رو دربیارم ُ و درب رو باز کنم ، یه دفعه دستم خورد به دستمال یزدی ،دستم خیس شد ، وقتی دستم روبیرون آوردم توک انگشتم خامه ایی شده بود ، یاد ریختن خامه روی فرش بی بی ُ وصورتم افتادم ،نگران شدم ، بعد از سال ها مجبور بودم دستمالی روکه واسم گنجینه اَشک هایی بودکه واسه امام حسین(ع) ریخته بودم روبشورم ،آخه وصیت کرده بودم ، موقعه فُوتم ،این دستمال متبرک رو تُوی قبربکشن روی صورتم ،حالا چطوری بشُورمش ، قضیه رو واسه عیال تعریف کردم، پیشنهاد دادکه فقط اون قسمتی روکه خامه ایی شده رو آروم بشورم جاهای دیگه رو خشک بزارم ،دستمال آوردم شیر آب رو کمی باز کردم تاآب به صورت باریک و نخی بریزه همون جایی که خامه ایی شده بود ،یه دفعه چشمم افتاد به حاشیه دستمال که خط های نارنجی داشت ، میون دوتا خط نارنجی حاشیه دستمال بایه نخ سبز زیتونی کوچیک یه چیزی نوشته شده بود دستمال آوردم بالا ، عینک رو چشمم نبود دیدم یه کمی تار شد ،عیال روصدا کردم ، زودی اومدگفتم اینو می تونی بخونی یه نگاهی انداخت بعدگفت یه نوشتس ،گفتم : می دونم چی نوشته ،گفت : بزار عینکمو بزنم خندیدم ُ وگفتم : خوب شکر خدا مادو نفر رو هم دیگه یه چشم سالم نداریم ،عیال خندیدو گفت ناشکری نکن ،شکر خدا خیلی هم خوبه ، خوب ،پیرشدیم دیگه ،پیرچشمی هم ازمزایایی پیریه ،عینکش به چشمش زد وبا دقت بیشتری نگاه کرد ،پرسیدم چی نوشته ؟ گفت :نوشته (عشقم مملی) ، دوئیدم ، عیال گفت چی شد ، گفتم میرم عینکم رو بیارم ، پرسید ؟ حالا مگه واجبه ،گفتم :واسه من از نون شب واجب تره یه عینک دوربین داشتم ، واسه دیدن دور ، و یه عینک نزدیک بین ، واسه مطالعه دو تاشو زدم روی هم ، عیال با اون تعجب زنونش پرسید ، وا ، وا ، این دیگه چجورش ؟ گفتم : اینطوری بهتر می بینم ، نوشته دستمال آوردم بالا ، بله عیال درست دیده بود ، توی حاشیه بین دوتا خط نارنجی دستمال با نخ سبز زیتونی نوشته شده بود(عشقم مملی) ، عین بستنی ِ که آب شده باشه وا رفتم ، همون جا تُو آشپزخونه نشستم روی زمین صحنه آشپز خونه عوض شد ، یه هو دیدم تُو اتوبوس کنار حاج آقا قلعه قوند دبیرمون نشستم ،باتعجب گفتم سلام اقا ،شما هم اینجائید ،آقا خندیدو گفت ،خوب اره ، مگه قراربود کجا باشم ،برادر عبدی ازلحظه ایی که ازشهرک آناهیتای کرمانشاه حرکت کردیم خواب بودی تا خواستم پاهمو جمع کنم پام خورد به یه چیزی کف اتوبوس ،برگشتم پائین رو نگاه کردم ، آقای قلعه قوند گفت :اسلحه کِلاشِته ، خابت که بُرد رو پات بود ،واسه اینکه راحت بخوابی من اسلحه توگذاشتم زیر پات ، با تعجب دولا شدم اسلحه رو برداشتم ُ و اوردم بالا ، خدا همون اسلحه خوشگل خودم بود یه کِلاشینکف قنداق تاشو که روش با نوک یه میخ نوشته بودم (ابوتراب) کُد اسلحه ۱۱۶ بود این عدد رو من خیلی دوست داشتم دلیله ش هم این بود که تُو سال های تحصیلم هیچ وقت نمره بالاتر از شونزده نگرفته بودم و نمره شونزده یه جورایی واسه من حکم نمره بیست و داشت و برام شانس می آورد وقتی جایی شماره هیفده هیجده بهم می افتاد ، غصه ام می گرفت ، به یاد لقب ابوتراب ِ آقام امیرالمومنین حضرت علی(ع) که خود حضرت رسول اکرم(ص) بهش داده بود دولا شدم ُ و لب هامو چسبوندم به اسم ابوتراب و اسم رو بوسیدم ، یه هو یکی از پشت سر زد رو شُونم ُ و گفت : حسن ؟ دیوونه شدی ، چرا اسلحه رو می بوسی ؟ برگشتم دیدم ناصره ، بلند داد زدم ناصر تو هم اینجایی ؟ یه هو جمشید که کنارش نشسته بود ، گفت ، وا ؟ مگه قراره کجا باشه ، دوباره داد زدم جمشید ؟ تو هم هستی ؟ یه دفعه یکی حُولم داد ُ و گفت : حسن مسخره مون کردی ، گفتم احمد ؟ تو کِی اومدی ؟ بغل دستیش دولا شد ُ و گفت وقت ِ گُل ِ نِی ، دوباره داد زدم علی شاهرخی ، تو که شهید شده بودی اینجا چی کار می کنی ؟ یه دفعه ناصر رو کرد به آقای قلعه قوند ُ و گفت ، بیا فرمانده اینم از معاونت که می گفتی :خیلی با استعداده ، حسن هم که موجیه بابا ؟جمشیدبلند شد رفت ُ و از شاگردراننده اتوبوس یه لیوان آب گرفت ُ و آورد ، آب روکه خوردم گفتم همه شما اینجائید ۰۰۰ ادامه دارد ؛ حسن عبدی
‌ شهادت یک بسیجی مدافع امنیت در پی حمله مسلحانه اوباش در پایتخت 🔹‌ بسیجی سلمان امیراحمدی، شامگاه شنبه ۱۶ مهرماه در پی حمله مسلحانه اوباش در منطقه ۱۷ تهران از ناحیه سر دچار جراحت جدی شد و به شهادت رسید. 🔹‌ روز گذشته نیز پیکر بسیجی شهید مدافع امنیت، پوریا احمدی روی دست مردم تهران در میدان امام حسین علیه‌السلام تشییع شد. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مکالمه شنیدنی بین و سید حسن نصرالله! ⭕️ تو که هنوز جوانی و محاسنت سیاه من از خستگی‌ها چه بگویم با این محاسن سفید! انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
امروز در تهران چه خبر بود؟ روایتی خواندنی از یک خبرنگار 🔹حوالی ساعت ۱۲ ظهر امروز در هوایی که هنوز گرمای تابستان را در خودش داشت سوار تاکسی شدم و خود را به میدان ولیعصر رساندم، میدان را دور زدم حتی خیابان‌های منتهی به میدان را نگاه کردم اما هیچ تجمعی پیدا نکردم، مردم مشغول زندگی روزمره خود بودند. پیاده از بلوار کشاورز به سمت خیابان حجاب آمدم اما اینجا هم هیچ مورد مشکوکی که به تجمع ختم شود نیافتم. 🔹ناگهان چشمم به شخصی افتاد که هیچ شعاری نمی‌داد ولی جمعیت را چپ و راست می‌برد. تا می‌گفت برگردید همه برمی‌گشتند اما چیزی که خیلی توجه من را جلب کرد نوع پوشش آن لیدر بود؛ متوجه شدم در این گرما، چند لباس را روی هم پوشیده بود! 🔹یکباره دیدم در گوشه خیابان عده‌ای صدا می زنند «بسیجی بسیجی!» بلافاصله چند نفر با مشت و لگد به جان او افتادند. متوجه شدم برای کتک زدن افراد آدم دارند. 🔹تقسیم کار بین لیدرهای اغتشاش، به اینجا ختم نمی‌شد. شخصی را دیدم که در بین جمعیت صدا می‌زند: «لباس، لباس» یک آقا دوان‌دوان آمد و از کوله‌اش لباس در آورد و او در وسط معرکه تجمع لباسش را عوض کرد. 🔹چند عکس از جمعیت گرفتم اما آنقدر محو این تیم هماهنگ بودم که فراموش کردم یک نفر مامور کنترل عکاس‌هاست. از بخت بد من همان شخصی که زاغ‌زنی افراد را می‌کرد از پشت سر من ظاهر شد و گفت: «گوشیت رو بده!». یک لحظه فکری به سرم رسید و آهسته گفتم: «تابلو نکن! من دارم به بی‌بی‌سی فیلم می‌فرستم!» اما با عصبانیت جواب داد: «دروغ نگو، ما خودمون خبرنگار داریم!». ادامه در اینجا
💠نگذارید این انقلاب بدست نااهلان و نامحرمان بیفتد. 🔹من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست بیفتد. نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. اکیداً به ملت عزیز ایران سفارش میکنم که هشیار ومراقب باشید. 📚صحیفه نور ، جلد ۲۰ ، صفحه ۲۴۰ 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
❇️ برخی کانالهای به اصطلاح انقلابی و ارزشی بلافاصله بعد از پخش تصاویر علیه انقلاب و رهبری معظم انقلاب از شبکه خبر صدا و سیما با ذوق زدگی تمام عین فیلم پخش شده را در کانال های خودشون بازنشر دادند. 🔷 با این اقدام همون تعدادی هم که این تصاویر و جملات وقیحانه پخش شده را ندیدند به مدد کمک دوستان حزب اللهی البته کج اندیش و ساده اندیش مشاهده کردند. 🔷 نفوذی های صدا و سیما تصاویر برهنه پخش میکنند از این طرف انقلابیون هزار برابر توی کانال هاشون منعکس میکنند که هر کسی هم ندیده حتما ببینه! 🔷 توی گوگل مپ دشمن یه غلطی میکنه بعد انقلابیون عزیز با قدرت هزار برابری منعکس میکنند که خوب دیده بشه! 🔷شبکه های تلویزیون رو هک میکنن دوباره انقلابیون هی اون عکس ناجور رو با قدرت تمام منتشر میکنند! 🔷عزیزان دلم خواهش میکنم یه کم فکر کنید و سواد تون رو در حوزه رسانه بالا ببرید .انقدر در دام بازی های رسانه ای دشمن نیفتید. دشمنان دقیقا منتظر همین اقدامات شما هستند. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹در مقابل شهدا مسئولیم آی مسئول و غیرمسئول کمی وجدانتان درد بیاید علی الخصوص مسئولین انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲حادثه فاجعه آفرین که به خیر گذشت، اتفاق تروریستی اول بمب گذاری در دو هواپیمای خطوط هوایی داخلی بود که با هوشیاری نیروهای امنیتی خنثی شد.پیش از آن هم اعلام بمب گذاری در هواپیمای ایران_چین گزارش شده بود اتفاق بعدی قطع ۷ متر از ریل راه آهن قطار تبریز_تهران توسط تروریستها در نزدیکی ایستگاه قزوین بوده است؛ درست جایی که قطار در اوج سرعت خود می‌بایست در آنجا دچار حادثه می شد و احتمالاً تمام مسافرین آن کشته میشدند تا خوراک آشوب در منطقه تبریز و آغاز فتنه پان‌ترک را فراهم می‌کرد. این اتفاق با امداد الهی و توسط یک دامدار منطقه که در ساعت ۳ بامداد متوجه عملیات بظاهر تعمیراتی ولی بی‌سابقه در مسیر ریلی توسط ۷ نفر ناشناس، با اطلاع به موقع به نیروهای امنیتی خنثی می‌گردد.گفتنی است هر هفت نفر عوامل در اختیار نهادهای امنیتی هستند. باید گفت ادامه‌دار شدن آشوب‌ها و مماشات صورت گرفته سبب شده تا اعتراضات کوچک به آشوب‌هایی با فاز امنیتی گسترده تبدیل شود انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این ویدیو را با دقت ببینید، پهپادها چطور برای شناسایی لیدرها کمک می‌کنند؟! 🔹پهپاد های نیروهای مسلح تجمعات را رصد دقیق کرده اند و خیلی از اغتشاش گران که در روزهای اخیر دستگیر شده اند توسط پهپاد ها رصد و تعقیب شده اند در صورتیکه روحشان هم خبر نداشته. حتی ماسک هم نجاتشان نخواهد داد. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
محمودے: ☘️چگونه مارپیچ سکوت را بشکنیم؟👇 چند شب قبل در منزل داشتم شام می خوردم، یکباره صدای مبهم ولی ممتدی را شنیدم. دو سه دقیقه ای گذشت ولی صدا ادامه دار بود. رفتم  پنجره را باز کردم. صدا واضح تر شد. یک نفر از وسط کوچه فریاد می زد: «مرگ بر دیکتاتور» کم کم  یکی دو نفر دیگر هم با او همراهی کردند و شعار دادند: «زن، زندگی، آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» با صدای بلند فریاد زدم: «مرگ بر منافق!» چند ثانیه همه شان سکوت کردند:( طبیعتا انتظار شنیدن این شعار را نداشتند و تصور می کردند هرچقدر شعار خودشان را تکرار کنند، افراد بیشتری با آنها همراهی خواهند کرد. لذا به محض اینکه دوباره شعارشان را تکرار کردند با صدای رسا تر فریاد زدم: «مرگ بر منافق» چند ثانیه بعد این بار صداهای دیگری به گوش رسید: «مرگ بر ضدولایت فقیه»، «مرگ بر منافق» و... چه اتفاقی افتاده بود؟ خیلی از ساکنین همان کوچه که مخالف شعارهای آنها بودند، احتمالا تا قبل از اینکه شعار «مرگ بر منافق» را بشنوند انگیزه ای برای شعار دادن در برابر آنها نداشتند. چرا؟ چون به اشتباه فکر می کردند اگر حرف خودشان را بزنند کسی همراهی نمی کند و در انزوا هستند. اما وقتی می بینند افراد دیگری هم هستند که با آنها همراهی کنند، ترس از انزوا از بین می رود و با خیال راحت حرف شان را می زنند. لذا آن کسی که اولین بار شروع کرد به «مرگ بر دیکتاتور» گفتن، احتمالا فهمید در کوچه خودش هم در اکثریت نیست، چه برسد به اینکه بخواهد نظام را عوض کند:) و جالب اینکه از فردایش دیگر هیچ شعاری ندادند. نظریه «مارپیچ سکوت» همین است، یعنی در برابر «جو به ظاهر غالب» تسلیم نشوید و حرف خود را بزنید. اتفاقا در این ایام این کار ضرورت بیشتری دارد، چون جماعت برانداز که سواد و منطق درست و حسابی ندارد، فقط توهم اش زیاد است و اتفاقا باید همین توهم اش را شکست. شعار در برابر شعار، تجمع در برابر تجمع. این جماعت نه تشکیلاتی تر از منافقین و حزب توده هستند و نه بدنه اجتماعی بیشتری از سال ۸۸ دارند، چندی بعد نیز افسرده تر و منزوی تر خواهند شد. فقط چند روزی عرض خود می‌برند و زحمت ما می‌دارند... انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دکتر هوشنگ امیراحمدی، مدیر مرکز مطالعات خاورمیانه در آمریکا: 🔺کشورها و سازمان‌ها پشت پرده اعتراضات و آشوب‌ها در ایران هستند، این جریان از انگلستان با هماهنگی عرب‌ها، اسرائیل و آمریکایی‌ها پشتیبانی می‌شود! 🔺تلویزیون‌ها مخصوصا شبکه اینترنشنال در لندن رسما برای تجزیه ایران فعالیت می‌کنند؛ به اسم مسأله زن می‌خواهند ایران را نابود کنند، هدفشان سوریه کردن ایران است! 🇮🇷 🔺 🔻 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حساب رسمی دولت فرانسه توی توییتر اومده از وحوش د۱عشی‌ حمایت کرده بعدش جلقیه زردها هم ریختن زیر توییت از خجالتش در اومدن 😂 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۲ ربیع‌الاول، آغاز هفته وحدت، یادآور ولادت بشارت‌دهنده وحی و پیام‌آور اخلاق گرامی باد. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب المحمد المصطفی صلوات الله علیه و آله و سلم یا رسول الله جانم فدایت باد. میخواهم از تو بنویسم پیامبر مهربانی ها… چه نام زیبایی برایت برگزیدیم. پیامبر مهربانی ها یعنی پیام آورنده مهربانی…قطعا کسی که مهربانی می آورد خود نیز مهربان است. پیامبر مهربانی ها می خواهم از تو بگویم ولی نمیدانم چه بگویم… شرمنده أم پیامبرم که آنقدر تو را نمیشناسم که توصیفت کنم.پیامبرم مهربانی ها کردی در حق ما در حق امتت. پیامبرم خجلم از خود که تنها با چند تن یار و یک مسجد کوچک پیامت را به دنیای زمان رساندی و من مسلمان و میلیونها امثال من با هزاران مسجد و ابزار و ادعا چه کردیم برای رساندن پیامت و شناساندن رسالتت… خجلم پیامبرم ولی دوستت دارم.همه امتت دوستت دارند ولی راه گم کرده ایم پیامبر مهربانی ها… در ظلمت حجمه دشمن گرفتاریم و سردرگم… پیامبر مهربانی ها به بیراهه رفته ایم ولی دوستت داریم… پیامبر مهربانی ها ما تورا راهت را دینت را کتابت را گم کرده ایم ولی تو امتت را گم نکرده ای و برکتت برای امتت همچنان پایدار است… خجلم پیامبرم ولی… دوستت دارم . 🍃❤️💐❤️🍃 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
🔴 این تصویر محدودیت نمایش به کودکان دارد دیشب در محله فلاح اغتشاشگران اینگونه با سلاح به جان یک بسیجی افتادند. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
پدر شهید مدافع حرم محمدرضادهقان: ◼ نگران آقای خامنه ای نباش! عزیزی نقل میکرد: در بهشت زهرا تهران بودم، پیرمرد با صفایی دیدم که با ادب خاصی بالای این مزار ایستاده و دعا میخونه، نگاهم بهش بود و مدتها که دور زدم دیدم دست به سینه هنوز بالای مزار هست، بعد پایان دعا و ذکر متوجه من شد. صدام کرد و گفت: پسرم ازت میخوام هروقت اومدی برای این شهید فاتحه بخونی. گفتم چشم، میشه خواهش کنم دلیلش رو بگید. گفت من سالها بود بعد از فتنه۸۸ برای حضرت آقا و سلامتی جسمی و تعرض احتمالی به جانشان خیلی نگران بودم و اضطراب درونی داشتم، روزی شهیدی با همین شمایل به خوابم اومد و شماره ردیف و قطعه هم بهم گفت. ازم پرسید چرا نگران آقای خامنه‌ای هستی؟! نگران نباش من خودم محافظش هستم. بار اول توجهی به خواب نکردم تا اینکه دوباره همان خواب تکرار شد، همان هفته پنجشنبه با حفظ کردن شماره ردیف و قطعه اومدم بهشت زهرا و دقیقا همان چهره رو روی قبر دیدم، دیدم تو توضیحات شهید نوشته «محافظ رئیس جمهور محترم حجت الاسلام سید علی خامنه‌ای». از اون موقع به بعد دیگه خوفی از تعرض به جان آقا ندارم و‌ در عوض مدام به این شهید سر میزنم و دعاگوش هستم، به هرکسی هم که بتونم میگم. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
"هر شهیدے‌ڪربلایے دارد ، خاڪ آن‌ڪربلا تشنہ‌ے اوست و زمان انتظار میڪشد تا پاے‌آن شهید به آن ڪربلا برسد ، و آنگاه خون شهید جاذبہ‌ےِ خاڪ را خواهد شڪست وظلمت را خواهد دریدو معبرےاز نور خواهد گشود ✨ و روحش را از آن بہ سفرے خواهد برد که براے پیمودن آن هیچ راهے بہ جز شہادت وجود ندارد ••|🕊|••" •♥️• •♥️• انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ شاخ شِمران ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پانزدهم ۰۰۰ اب رو که خوردم ،گفتم :همه شما اینجائید، بابامن آلان خونمون بودم پیش زنم ،ناصر یه دفعه پُوکید ،بلند داد زد ،زَنت؟چشممون روشن تُودانش آموزی ُ و زن گرفتی؟پسر ازما خجالت نمی کِشی،ازدبیربینش دینی مون آقاقلعه قوند خجالت بِکش ،بعد به ترکی شاهسونی گفت: آیبدِی کیشی ،آیبدِی(زشته مرد ،زشته) ،یه نگاه به آقای قلعه قوند انداختم ، داشت آروم ُ و قشنگ می خندید یه لبخند زیبا که ما بچه ها عاشق خنده اش بودیم یه تَبسم خوشگل ، سرم رو از خجالت انداختم پائین ،یه هو احمد رو کرد به آقای قلعه قوند ُ و گفت : آقا ممکنه واسه موج انفجار باشه ، علی شاهرخی گفت : انفجار ، کدوم انفجار ؟ احمد گفت تو نبودی ، رفته بودی ناهار رو بگیری بیاری ، موقع اموزش جمشید اومد خمپاره رو شلیک کنه ، یادش رفت اطلاع بده حسن پشتش به قبضه بود داشت گوله های خمپاره روجابجا می کرد گوشش رو نگرفته بود ، موج ُ و صدای انفجار گِرفتش ، آقا ؟ ممکنه مال اون باشه ، ناصر خندید ُ و گفت : بیا میون ما چند نفر ، یه حسن به نظر سالم بود اونم که دیوونه شد ، یه هو داد زد آقای راننده ، بزن تُو دنده ُ و فرمون بچرخون برگردیم کرمانشاه ، راستی بیمارستان دیوونه خونه رو می شناسی ، باید آقای قلعه قوند پنج تا دیوونه رو تحویل بده ، یه دفعه اتوبوس از شدت خنده منفجر شد ، راننده وسط جاده خاکی زدروی ترمز ، گرد وخاک بلند شد ،اومدم بیرون رونگاه کنم دیدم شیشه ها رو با گِل پوشوندن ، راننده بایه صدای کُلفتی داد زد کِی بود گفت نگهدار ؟ناصر خودش کشید پائین وپشت صندلی ما قایم شد ، وقتی کسی جواب نداد ، راننده با عصبانیت تا اومد بِگه بر خر مگس مرکه ۰۰۰۰ ، یه صدای انفجار شدیدیه کمی دور تر از ما ،اتوبوس رو لرزوند ، راننده دستپاچه شد ،فوری گاز ماشین رو گرفت و حرکت کرد ،جمشید پرسید مگه وارد کردستان عراق شدیم ، به این زودی ؟ علی شاهرخی که بچه دقیقی بودگفت :همچین زود هم نیست سه چهار ساعته حرکت کردیم ، خیلی وقته کرنت غرب و جوانرود رو رد کردیم ، جمشید پرسید ، پس این انفجار چی بود ، نکنه منافقا باشن ، کنار جاده مین نزاشته باشن ، ناصر گفت : چه بهتر ، بدم نمی یاد چند تا منافق عوضی رو بُکُشم ، انتقام اون هفده هزار شهید رو بگیرم ، حاج آقا قلعه قوند که تا اون لحظه ساکت مونده بود ، گفت : نه انفجار گوله تُوپ بود ، احمد با تعجب پرسید ، آخه این کدوم تُوپه که گوله اش به اینجا برسه ؟ آقا قلعه قوند گفت : دیروز تو جلسه حاج اکبر تنهایی ، از بچه های اطلاعات و عملیات می گفت ، بعثی ها یه سری تجهیزات وارد کردن ، یکیش ، یه تُوپ خود کِششی یه که صد و سی کیلو متر بُرد داره ، بِهش میگن تُوپ فرانسوی ، بالاترین بُرد ُ و میون بقیه داره ، یه هو ناصر پرید وسط حرف آقا و گفت ، پس خمپاره تامپلای ما پَشم ، جمشید زد تو سر ناصر ُ و گفت : ساکت ، زشته ، با نگرانی پرسیدم ، آقا کجا داریم میریم ، آقای قلعه قوند بدون اینکه از سوال من تعجب کرده باشه ، گفت : داریم می ریم ، دربندی خان عراق ، کوه شاخ شِمران ، کنار سد ُ و شهر دربندی خان عراق ، به خاطر این تُوپ های فرانسوی باید اونجا دو تا قبضه سوار کنیم ، تا گوله خمپارمون به تُوپ خونه بعثی ها برسه ، شاید بتونیم آتیش اونارو رو عقبه اول و دوم خودمون و مرز خاموش کنیم ، حتما" این دور و ور دیده بان دارن که اتوبوس ما رو دیدن ، ناصر گفت حتما" دیده بانشون از این منافقای نامرد ِ خودفروشه ، احمد رفت جلو ُ و از شاگرد راننده یه چیزی پرسید و اومد ، آقا قلعه قوند پرسید چه خبر ؟ گفت : شاگرد راننده میگه ، دو ساعت دیگه می رسیم ، خیلی وقته مرز رو رَد کردیم ، آقا قلعه قوند رو کرد به بچه ها گفت ، بهتره یه کم استراحت کنید ، تابرسیم خیلی کار داریم ،باید شبونه قبضه ها رو سوار کنیم ،ناصر خندید گفت حاج حسن آقا تو به اندازه کافی خوابیدی ، پس باید نگهبانی بدی ، مراقب این مگس ها هم باش از کرمانشاه تا اینجا نزاشتن ما استراحت کنیم ،مخصوصا" این یه دونه که رو پُشتش قرمزه چندبار نشسته رو دماغ من ، یه بار هم گازم گرفته ،تازه بچه ها میگن مگس های عراق گوشت خوارن ،گوشت ما ایرانی ها رو هم خیلی دوست دارن ،مخصوصا" گوشت منو که شیرین و تُرده ، همه خندیدیم ، یه هو ناصر یه قیافه جدی به خودش گرفت وگفت داش حسن ؟حالا که موجی هم شدی ، یه ریزه عقل داشتی اونم که پرید ،یه هو مثل قضیه داستان خاله خرسه ، اَکه مگسه رو دماغ من نشست ،نزنی دماغم رو لِه کنی ،با ناز ونوازش مگس رو کیش بِده ، ولی اُگه به جزء آقای قلعه قوند رودماغ بقیه نشست از طرف من اجازه داری بِزنی دماغشون لِه کنی ،نترس بَبَم ،خودم دیه شون میدم؛آخه به من میگن ناصرجاپونی، شیرینی شوخی های ناصر هممون شاد می کرد ۰۰۰ ادامه دارد ؛ حسن عبدی
❤️❤️ *سلام صبح بخیر* ❤️❤️ امروزوهرروزتان همراه بانگاه خدا ان شاءالله 🌺☘️🌺☘️🌺☘️🌺 🇮🇷بسم الله الرحمن الرحیم🇮🇷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ؛ذكرروز دوشنبه صدمرتبه 🌺"ياقاضی الحاجات🌺 ❤️❤️التماس دعا❤️❤️ با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌷 اللهم اشف‌کل مرضانابحق الحسین علیه السلام🌸 ❤️ *صدقه صبح‌فراموش‌نشود* ❤️