#پارت_بیستم
#رمان_ماه_شب_چهارده🦋
_ممنونم از پیشنهادتون، فکر میکنم.
راهمون رو گرفتیم و رفتیم کمی که از اتاق دور شدیم علیرضا گفت: مهوا خانم مراقب خودتون باشین. و رفت.
رفتم پیش چند تا خانم که اونا هم مامور بودن مشغول صحبت های معمولی شدیم تا شک نکنن...
یعنی اون حارد ها کجا میتونست باشه؟ یعنی ما اشتباه کرده بودیم یا قبل از ما پاک سازی کرده بودن؟
فقط ده دقیقه تا جلسه اونها و دستیابی به حارد ها داشتیم...
#علی
علیرضا و مهوا پایین اومدن و رفتن سر جاهاشون نشستن پس احتمالا حارد هارو نگرفتن هنوز...
رفتم نزدیک میز مهوا...
_(با خنده و چشمک) سلام خانم زیبا افتخار آشنایی دارم؟
مهوا هم که همیشه پایه...
_سلام به به چه آقایی بله،،، علی بیا بشین کارت دارم.
_بگو...
_علی یا حارد ها رو برداشتن و پاک سازی کردن یا ما اشتباه رمز گشایی کردیم.
به قلم مهوا🫀
#کپی_بدون_ذکر_کانال_ممنوع❗️
🦋@jannathoseyn🦋