eitaa logo
جان و جهان
513 دنبال‌کننده
740 عکس
33 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته بود: «یه چیز شیرین بخورین، بعد به پهلوی چپ دراز بکشین و منتظر تحرک جنین باشین... اگر تا نیم ساعت خبری نشد میشه به بیمارستان مراجعه کنین.» همین. هر چه پیام‌ها را بالا و پایین می‌کردم، برعکسش چیزی نبود؛ راه حلی که از شدت لگدهای بچه بکاهد. ساعت‌ها بود هیچ چیز شیرین و حتی تلخی از گلویم پایین نرفته بود. کسی با ناخن‌های بلند بر جگرم خنج می‌کشید. بی‌قرار در خانه راه می‌رفتم و طفل درون شکمم از من هم بی‌قرارتر بود. تسبیح سبز حرم امام رضا(ع) هم التهاب درونم را خاموش نمی‌کرد. سری به اتاق فاطمه زدم، پتوی نازک را رویش کشیدم. محمد هم خواب بود. با حسرت نگاهش کردم. کاش من هم می‌توانستم بخوابم. چیزی تا اذان صبح نمانده بود. تصورشان می‌کردم؛ خسته، زخمی، در جنگلی سرد و تاریک... کاش حداقل می‌توانستم اشک بریزم. شاید باران، آتش اضطرابم را خاموش می‌کرد. سجاده را پهن کردم. نماز را که خواندم، دست بر شکمم گذاشتم و شروع به خواندن سوره «وَ العَصر» کردم. معجزه‌ی «وَ العَصر» اول کودکم را آرام کرد و بعد پلک‌های خودم گرم شدند. ◾️◾️◾️◾️◾️ هنوز چادر سرم بود ولی زیر سرم بالشت نرمی جا خوش کرده بود. سجاده زیرم بود و پتوی نازکی رویم انداخته شده بود. محمد را صدا کردم، نبود. ساعت گوشی را نگاه کردم. ساعت ۸ صبح بود؛ وقت خواندن صلوات خاصه‌ی امام رضا(ع). پیام‌ها را باز کردم، سقف خانه روی سرم خراب شد. ◾️◾️◾️◾️◾️ جمعیت مثل دریای خروشانی موج می‌زد. محمد پشتم ایستاده بود. حس می‌کردم از این‌که به اصرارهایم گوش داده و مرا آورده پشیمان است. ✍ادامه در بخش دوم؛