#از_امید_به_امامی_که_نماد_امید_است
تمام آن روزهایی که با وجود خستگی و گرما و سختی رفت و آمد، دستت را میگرفتم و میبردمت تمرین سلام فرمانده، همانجایی که اولین بار چادر گرفتی دور قامت کوچک دخترانهات،
همهی آن روزهایی که میگفتی ترجمهی دعاها و سورههای قرآن را برایت بخوانم و من با زبان کودکانه معنیشان را میگفتم و از مهربانی خدا برایت تعریف میکردم،
در همهی لحظههایی که لباس محرّمی تنت میکردم و میرفتیم تا از نزدیک شور و عشق امام حسینی را لمس کنیم،
اصلا آن روزهایی که معجزهوار مهمان کربلا و نجف بودیم و تو هنوز با خودت مرورشان میکنی،
سرتاسر این لحظات برایت آرزوی نجابت و عاقبت بخیری و عفاف داشتم...
خبر داری بعضی شبها بعد از آنکه به خواب ناز میروی، برای جسمت و موهای زیبایت آیةالکرسی میخوانم؟!
نه فقط برای سلامتش، که برای این که بعدها از دید نامحرم پنهان بماند و تو قدر خودت را بدانی. بفهمی فقط تن نیستی و روحی،
و عریان کردن تن، تو را از روحت غافل میکند.
حالا این روزها، زنهای سربرهنه یا فلان خانم فامیل و آشنا را که گیسوانش پیش همه نمایان است، میبینی و جملهای را تکرار میکنی که شکی در آن نیست «قشنگه!». گاهی هم میگویی «منم میخوام موهام معلوم باشه. من میخوام مثل اون خانم تو پارک قشنگ باشم و ...»
✍ادامه در بخش دوم؛