eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
519 دنبال‌کننده
996 عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
- بچه‌تم خیلی زرده‌ها! زردیشو چک کردی؟ توی آشپزخانه دارم چای می‌ریزم. برای پذیرایی عصرانه‌ای مختصر در نظر گرفته‌ام؛ چای و شیرینی. تعداد استکان‌ها را می‌شمارم. «یک، دو، سه، ... ده» به تعداد است. صدای جاری‌ام را که می‌شنوم برای لحظه‌ای چشم‌هایم را می‌بندم و دندان‌هایم را به هم می‌فشارم. سینی را بلند می‌کنم و به سمت هال می‌روم. کمی سنگین است. - آره همون اوایل چک کردیم فاطمه جون. زرد نبود خداروشکر. برخلاف دوتای قبلی که کلی اذیتم کردن. تازه باقلایی هم نبود برخلاف اون دوتا. مهمان‌ها دورتادور هال روی مبل‌های سلطنتی کرم رنگ نشسته‌اند. چادرهایشان را درآورده‌اند. اما مثل همیشه روسری به سر دارند. گهواره حسین کنار دیوار است. فاطمه کنار گهواره ایستاده است. چشمانش را ریز می‌کند. صورتش را نزدیکتر می‌برد. به صورت غرق در خواب او با دقت نگاه می‌کند. - آخه خیلی دونه زده رو صورتش. حالا یا از زردیه یا گرمی. سعی کن خنکی بخوری. حرف‌های پزشک توی ذهنم مرور می‌شود. «یادت باشه اصلا سردی نخوری. بدنتو ضعیف می‌کنه. حتما حلوای گرم و از این‌جور چیزا بخور خوب. به خودت برس خلاصه. برای بچه‌تم هیچ ضرری نداره نگرانش نباش.» حوصله کل‌کل‌های بدون نتیجه را ندارم. - آها باشه. سینی چای را جلوی مادربزرگم می‌گیرم. برایش چای مخصوص لیوانی ریخته‌ام. با سر به آن اشاره می‌کنم. مادربزرگ چای را بر می‌دارد. - دستت درد نکنه ننه‌جون. فدوی خودت و بچات بشم. همان‌طور که جلویش ایستاده‌ام سر تا پایم را برانداز می‌کند. ✍ادامه در بخش دوم؛