#اُردوی_مشهد
#به_بهانهی_روز_نوجوان
صدای دختر سال دهمیام را از توی اتاق شنیدم: «مامان هر چی عکس و فیلم از نماز جمعهی دیروز گرفتی برام میفرستی؟ لازم دارم.»
چند دقیقه پیش به خانه رسیده و روی گوشیاش چنبره زده بود.
ناهار را توی بشقاب کشیدم و جلویش گذاشتم.
لقمهی اُملت را در دهانش گذاشت: «مامان، مدرسه مسابقهی عکاسی از نماز جمعهی نصر گذاشته. جایزهشم اردوی مشهده.»
لیوان دمنوش بِهلیمو را روی سفره گذاشتم و کنارش نشستم: «خب تو که یه کلیپ درست کردی، همونو بفرست دیگه.»
چند پَر ریحان، همراه لقمه فرو داد: «آره من فرستادم برا خانم کاشی، اما از اِکیپمون هیچ کدوم دیروز نماز نرفته بودن. بعد دوست داریم همه با هم بریم مشهد، میخوام براشون عکس و فیلمایی که گرفتیم رو بفرستم. اونام تو مسابقه شرکت کنن.»
فکری به ذهنم رسید. نمیتوانستم نوجوان امروز را خیلی عتاب و خطاب کنم که اینطور مشهد رفتن، درست نیست، دوستهایت باید خودشان نماز جمعه میرفتند و عکس میگرفتند.
✍ادامه در بخش دوم؛