eitaa logo
جان و جهان
504 دنبال‌کننده
759 عکس
34 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
!_تو_چیستی؟ نشسته‌ام پای خبرهای ساعت دو. این روزها اخبار با غزه شروع، با غزه هم تمام می‌شود. چند ماهِ پیش غزه، فقط در غزه بود، گاهی هم در ایران. ولی حالا به همه جا سرک کشیده است. مهمانی هستیم. یکی می‌پرسد «'free' یعنی چی؟» بلند می‌گویم: «آزادی». مرد بی‌حرکت می‌ایستد. چشم‌هایش می‌چرخد سمت مهمان دیگری که روبروی کولر نشسته است. همان‌که شالِ روی سرش در جنگی نابرابر بین قدرت باد کولر و نگهدارندگی کلیپس در حرکت است؛جنبشی از جنس پریشانی مو در باد. علی فریاد می‌زند «خون!». نگاهم می‌دود سمتش. خیره به تلویزیون است. تنِ بدون پای پسرک حتی از تصویر محو شده‌ی تلویزیون هم پیداست. - مامان حالا چطوری دوچرخه‌سواری می‌کنه؟ خبرها به «هِبه» رسیده بود؛ نقاشِ اهلِ غزه. اخبار حکایتش را می‌گفت و هنرش را به رخ تصویر می‌کشید. سرم را بالا می‌گیرم. خیره به خانه‌ی «هِبه» می‌شوم. تمام ساختمان‌شان و تمام ساختمان‌های اطرافش با خاک یکسان شده‌ بود. ناگهان غم با شتابِ بُرنده‌ای نفوذ می‌کند به عمق جانم و دردش پاهای بی‌رمقم را سست می‌کند. «خانه‌ها در ظلمت پس از انفجار چگونه‌اند؟» سه سال پیش بود که پیشانی عباس با تیزیِ کاشی کمی شکافته بود. ما به دور از امکانات در خانه‌باغی آن‌سوی بوشهر بودیم. مثل برق رفتیم سمتش. نفس‌مان بند آمده و اشک‌هامان جاری شده بود. علی را به مامان و بابا سپردیم. ترس از یک بخیه‌ی ساده برای عباس و دوری چندساعته از علی، دنیا را برایمان تنگ و تاریک کرده بود. ✍ادامه در بخش دوم؛