eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
519 دنبال‌کننده
997 عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
* ما هیچ سالی از این رسم‌ها نداشتیم. نمی‌دانم چطور شد که بابا شب یلدای آن سال دیوان حافظ را آورد و یکی یکی برایمان فال گرفت... البته مادرِ پدرم، مامان‌جون، انس خاصی با دیوان حافظ داشت؛ وقتی می‌خواستم رشته معارف اسلامی را، سال دوم دبیرستان، انتخاب کنم سریع دیوان حافظ را آورد، حمدی خواند و آن را باز کرد.‌ من درخشش چشمانش را خوب یادم هست. بلند خواند: «دل می‌رود ز دستم، صاحب‌دلان خدا را» و آن موقع بود که به‌به‌گویان به من تبریک گفت. ولی بابا از این عادت‌ها نداشت. آن شب همه خانه‌ی مامان‌جون جمع بودند. عمه‌ها و خانواده عمو و خانواده ما. می‌گفتیم و می‌خندیدیم. پوست تخمه‌ها ذره ذره زیاد می‌شد و به جمع پوست میوه‌ها می‌رفت. من اما نفسم سخت بالا‌ می‌آمد؛ چند ماه دیگر دخترم، زهرا، قرار بود چشممان را به جمالش روشن کند. روی مبل برایم راحت نبود. دوست داشتم دراز به دراز کف زمین می‌افتادم و کمرم را راست می‌کردم، ولی از حرف بابا کمرم خود به خود راست شد؛ - همه نيت کنید. ✍ادامه در بخش دوم؛