#به_بهانه_روز_کتاب_و_کتابخوانی
#نگاه_دار_سر_رشته_تا_نگه_دارد
#روایتهای_شما_از_سررشته
#دهم
مدتها بود تعدادی کتاب، گوشه اتاق روی هم تلنبار شده بودند و انتظار روزی را میکشیدند که «کارهای اولویتدار» دست از سرم بردارند و بروم سراغشان و هر کدام را توی قفسه، سرجایشان بنشانم.
قشنگ حس میکردم که دوست دارند سر به تن «کارهای اولویتدارِ» من نباشد تا آنها مجبور نباشند دور از خانه و کاشانه و دوستانشان، بیسروسامان بمانند،
گاهگداری که میهمان به خانهمان میآید مورد تفقّد بچهها قرار بگیرند،
هی روی زمین پخش و پلا شوند و هی مادر خانه بیاید و غر بزند که چرا کتابها را ریختهاید وسط خانه،
و آنها قند در دلشان آب شود که: «خدا کند این بار از کف خانه جمعمان کند و بچیندمان توی قفسه کتاب.»
و یکیشان آن وسط بگوید: «مگر «کارهای اولویتدار» مردهاند که این اجازه را به مادر خانه بدهند؟!
باید از روی جنازهی «کارهای اولویتدار» رد شویم تا به خانهمان برسیم.»
و باز هم کتابها گوشه اتاق روی هم تلنبار میشوند و مادر خانه میرود سراغ «کارهای اولویتدار»ش...😬
✍ادامه در بخش دوم؛