#اینجا_زنی_سنگر_گرفته
#به_بهانه_چهلمین_روز_شهادت_یحیی_السنوار
به گمانم اینبار خیلی زمان برده بود تا خانه را از نو بسازند؛ زیباتر، امیدوارانهتر، محکم و بتنی؛ درست شبیه به یک سنگر دلبر مجهز.
زنی بود قوی ولی مهربان، مقاوم اما صلحطلب. ورودی خانهاش را زیتون کاشت و نخل. میخواست خورشید را بیاورد توی خانه؛ نورش را، زندگیبخشیاش را. رنگش را پاشید روی آجرهای ورودی، بعد هم روی مبلها، روی گُلکاری سالن. نارنجی، شور و شعفی به خانه داده بود. حتی آنجا که مبلها رنگ شب به خود گرفته بودند، کوسن نارنجی گذاشت. چقدر وقت گذاشته بود برای این چیدمان. اصلا انگار نه انگار که وسط میدان جنگ خانه ساخته؛ آن هم در نوار جنوبی غزه، در دل خیابان إبن سینای رفح.
یعنی چند بار زیر تیر اسرائیلیها از خیابانهای اطراف گذشته بود تا به بازار «الزاویه» برسد؟ چند بار با اشرف ابوطاها سر این رفت و آمدها بحثش شده بود؟ در کدام آمد و شدش لباس سفید راهراه دخترک را خریده بود؟
✍ادامه در بخش دوم؛