#خریدار_و_فروشنده_دهه_نودی
از همان اول کار، نور کم بود و حالا که بازارچه شلوغتر شده بود، کمبود نور بیشتر توی ذوق میزد. چراغقوه موبایلها نشسته بود جای لامپ نئونی ویترینی! فروشندهی کارهای سرامیکی، نور گوشی را از زوایای مختلف روی میز میتاباند تا جزئیات اجناسش خودی نشان دهند. آن غرفه کناری که روسری میفروخت، طرح و رنگ روسریها را با امتداد شعاع نور گوشی میرساند توی چشمهامان.
در اثنای رسیدن ساندویچها به غرفه و چیدن میز فروششان بودیم که مادری گفت: «بچهها اسباببازیهاشون رو کجا ببرن برای فروش؟» چشمم افتاد روی پسر دهه نودیاش که با تردید به اطراف نگاه میکرد، انگار دنبال چیزی میگشت. دانشآموز کلاس سوم یا چهارم به نظر میآمد و چفیهای فلسطینی بسته بود به آستین سوئیشرت راهراه خاکستریاش.
✍ادامه در بخش دوم؛