_ بسیاری از متنهایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم مینشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شدهاند و مشقِ نوشتن میکنند.
سرنخی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشتهاند، از این قرار بوده: طوفانالاقصی چه تحولی را در شما و زندگیتان ایجاد کرده؟
#دانشآموز_خانه_ما
چقدر ندیده بودمش.
- دقت کن پسرم. سوالی رو جا نندازیا!
- باشه مامان، باشه. حواسم هست.
انگار برایم یک جور مایه آرامش خیال بود که موقع مدرسه رفتن، هی سوال پیچش کنم.
«بگو ببینم اَم و ایز و آر چی بودن؟»
یک پایش را گذاشت روی پله و بند کتانیاش را سفت بست.
سرش را خم کرد و با لحنی مستأصل گفت: «به خدا بلدم مامان... فعلن، فعل!» عین فعل دوم را با تاکید ادا کرد.
کولهاش را از روی پادری جلوی آپارتمان برداشت و یک وری انداخت روی دوشش و با لبهای آویزان خداحافظی کرد.
در را که بستم، علی داشت پای گاز برای خودش چای میریخت.
- به نظرت لازمه این همه فشار میاری به این بچه؟!
موهایم را که نامرتب ریخته بود دور گردنم، یک دور دیگر با کش پیچیدم و با لحن تندی گفتم: «آره که لازمه! اگه به تو هم فشار میاوردن، با اون همه استعداد ریاضی، نمیرفتی رشته انسانی بخونی که به هیچ دردت نخوره!»
در یخچال را باز کردم و ظرف پنیر را گذاشتم روی میز.
- اگه به منم فشار میاوردن، الان پزشکی خونده بودم، نه مدیریت. اگه...
حرفم را قطع کرد.
✍ادامه در بخش دوم؛