#رسمی_یا_خودمانی؟!
از وقتی که بچه بودیم اصرار داشت «مادر» صدایش کنیم، نه «مامان»!
یک وسواسِ درونی در وجودش نهادینه شده که کلمات را طبق همان حساسیت به دو دستهی «معمولی» و «محترمانه» تقسیم میکند و اصرار دارد واژههای معمولی را به بیرحمانهترین شکلِ ممکن از دایرهی لغات خودش و ما حذف کند. شاید به خاطر همین است که برخلاف شیوهی مرسوم زمان خودش هیچوقت مادرشوهرش را با واژههای معمولی صدا نزد و برخلاف تمام عروسها به مادربزرگم میگفت: «خانم توقع!» همینقدر نامأنوس و خندهدار!
طبق همین فرمول ما اجازه نداشتیم مثلا همسرِ عموهایم را «زنعمو» صدا کنیم. چون بر اساس نظرِ مادرم عباراتی که واژهی «زن» در آن بهکار رفته باشد، خیلی دمِدستی و سطح پایین است و خب چرا به جای «زن» نگوییم «خانم»؟
پس واژهی «خانمعمو» جایگزین شد و افتاد روی زبان ما.
البته که تقسیمبندی واژهها صرفا به درونیات و استدلالهای خودش برنمیگردد. هرجا و توسط هر فردی عبارتی دستاول و مؤدبانهای بشنود، تور میاندازد و آن را مثل یک ماهیگیرِ متبحّر صید میکند و جا میدهد در حوضِ دایره لغاتش تا او را بیشتر از قبل به سمت ادب و احترام هُل دهد.
مادرم یک عمر تلاش کرد تا ما را مثل بچههای همکارش، خانم الف، مؤدب بزرگ کند و یادمان بدهد مثل دخترِ دوستش، خانم ف، پشت تلفن بتوانیم به فراخورِ مکالمه، بهترین واژهها را گزینش کنیم.
موفق بود؟
چه عرض کنم!
فقط این را میدانم که هرچه کرد تلاشش برای نهادینه کردن واژهی «مادر» بیثمر ماند.
✍بخش دوم؛