20.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رقصی_چنین_میانهی_میدانم_آرزوست
«....من خونهی زهراشون نمیرم مامان...
هر جا بری منم باهات میآم...»
چقدر این جای کتاب را زندگی کردهام. هربار که به خاطر کاری مجبورم جذابیتهای خانهی خاله و عمه و مامانبزرگ و غیره را پشت سر هم ردیف کنم، نتیجهاش میشود: «من خونهی اونا نمیرم مامان، هر جا بری با خودت میآم.» اینطوری میشود که هیچ پیشنهاد وسوسهانگیزی و هیچکدام از هزار تا قصهی افسانهای که ساخته و پرداختهام روی دخترک سه سالهام کارگر نمیافتد که چند ساعتی بماند پیش این و آن، تا از گنجینهی وقتی که به دست آوردهام خرج آرمانهایم کنم.
صد تا کتاب جویدهام و دوره و کلاس ردیف کردهام تا بتوانم مسیر مادریام را به بهترین شکل طی کنم! هربار توی دوگانگیها حس مادرانهام میزند بالا و توی دلم دو دوتا چهارتا میکنم که: «حالا چقدر کاری که میخوام به خاطرش بچهم رو تنها بذارم مهمه؟»
✍ادامه در بخش دوم؛