#عطر_زعفران،_طعم_نبات،_هوای_حرم
#روایت_پنجم_مجلهی_قلمزنان
آرام و مداوم هم میزدم تا مبادا گلوله بشود یا ته بگیرد. عطر گلاب و آرد برنج ایرانی تمام ریههایم را پر کرده بود. زیر گاز را خاموش کردم و توی هر پیالهی گلدار دو ملاقه از فرنیها ریختم. ردیف فرنیها که روی پیشخوان کابینت را پر کرد، صدای سید کاظم احمدزاده از تلویزیون بلند شد که در صحن امام حسنمجتبی(ع) بین سفرههای نواری که پهن شده بودند و آمدن زائرین روزهدار را لحظهشماری میکردند، شانه به شانه خادمین حرم ایستاده بود و با آب و تاب حرف میزد و رسالتش که هواییکردن دل مخاطبین بود را به خوبی انجام میداد. دلتنگی، اشک شد و از چشمهایم افتاد. آنروزها تازهعروسی بودم که روزهای رمضان سال ۹۵ را لابهلای امتحانات پایانترم و فرمولهای بیوشیمی و سطرهای سلولیمولکولی داشتم میگذراندم.
در همین احوالات بودم که دکتر حبشی توی سرم آرام و آهسته میگفت: «زن اگه مثلاً میخواد بره زیارت نبایست مستقیم بره به شوهرش بگه. فقط بشینه جلوی عکس حرم گریه کنه! بگه کاش منم جای اون زائرا بودم. مَرد دیگه عشق میکنه حاجت خانواده رو رفع کنه. میگه زنم خواسته ولی به من نگفته. هر جور شده باید به خواستهش برسونمش.»
✍ادامه در بخش دوم؛