#زبانِ_مشترک_زیر_سقف_آبی_حرم
موقع بستن زیپ چمدان نگاهم بهش افتاد؛ از فاطمه پرسیدم: «بنظرت بازی تند و تیز رو هم بیارم براتون؟ تو سفر حوصلهشو داری که با مریم بازی کنی؟»
اولش گفت: «نه نمیخواد!»، اما بعد پشیمان شد.
- بیار مامان! خوبه، شاید باهاش بازی کردیم.
و اینگونه «تند و تیز» با ما همسفر شد.
شبی که قصد رفتن به حرم امام حسین(علیهالسلام) را داشتیم، جعبه بازی را داخل ساک خوراکیها و تنقلات خوشمزه گذاشتم و راهی شدیم.
بچهها بعد از زیارت و پلهبرقیبازی و چرخیدنها آرام کنارم نشستند. خوردنیها را خوردند و باکِ انرژیشان پر شد برای ادامهی خوشگذشتنها...
جعبه بازی را درآوردم و گفتم: «خب یکم بشینید، هم خستگی در کنید هم بازی رو ادامه بدید.»
کارتهای بازی را چیدیم کف زمین که نگاههایی توجهم را جلب کرد. دو دختر عرب کناریمان دقیق شده بودند و زیر زیری میخواستند از بازی سر دربیاورند.
به بچهها گفتم: «نظرتون چیه چهار نفره با این دخترای کناری بازی کنیم؟»
گفتند: «چطوری؟ آخه ما که زبون هم رو نمیفهمیم!»
گفتم: «زبان خیلی لازم نیست، بازی تند و تیز با تصاویرش میشه زبان مشترکمون.»
✍ادامه در بخش دوم؛