eitaa logo
جان و جهان
512 دنبال‌کننده
747 عکس
33 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از جمع‌خوانی روایت اول کتاب کورسرخی، بار غمی روی دل همه‌مان‌ نشسته بود. بیشتر بخاطر آن لحظه‌ای که دختر بچه، دست‌های ظریفش را موقع تشنج پدرش، بین دندان‌های او می‌گذارد. تصویر صدادار خُرد شدن استخوان و پشت‌بندش بیرون زدن خون از دست دخترک در ذهنم می‌چرخد و من را پرت می‌کند به کودکی. به پاییزهای سرد دوره دبستان. مرد همسایه‌مان مرده بود. خانه‌ها کوچک بود و مراسم مردانه در منزل ما بود. ظهر مستقیم از مدرسه به خانه همسایه رفتیم. هنوز غذای بیرون‌بر مُد نشده بود. بوی خورشت قیمه در کوچه باریک پیچیده بود. روی دیوار مشترک ما با همسایه یک پارچه مشکی با خط نستعلیق سفید از طرف همسایه‌ها پیام تسلیت می‌گفت. مردها که رفتند و خانه‌مان خالی شد، برای انجام تکالیف برگشتم. مادر و خواهر کوچک‌ترم در خانه همسایه ماندند که ظرف‌ها را بشویند. برای اولین‌بار اتاق دوازده متری‌مان بوی سیگار می‌داد. چراغ علاءالدین کف اتاق روشن بود. شعله آبی و نارنجی از توی طلق آن به چشم‌ می‌خورد. یکی آن را روی زمین گذاشته و بدون خواباندن دسته‌اش همان‌طور ولش کرده بود. دستگیره فنری فلزی تپلی وسط دسته‌ی سیمی نازک علاءالدین بود. دستگیره بالای شعله مستقیم حسابی داغ و سرخ شده بود. به سه خط نشانگر کنار چراغ نگاه کردم. نفتش داشت تمام می‌شد. آمدم که آن را به حیاط ببرم و نفتش کنم. *تا دستگیره را گرفتم صدای چِز و درد عمیقی کف دستم را در خود مچاله کرد. علاءالدین را بلندنکرده به زمین رها کردم و با جیغ خفه‌ای دستم را زیر شیر آب گرفتم‌. از درد در خودم می‌پیچیدم. کف دستم راه راه جای فنرهای داغ تاول زده بود. ✍ادامه در بخش دوم؛