eitaa logo
جان و جهان
489 دنبال‌کننده
849 عکس
39 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچک‌ترین خاله‌ام، چندسال از من بزرگتر است. خیلی دوستش دارم و از وقتی یادم می‌آید، پیرو او بوده‌ام! سنم که کمتر بود، مثل جوجه دنبال خاله راه می‌افتادم و از کارهایش تقلید می‌کردم. بزرگتر که شدم سعی می‌کردم بیشتر شبیه او باشم و در هر کاری نظر «خاله زهرا» را اعمال می‌کردم. وقت‌هایی که خاله در اتاقش نبود، یواشکی لباس‌هایش را می‌پوشیدم و کفش‌های تق‌تقی‌‌اش را پا می‌کردم، می‌رفتم جلوی آینه لب‌هایم را غنچه می‌کردم که خنده‌ام شبیه خاله شود... خاله زهرا هم مرا بیشتر از مابقی خواهرزاده‌هایش دوست داشت و گاهی دور از چشم بقیه، برایم آدامس شیک می‌خرید. اولین بار وقتی مامان یک چادر سرمه‌ای رنگ با گل‌های سفید را از کمد در‌آورد و سرم انداخت و پیشانی‌ام را بوسید و گفت: «این یادگاری حضرت زهراست مواظبش باش»، بی‌توجه به حال و هوایش، چادر را برداشتم و پرتاب کردم گوشه‌ی اتاق و با گریه گفتم: «یک چادر مشکی می‌خوام مثل چادر خاله، با چادر رنگی هم مدرسه نمی‌رم» و دو سال مقاومت کردم تا بالاخره خانوم جان برایم چادر مشکی خرید. تنها کاری که هیچ وقت دلم نمی‌خواست به پیروی از خاله انجام بدهم، و حتی سعی می‌کردم خاله را از انجامش منصرف کنم، روزه گرفتن بود. خاله روزه که می‌گرفت، بیشتر می‌خوابید و کمتر با من بازی می‌کرد. حتی آدامس هم برایم نمی‌خرید. مامان اما یکسره بین قرآن و مفاتیح در سعی بود. او هم کمتر به ما توجه می‌کرد. خانوم‌جون ولی مهربان‌تر می‌شد. می‌گفت: «اگه روزه گنجشکی بگیری پول میدم بری آلاسکا بخریا ننه...» ✍ادامه در بخش دوم؛