_از همان زمان که یکی بوده و یکی نبوده، آدمها دلبسته قصهها بودهاند. قصههای کوتاه، قصههای بلند، و بعدترها داستان و رمان و روایت. آدمیزاد با قصهها زندگی میکند.
هدیه عیدانه ما به شما جان و جهانیها، یک داستان دنبالهدار است که بر اساس واقعیت نوشته شده. هر روز، «مادری تنها به زایش نیست» را در کانال دنبال کنید. _
#مادری_تنها_به_زایش_نیست
#قسمت_بیستوسوم
یکماه از پیوندِ کلیهی لاله میگذشت.
همهچیز خوب بود.
او را خانهی آقاجان برده بودیم و مامان به صورتِ شایستهای با تمام قُوا و غذاهای مقوّی از او پذیرایی میکرد. من هم در رفت و آمد خانهی خودم و آقاجان بودم.
صبحِ زود ناهار و شام را روی اُجاق میگذاشتم و به خانه و زندگی میرسیدم. نمیخواستم سر زدنم به لاله خِللی توی زندگی آقا صادق و بچهها پیش بیاورد.
با داداش و خانمش و آقا صادق و مامان در راهِ ملاردِ کرج بودیم. آدرس آقای سهرابی را از خودش توی بیمارستان گرفته بودم.
محبتی که گرچه او به خواست خودش اَنجام داده بود، اما من میخواستم باز هم از راهی دیگر برای جبرانش قدم بردارم.
توی اُتاق خانهی کوچکشان نشستیم. همسرِ جوان و زیبای آقای سهرابی، سینی چای را بین همهگیمان چرخاند و کنار همسرش که کمی کج شده و به دو بالشت تکیه داده بود، نشست.
مردها همصحبت شدند و در موردِ وضعیت سلامتی و کار و بارِ آقای سهرابی گفتگو کردند.
✍ادامه در بخش دوم؛