eitaa logo
جان و جهان
512 دنبال‌کننده
747 عکس
33 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای گریه‌های پشت سر هم‌ حسین توی گوشم زنگ می‌زند. با عجله به سمتش می‌روم. دو دستش را مشت‌کرده کنار صورتش فشار می‌دهد. صورتش سرخ سرخ شده و گوشه چشمانش به اشک نشسته‌ است. دوباره یاد صحبت پدرم می‌افتم که مگر نوزاد هم اشک دارد؟ و باز با تعجب می‌بینم که نوزاد بیست‌روزه من اشک دارد‌! او را از روی گهواره‌اش که گذاشته‌ام کنار هال به آرامی بلند می‌کنم. هنوز عوارض زایمان همراهم است و سرعت عملم را می‌گیرد. روی مبل می‌نشینم و شیرش می‌دهم. برادر دو ساله‌اش طبق معمول آویزانم می‌شود و می‌خواهد به زور از پاهایم بالا برود و در آغوشم لم بدهد. دستانم را حائلش می‌کنم و سعی می‌کنم توجهش را به تلویزیون روشن جلب کنم: «صالح، نی‌نی! برو نی‌نی رو نگاه کن!» عادت دارد برنامه کودک را نی‌نی خطاب کند. ولی قاعدتا این نی‌نی برایش جذاب‌تر از آن نی‌نی است! دستش را روی سر حسین می‌کشد: «نی‌نی نازی!» لبخند می‌زنم و تاییدش می‌کنم. بازهم تکرار می‌کند. دفعه بعد حوصله‌اش سر می‌رود و یک دسته از موهایش را محکم می‌کشد. جیغ حسین بالا می‌رود. با سرعت دستش را جدا می‌کنم و از جایم بلند می‌شوم. صالح نق‌نقی می‌کند و به حالت قهر روی زمین می‌غلتد. محلش نمی‌گذارم. حسین را بلند می‌کنم تا آروغش را بگیرم. صدای سبحان را از اتاق می‌شنوم که مثل همیشه بلند و کش‌دار فریاد می‌کشد: «مااااامااااان!» با دست بر سر خود می‌زنم. «چند دفعه بهت گفتم داد نزن! آروم! چیه؟» - می‌خوام برم دستشویی بیا بشورم. ✍ادامه در بخش دوم؛