#نامت_بلند_و_اوج_نگاهت_همیشه_سبز
«بانوی بزرگی که هیبت و شوکتش در میان زنان دیگر زبانزد بود. این جلال و شکوه را از پدر و برادرش، و یا نژاد و قبیلهاش به ارث نبرده بود، بلکه این درایت و فهم و کمالات، همه از آنِ خودش بود و البته عنایات پروردگار.»
با همین جملههای کتاب بود که مهرش در دلم جوانه زد.
از نبضهای کوچکی که در درونم حس کردم، فهمیدم این همان چیزی است که آرزویش را داشتم. تا مدتها وجودش را مثل رازی سر به مهر پنهان کردم و تنها در خانواده کوچک چهارنفرهمان حضورش را جشن گرفتم.
فرزند سوم بودن انگار خودش جرم بزرگی بود، و حالا جرم بزرگتری را هم یدک میکشید. نگرانی از مخالفت دیگران با انتخابمان سخت مرا آشفته میکرد.
وقتی نزدیکان را از وجودش باخبر کردم، نکوهش شدم که: «چرا؟ در این اوضاع اقتصادی و فرهنگی و ...؟ دو تا کافی نبود؟!»
این مرحله را که پشت سر گذاشتیم و نفسی تازه کردیم، رگبارهای بعدی تازه شروع شده بود:
- شما میخواید این بچه رو سرافکنده کنید؟ با این اسم، بقیه مسخرهش میکنند.
- تلفظش سخته، آخه اینهمه پیشنهادهای شیک و مذهبی هستش!
- و ...
✍ادامه در بخش دوم؛