#نجات
- مامان سرم درد میکنه.
- از بس سرت تو گوشیه!
- مامان سر منم درد میکنه.
- تو هم لنگهی کاکات!
و مغزی که حتی یارای پاسخ به این سوال را نداشت که «پس خودت چرا روسری دور کله پیچ، داری استامینوفن دوم رو میخوری؟»
-مامان یه کم آب بده.
-باباش یه کم آبش بده.
سردرد، انگار فرشتهی نجات، چوب کبریت گذاشته بود زیر پلکهای سنگینمان. تا درازکش بودیم خوب بود. همین که به زاویه ۳۰ درجه از بستر میرسیدیم، تمام عروق جلوی کله با هم به حالت انفجار در میآمد و ترجیحمان همان ولو شدن کف هال بود. صدای دلینگ دلینگ تلفن میآمد اما کسی نای پاسخگویی نداشت.
پیچیدن توامان صدای عوق دخترک و پشتبندش طفل بعدی، قوّتی از خزانه غیب به پایم داد و بلند شدم.
✍ادامه در بخش دوم؛