_ بسیاری از متنهایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم مینشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شدهاند و مشقِ نوشتن میکنند.
سرنخی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشتهاند، از این قرار بوده: طوفانالاقصی چه تحولی را در شما و زندگیتان ایجاد کرده؟
#نذرها_کردم_که_سربازت_شوند!
شاید اغراق نکرده باشم اگر بگویم بعد از طوفان الاقصی در وجود من هم طوفانی به پا شد.
هر روز که کلیپها و گزارشهای دست و پاشکسته ولی موثق از آن نوار باریکِ در محاصره را میبینم و میشنوم آشوبی در من موج میزند.
من اکنون کجای تاریخم....؟؟!
چقدر مسیر مادری را درست پیمودهام؟
پسری را میبینم با سن و سالی حدود سن پسر خودم که بدون بیهوشی دارند جراحیش میکنند و او چقدر استوار آیات قرآن را میخواند.
آن پسر دیگر روی تلّی از خاک نشسته. پشت سرش همه چیز آوار است، خانه و زندگی و محله و شهر. شاید پدر و مادر و اعضای خانوادهاش هم...
و او آیات قرآن را میخواند.
برادری برای برادرش شهادتین میگوید، بدون لرزشی در صدا.
پسر کوچکی شاید همسن حلمای هفت ساله من، زخمی روی تخت بیمارستان، میگوید: «خدا ما را با این مشکلات میآزماید و من برای اینکه در آزمایش خدا سربلند شوم، صبر پیشه میکنم».
از خودم و از نوع مادریام خجالت میکشم.
من فقط توانستهام هر روز اخبار غزه را دنبال کنم. گاهی گریه کنم. گاهی از خوردن آب و غذا خجالت بکشم. گاهی «أمّن یُجیب» و دعای جوشن زمزمه کنم. از خوابیدن در تخت و رختخواب ابا داشته باشم. اگر تجمع و اعتراضی بود، شرکت کنم. فقط همینها!
✍ادامه در بخش دوم؛