eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
519 دنبال‌کننده
995 عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی سرم را از پنجره بیرون می‌آوردم و با او حرف می‌زدم. پنجره جنوبی بود و پنجره‌های همسایه‌ها مدام بسته بودند، مگر گهگاهی دستی چیزی پشت پنجره می‌گذاشت یا لباسی پهن می‌کرد. نمی‌ترسیدم کسی مسخره‌ام کند. می‌نشستم روی چهارپایه کنار پنجره و با درختی که فکر می‌کردم نارنج است حرف می‌زدم. روزهای ویارم بود و دوست داشتم با کسی حرف بزنم و او فقط گوش کند. بوی شکوفه‌هایش که در هوا می‌پیچید، تهوعم را کمتر می‌کرد. مثل یک دوست واقعی که نشستن با او حالت را خوب می‌کند. می‌گفتم: «چقدر خوشگل شدی انگار لباس گل‌گلی پوشیدی. کاش همه شکوفه‌هات نارنج بشن. پارسال دلم برای اون شکوفه‌ها که بارون زد و ریخت خیلی سوخت.» یاد پارسال خودم افتادم و فرشته‌ای که حتی نفهمیدم رحمت بود یا نعمت. او هم حتما برای من و شکوفه‌ام آرزوهای خوب می‌کرد. می‌گفتم: «تو زودتر میوه دلت می‌رسه یا من؟» ✍ادامه در بخش دوم؛