#پرتو_حسنش
تصور کنید بانوی سی و سه، چهار سالهای را که به ستون خانهی کوچکش تکیه داده و پای راستش روی پای چپ آرمیده.
پسر ارشد پای کامپیوتر نشسته و پسر و دختر کوچکتر پای دفتر و کتاب دراز کشیده و مشقهایشان را مینویسند.
بانو همانطور که از قوری برای همسرش چای میریزد از روی کتابی، بلند بلند ولی برای خود میخواند:
«خواست شیطان بد کند با من، ولی احسان نمود
از بهشتم برد بیرون، بستهی جانان نمود
خواست از فردوس بیرونم کند، خارم کند
عشق پیدا گشت و از مُلک و مَلَک پران نمود ...»
بانو آنقدر زیبا میخوانْد که جرعه جرعه عشق روحالله را از شنیدن اشعارش در کام ما میریخت.
بانو ما را با عشق روحالله پروراند؛ آنقدر شبهای دههی فجر از امام و انقلاب و مردمش گفته بود که هر سال ندیده، چهاردهم خرداد عزادار روحالله میشدیم.
✍ادامه در بخش دوم؛