_بسیاری از متنهایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم مینشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شدهاند و مشقِ نوشتن میکنند.
یکی از سرنخهایی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشتهاند، از این قرار بوده: «روایت یک صبحانه»_
#چاشت
تا پنج ساله شدنم توی خانهی روستایی و پدرسالاری بابا حَجی زندگی میکردیم.
هر روز صبح قبل از خروسخوان، بابا حَجی به در اتاقمان میزد و همه را به خط میکرد برای نماز و صبحانه.
من که خردسال بودم و مکلف به حساب نمیآمدم توی رختخواب گرم و نرمم به خواب شیرینم ادامه میدادم.
اما این خواب لطیف یک ساعت بیشتر دوام نداشت، چرا که پای سفرهی صبحانه غیبت هیچ بشری موجه نبود.
بابا حجی اعتقاد داشت که نباید صبح زود سردی بخوریم، وگرنه آدم هم در کارهایش کاهل میشود و هم مغزش سرد میشود.
همیشه صبحانهی ما کلهپاچه، حلیم، عدسی و یا خاگینه بود. در کنار نان داغی که مادربزرگم تهیه میکرد. با چای معطر دارچین یا زعفران.
بابا حجی همیشه یادآوری میکرد که نباید اول صبح که هوا خنک و سبک است چیزهای سرد مزاج بخوریم وگرنه بدنمان هم سردی میگیرد.
مخصوصا ما که به لطف گرمای جنوب بیشتر سال را جلوی باد سرد کولر نشستهایم.
سفرهای که رویَش غذا میگذاشتند هم همیشه پارچهای بود.
باباحجی میگفت این سفرههای پلاستیکی نه اصالت دارند و نه برکت! سفره باید قلمکار واصیل باشد.
همیشه هم همپایِ بساطِ صبحانه ما، اکبر واحدی بود که با صدای بلندش توی شروع برنامه میگفت: «صبح بخیر ایران».
✍ادامه در بخش دوم؛