eitaa logo
برونند زین جرگه هشیارها
281 دنبال‌کننده
188 عکس
27 ویدیو
10 فایل
به نامِ او به یادِ او که مَحبّتش معنی‌بخشِ زندگی است... جُرعه‌های مَحبّت برای مُقیمان و راهیانِ «کیشِ مهر»
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 فراتر از تاریخ 2️⃣ پیام این است: «هر کس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جان‌هایتان را بیاورید و ما هم جان‌هایمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغ‌گویان طلب کنیم.» (۲) پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام می‌کند که من برای مباهله آماده‌ام. دانشمندان مسیحی به هم نگاه می‌کنند، پیداست که برخی از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چاره‌ای نیست. زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه تعیین می‌شود. دانشمندان مسیحی موقتاً با پیامبر خداحافظی می‌کنند و به اقامتگاه خود باز می‌گردند تا برای مراسم مباهله آماده شوند. صبح است. شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینه ایستاده‌اند و چشم به دروازه مدینه دوخته‌اند تا محمد با لشکری از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند. تعداد زیادی از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیده‌اند تا بیننده این مراسم بی‌نظیر و بی‌سابقه باشند. نفس‌ها در سینه حبس شده و همه چشم‌ها به دروازه مدینه خیره شده است. لحظاتِ انتظار سپری می‌شود و پیامبر در حالی که حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج می‌شود. پشت سر او تنها یک مرد و زن دیده می‌شوند. این مرد علی است و این زن فاطمه. تعجب و حیرت، همراه با نگرانی و وحشت بردل مسیحیان سایه می‌افکند. شرحبیل به اسقف می‌گوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است. اسقف که صدایش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید: «همین نشان حقانیت است. به جای این که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.» شرحبیل می‌گوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جان‌هایمان؛ پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است.» «آری، علی برای محمد از جان عزیزتر است. در کتاب‌های قدیمی ما، نام او به عنوان وصی و جانشین او آمده است…» در این حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف می‌رسانند و با نگرانی و اضطراب می‌گویند: «ما به این مباهله تن نمی‌دهیم. چرا که عذاب خدا را برای خود حتمی می‌شماریم.» چند نفر دیگر ادامه می‌دهند: «مباهله مصلحت نیست. چه بسا عذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد.» کم کم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحی می‌افتد و همه تلاش می‌کنند که به نحوی اسقف را از انجام این مباهله بازدارند. اسقف به بالای سنگی می‌رود، به اشاره دست، همه را آرام می‌کند و در حالی‌که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید: «من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من می‌بینم، اگر دست به دعا بردارند، کوه‌ها را از زمین می‌کَنند، در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه بسا عذاب، همه مسیحیان جهان را در بر بگیرد.» اسقف از سنگ پایین می‌آید و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر می‌رساند. بقیه نیز دنبال او روانه می‌شوند. اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر می‌افکند و می‌گوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که داشته باشید، قبول می‌کنیم.» پیامبر با بزرگواری و مهربانی، انصرافشان را از مباهله می‌پذیرد و می‌پذیرد که به ازای پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند. خبر این واقعه، به سرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش می‌شود و مسیحیانِ حقیقت‌جو را به مدینه پیامبر سوق می‌دهد. ⏹️ پانوشت‌ها: ۱. انّ مثل عیسی عندَ اللّه کمثل آدم خلَقَه مِن تُراب ثُمّ قال له کُن فَیکون. (آل عمران/ ۵۹) ۲. فَمن حاجّک فیه مِن بعد ما جاءک مِنَ العلم فقُل تَعالوا نَدعُ ابناءَنا و ابناءَکم و نساءَنا و نساءَکم و انفسَنا و انفسَکم ثُمّ نَبتهِل فنجعل لعنتَ اللّه علی الکاذبین. (آل عمران/ ۶۱) ✍🏻 استاد سید مهدی شجاعی @jargeh
☑️ قولُهُ: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ... و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفی و زهرا و مرتضی و حسن و حسین؛ آن ساعت که به صحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت و گلیم بر ایشان پوشانید و گفت: «اللّهمّ! إنّ هٰؤلاءِ أهلی» جبرئیل آمد و گفت: «یا محمّدُ! و أنا مِن اهلِکم» چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیری و در شمار اهل بیت خویش آری؟ رسول (ص) گفت: «یا جبرئیلُ و أنت مِنّا» آن‌گه جبرئیل بازگشت و در آسمان‌ها مینازید و فخر می‌کرد و می‌گفت: «مَنْ مِثلی؟ و أنا فی السّماءِ طاووسُ المَلائکةِ و فی الأرضِ مِن اهلِ بیتِ محمدٍ» یعنی چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم و در زمین از اهل بیت محمد خاتم پیغامبرانم. این آب نه بس مرا که خوانندم خاکِ سرِ کوی آشنای تُو؟ 📚 تفسیر کشف الاسرار و عدّة الابرار/ / سوره آل‌عمران/ النوبة الثالثة @jargeh
اجل رسیـد و لَبـش را برابـرم آورد چه‌قدر بوسه‌اش از خستگی درم آورد @chaame 🪐 @jahannama_life
گاهی صدایم کُن که این دیوانه ناگاہ در خوابِ آغوشِ تُو جان نسپردہ باشد @jargeh
درین گلشن چو شاخِ گل، سراپا گوش بنشینم فغانِ بلبلی تا نشنوم، خاموش بنشینم فریبم می‌دهی از وعده‌ی فردا، که باز امشب به صد امیدواری در رهت چون دوش بنشینم مَکُش زین بیش، ای سروِ سَهی از غیرتم، تا کی تو در آغوشِ غیر و من تُهی‌آغوش بنشینم به محشر تا نیاموزند از من میزبانی را چو بینم دادخواهان تو را خاموش بنشینم ز سوزِ عشق، چون پروانه در رقصم، مباد که گردد آتشم افسرده و از جوش بنشینم @jargeh
چه هوس‌ها که می‌زند به سرت از دغل‌دوستانِ دور و برت من به تلخی نگاه می‌کنم و مگسان می‌خورند قندت را و به تحقیق می‌توان فهمید هیچ‌کس جُز تُو دل‌پسندت نیست از محالاتِ ممکن است این که بپسندت کسی پسندت را 🖊️ 📗 وصیت و صبحانه @jargeh
روز و شب در پیِ تُو می‌گشتند همه سلول‌های غمگینم تا نشان از تُو یافتم، دیدم که عوض کرده‌اند بَندَت را طعنه‌های تُو زَخمِ زالوها نیشِ زنبورهای کندوها منِ بدبخت مثلِ هالوها نوشِ جان می‌کنم گزَندت را @jargeh
با تواَم جیکِ دَرنیامده‌ام! چند وقت است از تُو بیدارم؟ صُبحِ زودی که دیر آمده‌ای! از تُو گنجشک‌ها طلب‌کارم عرشه دریا شد از گرفتاران لنگر انداختند بسیاران گفتم ای کشتیانِ غرق شده! من در اعماقِ خود گرفتارم عشقِ بی‌وقفه دوستم را کُشت کرگدن‌های پوستم را کُشت از کُجای دلم بیاویزم قاتلی را که دوستش دارم؟ دفن کردم درونِ سینه‌ی خود بارها مُهره‌های پُشتم را از خودم جُم نخورده‌ام هرگز بس که در سینه‌ام تَلنبارم فیلسوفی که مُرد و راحت شد مُرد و مشغولِ استراحت شد مُردَم از یأسِ فلسفی، امّا باز هم یأس فلسفی دارم خاکْ زندانِ سخت‌گیران است مرگْ آزادی اسیران است مرگِ خویشانِ من به من آموخت که به خاک احترام بگذارم در گلویم صدای پایی نیست در سرم گوش آشنایی نیست می‌نشینم کنارِ پنجره، تا متوسل شوم به سیگارم @jargeh
عشقِ من! روزِ خواستگاری که سینی از دستِ دُخترم افتاد یادِ آن روزِ تلخ افتادم که هوای تُو از سَرم افتاد مادرم رَخت شُسته بود آن روز کفتری روی بامِ خانه نشست از لبِ بام دیدمت، ناگاه پشتِ بام از کبوترم افتاد کوچه باریک بود... - قهر نکن من فقط اندکی جوان هستم - باز تا دیدمت دلم لرزید باز هم چادر از سرم افتاد من همانم که مُرده بود، فقط اندکی سال‌خورده‌تر شُده‌ام اندکی هرچه داشتم امّا یک شب از چشم هم‌سرم افتاد   خانه در بی‌کسی فُرو می‌رفت عشقِ من! تا به یادت افتادم آن‌چنان گریه‌ام گرفت که باز پدرم یادِ مادرم افتاد  کفتر از پشتِ بامِ خانه پرید مادر از پای حوض پر زده بود پدر آتش گرفت و خواهرم از شانه‌های برادرم افتاد ساعتِ چند و نیمِ دیشب را چند پیمانه از خودم رفتم تا بیایم به خواستگاری تُو باز چشمم به دُخترم افتاد ✍🏻 📚 وصیت و صبحانه @jargeh
گوش‌کُن! باورکُن! دیگر معجزه‌یی در کار نیست. زندگی را با چیزهای بسیار ساده، پُر باید کرد. ساده‌ها، سطحی نیستند. خرید چند سیبِ تُرش می‌تواند به عمقِ فلسفهٔ مُلّاصدرا باشد. مشکلِ ما این است که همان‌قدر که ویران می‌کنیم، نمی‌سازیم؛ همان‌قدر که کُهنه می‌کنیم، تازگی نمی‌بخشیم؛ همان‌قدر که دور می‌شویم، باز نمی‌گردیم؛ همان‌قدر که آلوده می‌کنیم، پاک نمی‌کنیم؛ همان‌قدر که تعهّدات و پیمان‌های نخستین خود را فراموش می‌کنیم، آن‌ها را به‌یاد نمی‌آوریم؛ همان‌قدر که از رونق می‌اندازیم، رونق نمی‌بخشیم. ✍🏻 📚 یک عاشقانه آرام @jargeh
آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت وان نفسی که بی‌خودی یار چه کار آیدت آن نفسی که باخودی خود تُو شکارِ پشّه‌ای وان نفسی که بی‌خودی پیل شکار آیدت آن نفسی که باخودی بسته‌ی ابرِ غُصّه‌ای وان نفسی که بی‌خودی مَه به کنار آیدت آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند وان نفسی که بی‌خودی باده‌ی یار آیدت آن نفسی که باخودی هم‌چو خزان فسرده‌ای وان نفسی که بی‌خودی دِی چو بهار آیدت جُمله‌ی بی‌قراریَت از طلبِ قرارِ تُوست طالبِ بی‌قرار شو تا که قرار آیدت جمله‌ی ناگوارشَت از طلبِ گوارش است ترکِ گوارش ار کُنی زهر گوار آیدت جمله‌ی بی‌مُرادیت از طلبِ مُراد توست ور نه همه مرادها هم‌چو نثار آیدت عاشقِ جورِ یار شو عاشقِ مهرِ یار نی تا که نگارِ نازگر عاشقِ زار آیدت خسرو شرق شمسِ دین، از تبریز چون رسد از مه و از ستاره‌ها وَاللّه، عار آیدت 📚 ✍🏻 🎥 شرحِ این غزل به بیانِ مرحوم دکتر علی حاجی بلند؛ عضو فقید هیئت علمی دانشگاه پیام نور تبریز (۱۳۹۸ - ۱۳۴۳) @jargeh
✔️ شاعرِ فلسطینی تبار در نهم آگوست ۲۰۰۸ وقتی که ۶۷ سال از عمرش گذشته بود، بر اثر عارضه‌ی قلبی جان باخت. به خاطر شعرهای وطن‌دوستانه‌اش در ادبیات معاصر عربی از او با عنوانِ «شاعر الثّورة و الوطن» یاد می‌شود. بیش‌ترِ اشعارِ او از ، ، و جان گرفته‌اند. عاشقانه‌های کوتاه و دل‌نشینِ نیز زیبا و پُرطرف‌دار است. @jargeh
📎 أراك فَأنجو مِنَ المَوتِ. می‌بینمت پس از مرگ نجات پیدا می‌کنم. @jargeh
📎 لاٰ تُغَرّبْ أحداً رَآك وطناً غریب نگذار آن که تو را وطن دیده است. @jargeh
📎 لاٰ شَيءَ يُضاهي رائحةَ مَن نُحبّ وَ لَو إعتصَرت فرنسا بِأكمَلِها في قنينةِ عطرٍ هیچ چیز مُشابهِ بوی او که دوستش داریم نیست؛ حتّی اگر همه‌ی فرانسه را در شیشه‌ی عطری جمع کنی. @jargeh
📎 بالأمسِ کُنّا نَفتَقِدُ الحُرّیَّةَ الیومَ نَفتَقِدُ المَحَبَّةَ أنا خائفٌ مِنَ الغَدِ لِأنَّنا سَنَفتَقِدُ الإنسانیَّةَ دیروز آزادی را گم کردیم. امروز دوست داشتن را گم کردیم. من از فردا می‌ترسم؛ چون انسانیّت را گم خواهیم کرد. @jargeh
📎 تسألُنی: کیفَ أنت؟ فأجیبُك: مریضٌ بك! از من می‌پرسی: چگونه‌ای؟ پاسخ می‌دهم: مریضِ تُوام! @jargeh
📎 سلاماً عَلىٰ لَون الحُزنِ فى عَينَيك سلام بر رنگِ غمِ در چشمانت @jargeh
📎 اُحِبُّک عَشراً ثَمانٍ لَک وَ واحِدَة لِضحکَتِک و الاُخری لِصَوتِک امّا عیناک... فَعَجَزَ الکلامُ عنِ الکلامِ ده تا دوستت دارم هشت تا برای تو و یکی برای خنده‌ات و دیگری برای صدایت امّا چشمانت... پس کلام ناتوان از بیان شد @jargeh
📎 کُن صبوراً! + إلیٰ مَتیٰ؟! - إلیٰ الأبَدِ... - صبور باش! + تا کی؟! - تا همیشه... @jargeh
در عشقِ مویِ دوست به مانندِ مو شُدم وز یادِ چُنان شُدم آخر که «او» شُدم  ✍🏻 منسوب به: (درگذشته به ۱۲۳۹ قمری در ) 📚 نقل از: / @jargeh
... این چه عُقوبتی‌ست که در میانِ این همه رَه‌گُذر باید در انتظارِ کسی باشم که حتّی نمی‌تواند اندکی شَبیهِ «تُو» باشد؟! ✍🏻 📚 صدای راه‌پلّه می‌آید @jargeh