⭕️افکارسنجی ماجرای «هکشدن سامانه سوخترسانی کشور» در شبکههای اجتماعی
🔹طبق دادهکاوی دیتاک اظهار نظرهای مردمی در بسترهای اینستاگرام و توئیتر را میتوان در قالب ۴ گونه «کار خودشونه»، «قدرت پوشالی»، «انتقام آبان ۹۸» و «خوشبینی به تغییر ملموس» دستهبندی نمود.
🔹اغلب کاربران، این اختلال را اقدام عامدانه نظام با هدف افزایش قیمت بنزین عنوان کردهاند که عموماً در بستر اینستاگرام تولید محتوا نمودهاند.
🔹طیف دیگری از کاربران به انتقاد از سیستم امنیتی کشور پرداخته و این رویداد را مانند هکشدن سیستم زندان اوین، نشانه ضعف قدرت سایبری کشور قلمداد نمودهاند.
🔹طیف سوم کاربران، به حوادث آبان ۹۸ استناد کرده و اختلال مذکور را به منزله انتقامگیری کشتههای آن زمان و تداوم اعتراضهای آبان تعریف کردهاند.
🔹آخرین طیف از کاربران حامیان نظام هستند که با هشتگهایی نظیر قدرت_ملی در سه محور مقایسه مدیریت سریع بحران سوخت در ایران و انگلیس، مقایسه مدیریت بحران در دوران روحانی (آبان ۹۸) و #رئیسی و حمله به اقدام احتمالی اسرائیل در هک سامانه سوخت کشور، به تحسین و حمایت از نظام پرداختهاند.
🔺افزایش محتوا برای ایجاد خشم،تنفر و تمسخر در مورد اختلال در جایگاه های عرضه سوخت نشان می دهد که جریان اغتشاش گر در حمله به زیر ساخت های وزارت نفت به دنبال ایجاد جنگ شناختی و به میدان آوردن مردم هم بوده است.
#دولت_انقلابی
#ایران_قوی
آکادمی جریان
بریم یه جهادعلمیِ مهدویپسند داشتهباشیم!🌸📚 #یاعلیمدد💚
درسایِپنجشنبهتروبهجمعهملکولنکنیا!!
ازالانشروعکردنهنره:))
بسمالله✨
#تلنگرانھ
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:
مارهایی🐍😱🔥 هستند در جهنّم☄🔥 به بزرگی شتر😳😰! وقتی که مجرمی را نیش میزنند🦂🔥، تا چهل سال درد آن سـاكت نمیشود⚠️🔴. این مارها برای كسانی هستند كه در دنیا بخیل🔴، بداخلاق💢 و اذیّت كنندهی مردم⭕️ بودهاند.(میزان الحکمه، ج2، باب جهنّم)
نشر این پست ثواب جاریه در پی دارد
یادموںباشھ:
یڪروزجوونایےبودنڪه،
ازچشماےخوشگلشونگذشتن…
تاامـرۅزمـــا،
چشماموںغرقخـداباشھ":)
نھغرقگناه…🖐🏼💔!
*🌳🍃اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج🍃🌳*
4_5987713494760308023.ogg
2.12M
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی✋🏼🌱
『بِســـمِاللهالرَحمــنِالرَحیــم』
📿 اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفاءُ، وَ انْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَ انْقَطَعَ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ الاْرْضُ، وَ مُنِعَتِ السَّماءُ و اَنتَ الْمُسْتَعانُ، وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْهُوَ اَقْرَبُ؛ يامُحَمَّدُ ياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين🤲🏼
#التماسدعایظهوروشهادت
May 11
🗝بسم الله الرحمن الرحیم🗝
#پارت_اول
نور مستقیم خورشید چشم های ابوالعاص را اذیت می کرد. دستش را سایبان نگاهش کرد تا کوچه پس کوچه های مکه را بهتر ببیند. با دیدن افرادی که بهم می رسیدن و خاله زنک وار به صحبت مشغول می شدند، خندش گرفت. ماجرا چه بود که باز فوضولی مردان و زنان مکه را بر انگیخته بود؟ از تپه پایین رفت و وارد شهر شد. چند قدمی بیش نگذشته بود که چندین نفر به سویش دویدن ایستاد تا آنها او را با خبر ساخته و به سرگرمی خود را ادامه بدهند. یکی شان با نگرانی که هیجان خبر به خوبی در آن نمایان بود گفت:
- ای ابولعاص، خبر ها را شنیده ای؟!
- خیر از کجا باید خبر ها را شنیده باشم؟ من در بیابان بوده ام.
🖥
- ای عقب مانده از دنیا! پسران ابولهب دختران محمد را طلاق داده اند.
چشم هایش از تعجب گرد شد. رقیه و ام کلثوم دختر خاله های و خواهر خانم های ابولعاص بودند و این مسله برای او مهم بود.
📑
- علتش چیست؟!
- محمد شعری از طرف خدایش در نکوهش ابولهب گفته.
- وای به او! وای بر دیوانگی او!
قدم هاش را به سوی خانه کوچک محمد کج کرد. در مقابل منزلش ایستاد و کلون در را کوبید. صدای فاطمه کوچک از پشت در آمد:
- کیستی؟
- ابولعاص هستم.
فاطمه در را باز کرد و به پشتش پناه برد و از آنجا شوهر خواهر خود را دید که در آن لباس فاخر با قدم هایی محکم و بلند به سوی منزل پدرش می رفت. ابولعاص به داخل رسید و محمد را دید که در گوشه ای نشسته و با ریش های خویش بازی می کند. در مقابلش نشست.
- چه کرده ای؟! چه گفته ای؟! چرا زندگی دخترانت را بخاطر کینه خود خراب کرده ای؟!
محمد نگاهش کرد.
- من فقط ابلاغ کننده وحی الهی هستم و حرفی از خود نمی زنم.
ابولعاص پوزخندی زد و گفت:
- حاضر نیستی از سخنان خود دست برداری!
بعد از جاش بلند شد.
⚗️
- هیچ نکرده ای جز آنکه دخترانت را نگون بخش کرده ای.
برگشت و از خانه بیرون رفت. با خود فکر کرد دیگر خود را نگران کارهای او نمی کند! به سمت خانه خود رفت. دوست داشت زینبش را ببیند تا عصبانیتش را از یاد ببرد. از طرفی دوست می داشت تا با کنار زینب بودن غم را از دل او نیز بزداید. کلون در را به دست گرفت که ناگاه صدایی از پشت سرش آمد:
- ابولعاص!
به سمت صدا برگشت پسران ابولهب یکی از عموهای محمد.
- هان؟چه شده است که هر دوی شما به دیدار من آمده اید؟
- ما را به داخل خانه ات راه نمی دهی؟
بدون دادن پاسخ کلون در را چندبار به در کوبید.🔩 صدای غلامی آمد:
-کیستی؟
- من هستم ابولعاص، مهمان هم داریم.
غلام در را باز کرد و ابولعاص با دو مرد وارد خانه شدند. پسران ابولهب چشمشان به کنیزان زیباروی ابولعاص بود و با خود فکر می کردند مگر زبیب چه دارد که با آنکه فرزندی به ابولعاص نداده است هیچکدام از این کنیزان طمع آغوش ارباب خود را نکشیده اند! وارد هال خانه شدند. زینب که اشکش را به تازگی زدوده بود با دیدن پسران ابولهب اخم کرد و بازگشت و به اتاق مشترکش با ابوالعاص رفت. هر سه که نشستند. ابولعاص پرسید:
- شما را به من چه کاری است؟
عتبه همسر پیشین رقیه به سخن آمد: