#روایت_خادمی
«داغ دل»
دو ماه کتری ها و سماور ها جوشیدند.
دلشان داغ شد و قل زد و بخار کردند.
خادم ثابت چایخانه بود. هر بار که پا در آبدار خانه ی حسینیه می گذاشت، حال دلش حکایت حال کتری ها بود.
هیچ شبی روضه و سینه زنی را کامل گوش نداد اما، دلش از داغ اهل بیت علیهم السلام داغ بود و مهر و محبت امام در دلش می جوشید و آه از نهادش بلند می شد.
✍️ خانم انسیه سادات یعقوبی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#روایت_خادمی
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«سفرهدار»
از آن لحظه همهچیز عوض میشود
درست همان دم است که هرچیز سرجایش قرار میگیرد
واژهها و مفاهیم از زندان کلیشههای امروزیشان، رها شده و معنای حقیقی خود را مییابند.
و تازه آدمی میفهمد که هیچ نمیدانسته.
خوشا فهم نفهمیدنها!
زهی سعادت انسان! آن هنگام که در مدار ولیّ خدا قرار میگیرد.
در میدان مغناطیس رضوی.
وسعت بیکرانهای که هرجای دنیا باشی، میتوانی در مقام معیّت امام با آن «جذبهٔ عشق»، همآهنگ شوی.
جانی دوباره
نگاهی نو
و فهمی دگر.
هرکس در این حوزهٔ جاذبه به کاری مشغول و به خدمتی مامور است.
احدی بیکار نیست؛ امام همه را به خدمت میگمارد.
کافیست طلب کنی!
بفهمی!
بخواهی!
حتی به نگاهی
لبخندی
و سکوت و کلامی بههنگام.
در این میانه، خادمان ایستگاههای صلواتی در سراسر مسیر تا آخرین موقفهای منتهی به حرم، با چهرهای گشاده، به زیبایی هرچه تمامتر، فرازهای «زیارت امینالله» در مقام طلب را برایت معنا کرده و آمادهات میکنند:
«وَ مَوآئِدَ الْمُسْتَطْعِمينَ مُعَدَّةٌ وَ مَناهِلَ الظِّمآءِ مُتْرَعَةٌ»
«سفرههای خواهندگان طعام مهیّا و چشمههای تشنگان لبريز است»
باشد تا همه، طالب سفرهٔ معرفت و تشنهٔ سرچشمهٔ حقیقت به پابوسی اماممان برویم.
خوشا به سعادتتان میزبانان امام رئوف!
مقام سفرهداری و سقّایی حضرتش، گوارای وجود نازنینتان!
✍ خانم محبوبه بنیاسد
📌عکس مربوط به یکی از موکبهای امسال، حوالی حرم است.
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_خادمی
💠کی چه جوری می تونه خادم باشه؟🥺
🌱هر کی دوست داره خادم امام رضا علیه السلام باشه ببینه و گوش کنه 👌
@jaryaniha
#روایت_خادمی
«عشق ِ منظم»
نظم، حوصله میخواهد.
کار بزرگ، نظم و حوصله را باهم میطلبد و اگر عشق نباشد، کار به سرانجام نخواهد رسید.
این روزها، در کنار دوستانم، عشق را در خدمت به زوار الرضا علیه السلام پیدا کردیم.
منظم شدیم، همآهنگ شدیم و برای تجربهی خادمی، کنارهم شکل گرفتیم.
کار بزرگ، عشق میخواهد.
✍ خانم زهرا انصاری زاده
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«دانه های آخر»
و تمام شد...
دانههای آخرست. حبههای آخر همیشه شیرینترند. چراکه طعم فرصتها را بیشتر در خود دارند. چراکه قدرشان بیشتر است حتی اگر کمتر باشند.
حبههای کوچک حلوا تمام میشوند اما شهد شیرینشان خاطرهی خادمی را در گسترهی زمان، برایم ثبت میکنند.
✍ خانم زهرا انصاری زاده
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«به وقتش هم بخند و هم گریه کن...
میگویند: چرا اینقدر پرچم سیاه؟ خسته نشدین؟ دلتان نگرفت؟ یک ماه، دو ماه؟!! میگویم به اشک هایت چقدر بها میدهی؟ تعجب میکند!!
میگوید: باید همیشه شاد بود، هیچ وقت به غم راه نده اگر آمد آهنگ گوش بده و شاد باش.
لبخند میزنم و میگویم پس پروردگار اشک را برای چه آفرید؟ یا اصلا غم را برای چه؟ چه دین کاملی داریم که هم برای اشک تو برنامه دارد و هم برای لبخند و خنده ی تو اعیادی که تو را به شادی تشویق میکنند و ایامی که تو را به اشک تا هیچ کدام از نعمت ها و آنچه داری هدر نرود و برای بهترینش خرج شود...»
✍حدیث انصاریزاده
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«ویلچر خوشبخت»
همیشه در خدمتش بودم. هر ساعت هر زمان که بهم نیاز داشت حاضر بودم. براش ناز نمیکردم. شکایت از خستگی نمی کردم. از وقتی پاهایش توان برید پایش شدم.
فکر کنم اونم از من خیلی راضی بود و برای خوشبختی من دعا میکرد.
بعد از این که برای همیشه از پیش ما رفت. و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
منو آوردن اینجا تحویل دادن. قبلا که میومدم اینجا، خیلی حالم خوب میشد.
وقتی می خواستم برگردم خونه همش عقب سرمو نگاه می کردم . دوست نداشتم از اینجا برم.
حالا تو دست خادمین حرم امام رضا (ع) هستم.
در خدمت زائرین امام. برای مسن ها یا افرادی که خسته و ناتوانن، پاهاشون می شم. می برم نزدیک حرم که به آقا سلام بدن. و به مرادشون ،که زیارت آقا هست برسن.
خدا رو شکر که من هم به مرادم رسیدم.
✍️خانم زینب پناهی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«سفره داری»
روز شهادت مولا جانم امام رضا علیه السلام بود . پدر به سفره نذری امام دعوت شده بود . با اینکه روز هفتم و دهم و اربعین نذری داریم اما دل مادر بد جوری هوایی شده بود که حتی اگر شده یک دانه برنج از سفره کریمانه مولا شاملش شود .
یواشکی با آقا جان درد دل می کرد.
بعد از دو سه ساعتی زنگ خونه به صدا در اومد . دوست بابا بود دو ظرف پر از برنج و خورشت . انگار که به دلش الهام شده بود که یک مادر دلباخته هم میهمان سفره توست.🥺
چند سالیست مادر در بین ما نیست 🖤اما سفره کریمانه آقا جان همچنان در روز شهادت جان تشنه ی ما رو سیراب می کند .
آقا جان دور و نزدیک نمی شناسد، کَرَمش به وسعتی فراتر از اقیانوس است❤
✍ س _ م
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«دعوتی ِ مادر»
اول رفتیم خدمت جارو سنتی. جارو هایی که فرش های رواق آقا را لمس کرده بودند حالا دسته هایشان رسیدند به موکب جواد الائمه ملک آباد.
اینجا هم سوله با فرش های حرم مزین شده بود. قبلا فقط نظارهگر شستن حیاط با این مدل جارو بودم. حالا تو گودی میدان سرعت گرفته بودم. مچ دستم درد می گرفت و گاهی با ناشی بازی دو دستی جارو می زدم.
دوست داشتم جلوی پا زائر آقا را تمیز کنم. تند می آمدیم جلو. وقتی غبارها با پر جارو جا به جا می شدند، دلم لرزید. با خودم گفتم: «اقا جون یعنی میشه دل منم از زنگار گناه و هوای نفس دور کنی؟ دل همه رو صیقل بده»
بلندگو هم فیض می رسوند: «صحن تو از جنت حق برترِ یا سلطان. هرکی میاد دعوتیِ مادره یا سلطان ...مددی سلطان... مددی سلطان ...مددی سلطان»
باید سنگ تمام بذاریم. مهمان داریم. چه مهمانی، دعویِ مادر... مادر جان من آدم این کارها نبودم اما مشتاقم در دستگاه شما خودم را به صف های جلو نزدیک کنم. کم ما را زیاد کنید. ان شالله قوت و توفیق نوکری رزق همیشگی ما باشد.
✍️خانم بهناز ثریایی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«ارسالی از بهشت»
خادمی فرش های توی صحن عتیق را جارو می کشید.
نذر کردم و دویدم .خواهش کردم اجازه بدهد قالیی را که از جمع تمام قالی های توی حسینیه روستا هم بزرگتر بود جارو بکشم.
اشک هایم با گردو خاک فرش زیر پای زوار قاطی شد.
هنوز جارو کشیدن فرش تمام نشده بود که صدای زنگ تماس تلفنم بلند شد.
روی فرش و جارو به دست سجده شکر به جا آوردم
دخترم از جراحی سرطان جان سالم بدر برده بود.
همان خادم سر رسید. زیر بغلم را گرفت تا بتوانم بلند شوم و تابلوی کوچکی از تکه ای فرش حرم را به من داد.
چشمانم دوباره بارانی شد.
✍️ هما ایران پور
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
#روایت_خادمی
«عشق بازی گمنام ها»
از راه رسیده بودیم،شوق زیارت امان نداد به جایی جز حرم فکر کنیم.
از ورودی مشهد ، تابلوهای <حرم مطهر> را دنبال کردیم تا رسیدیم به ملجأ درماندگان.
قبل از هر دعا و نماز و زیارتی،نیاز به وضو بود؛برای همین از اولین خادم سراغِ سرویس بهداشتی را گرفتیم.
وارد سرویسهای بهداشتی که شدیم، دوستم با خنده گفت : از اتاق من تمیزتره!
دقیقتر نگاه کردم؛راست می گفت.
زمین از تمیزی برق می کشید.
دنبال علت تمیزی چشم چرخاندم و یافتمش!
در اتاقک نشسته بود.
همیشه نام خادم الرضا که می آمد،لباس های سورمه ای اتو کشیده یا چوب پر های سبزرنگ در ذهنم مجسم میشد؛ اما این بار فرق داشت!
حسابی توی فکر بودم و غبطه خوردم به خادمی اش که به چشم کسی نمی آمد.
از شهید حججی آموخته بودم که گمنام ها را خدا بهتر می خرد.
با جمله ی «تو که هنوز وضو نگرفتی!» به خودم آمدم.
وضو گرفتیم و به سمت صحن انقلاب راه افتادیم.
حسرت خادمی بدجور به دلم نشسته بود.روی فرش ها نشستیم و بغضم شکست.
باید راهی پیدا می کردم تا خودم را در زمره خادمان جای دهم.
کمی آنطرف تر دستمالی روی زمین افتاده بود.
برداشتمش و به خیال خادمی،به سطل زباله انداختمش.
هیچ وقت فکر نمی کردم کاری به این کوچکی،دلم را آرام کند...
✍محدثه امامی نیا
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«رأفت»
پدرم روحیهٔ مبارز و قوی داشت اما این مریضی لامذهب که این حرفها سرش نمی شد.
دکترها میگفتند که حفظ روحیه با همین قدرت خیلی می تواند به درمان او کمک کند. اما سرطان این حرفها سرش نمی شد کار خودش را می کرد. روز به روز ضعیف تر وضعیف تر می شد. تنها روزنهٔ امیدی که دردلم بود غذای تبرک آشپزخانه حرم اقا علی ابن موسی الرضا (ع) بود. قسمت شد ومشرف شدیم.اولین کار بعداز زیارت رفتن دنبال غذای تبرکی بود.به پیشنهاد یکی از خدام برنامه گرفتن نذری راروی گوشی ام نصب کردم که به لیست گرفتن نذری اصافه شوم. کم کمش ده روز توی صف بودم ومن چندروز دیگر باید برمی گشتم. زمان ما کفاف گرفتن نذری رانمی داد. نمی خواستم بدون غذا برگردم .به تمام رواق ها و همه جای حرم سرمی زدم. هرکسی جوابی می داد. دوروز بعد وقتی اقامهٔ نماز مغرب وعشا به صحن آزادی می رفتم نیرویی عجیب مرا طرف خادمی کشاندومن از او سراغ آدرسی برای گرفتن غذارا گرفتم . مرد کوتاه قدی که جارو به دست با دستان پینه بسته مهربانی که از چشمانش میبارید ومرا به سمت آشپزخانهای راهنمایی کرد که فردا ۷ صبح باز میشد و برای من که ساعت ۱۲ همین شب باید از مشهد خارج می شدم فرصتی نبود ،من سردرگم و ناامید همچون درختی که پاییز تمام امیدش را به یغما برده باشد سر جایم نشستم و سر روی زانو گذاشتم پاهایم نای رفتن نداشت. خادم بزرگوار گفت چی شده دخترم؟با همان شیرینی بیانی که در صحبتهای اولش بود گفت دخترم غذای تبرک میخوایی؟ گفتم بله ،مریض دارم. خلوص نیت آن مرد تا ابد جلوی چشمانم ثبت شده است. گفت دخترم بلند شو، انشالله خدا شفا بده .من شامم ساعت ۹ میرسه دستم شما ۹:۳۰ بیا غذای منو ببر. متبرکه من شام نمیخورم. تمام دنیا مال من شده بود، دوست داشتم جیغ بزنم بپرم هوا داد بزنم خدایا شکرت ،دو دستم را به هم چسبانده بودم و مدام تشکر میکردم و اشک میریختم به نشانه قدردانی سر تعظیم فرود میآوردم. آن بنده خدا میگفت بیشتر شبها همینه و جالبتر اینکه حتماً یک غذای نذری جایگزین به دستش میرسد. میگفت که تا حالا نشده که گرسنه بماند و این روزی ما زوار هست که به دست ما میرسد. قرار ما شد ساعت ۹:۳۰ صحن قدس و تماسی که از طرف ایشان برقرار میشد. شماره ام را به ایشان داده بودم. نه و نیم صدای زنگ تلفن و من در صحن قدس منتظر غذای تبرک آقا و خادمی که بدون قبول کردن شام از طرف من با هر خواهشی که بود شام خودش را هدیه زوار آقا کرد. رافت و کرامت آقا با جان و دل این خادم سخت عجین شده بود.
✍️ مهری جلالوند از خرم اباد
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
« مجموعه عکس ۵ »
پیام یکی از اعضای عزیز کانال
در مورد عکس های بالا که زحمت کشیدند و برای شما فرستادند.
📸 خانم انسیه سپهرار، از کفشداران کشیک پنجم شب
#روایت_خادمی
@jaryaniha
«روایت در مسیر دکتر»
هم عاشق است، هم برای عشقش فرم دارد و هم هزینه می کند. و در تمام این مراحل؛ خستگی ناپذیر.
دلم نیامد نوشته اش را کپی کنم،
به قلم خودش و در پیام خودش قشنگ تر است.
در عکس بالا روایتش را که در روایت دکتر بردن بچه اش مستتر است می بینید.
به قلم خواهرم ✍️ فاطمه سادات نمازی
#روایت_خادمی
@jaryaniha
ایشان هم در اوج جوانی به سمت پیرغلام اهل بیت شدن گام برداشته.
مدت هاست هر شب جمعه در خیابان های اطراف حرم موکب دارند.
با همسر و دوستانشان هر شب جمعه جلوی زائر آقا خم و راست می شوند و لذت می برند. چنان لذتی که ما از شنیدنش و دیدن عکس ها و نوشته هایش سرشار می شویم.
https://eitaa.com/panjshanbe_hoseini
در مورد ایشان هم ترجیح دادم به قلم خودشان بخوانید.
خواهر ِ خادم اهل بیت ✍️ فاطمه بنی اسد
#روایت_خادمی
@jaryaniha
نویسندگان جریان
«هدف مشترک»
موقعی که موکبِ دههی سوم محرّم، توی شارستانِ واعظ طبسی رو برای ۱۰ شب قبول کردیم و قصد داشتیم غرفهی کودک بزنیم، اصلا فکرشو نکرده بودم که خب این بچه ها رو با چی سرگرم کنیم؟
کاردستی؟ گِلبازی؟ کتابخوانی؟ نقاشی؟ یا...
فقط میدونستم که قراره چنین غرفهای باشه،
حتی نمیدونستم کیا میخوان مربیِ بچهها باشن...
از خیلیا پرسوجو کردم، خصوصا کسایی که با بچهها بیشتر کار کرده بودن، هرکسی تجربیاتشو گفت.
یکم که گذشت تصمیم گرفتیم نقاشی و رنگآمیزی بذاریم🌈
کلّی به این در و اون در زدیم تا از کسانی که میشناختیم میز و صندلی کودکانه بگیریم و
فضا رو آماده کنیم.
ولی دیدیم صندلی جور میشه و میز نه...
هزینهها هم بالا بود،
چه میخواستیم میز و صندلی اجاره کنیم
و چه بریم بخریم!
چون وقتی میخوای یه غرفه بزنی، کلی کارِ ریز و درشت پیدا میشه که برای آماده سازی و زیباسازی و تهیهی مقدمات و مؤخرات و... و... و... باید بودجه داشته باشی.
🔸یکی از قشنگی های خادمی و موکبداری هم اینه که آدمای مختلف با طرز فکر و خلقوخو و استعدادهای متفاوت با کلّی عشق، کنارِ هم قرار میگیرن برای یه هدفِ مشترک🤝
فکراشونو روی هم میریزن،
یه چیزایی براساسِ موقعیت به ذهنشون میرسه و راههای قشنگی باز میشه...
اونجا هم همینجوری شد👌
یه خانومِ هنرمند و خوشفکر، خلاقیت به خرج دادن و واسه بچه ها میز درست کردن♥️
با چی؟!
با سبدِ میوه و چادر مشکیِ قدیمی و موکت😅👍
هم به صرفه بود،
هم خلاقیتِ ارزشمندی بود،
هم فضای جدیدتر و دوستانهتر و باصفاتری از اینکه بخوایم توی موکب میز و صندلی بچینیم، ایجاد کرد✅
فرش پهن کردیم و این میزهایی که با عشق درست شدن، زیردستیِ بچهها بود واسهی نقاشی😅
🔹یکی از درس هایی که برای ما داشت، این بود که امام حسین (ع)، همه رو دور خودشون جمع میکنن. به عبارتی:
💚حبّ الحسین یجمعنا💚
ولی این مهمه که بدونیم اگر کاری انجام میدیم، اگر چیزی به ذهنمون میرسه،
فقط عنایتِ خودشونه و بس،
ما فقط یه واسطهایم که توفیقِ خادمی رو بهمون عطا کردن💚
پس باید نیت کنیم،
حرکت کنیم و ازشون بخوایم که به کارمون برکت بدن و کمک کنن تا به نحو احسن انجام بشه...
اون وقت از جایی که فکرشو هم نمیکنیم، همه چی جفتوجور میشه♥️
#روایت_خادمی
✍️ خانم فاطمه بنی اسد
@jaryaniha
«آخرین روایت»
پویش روایت خادمی تمام شد.
ممنون از تک تک شما که خواندید، نوشتید، و روایت ها را منتشر کردید.🤗
🌱 قطعا شما سهام دار این حرکت خیر هستید. 🌱 حرکت خیری که هدفش تقویت فرهنگ زائرپذیری و خدمت به اهل بیت علیهم السلام بود.
ممنون که ما را شریک نیت های خوبتان کردید.🥰
ممنون که با نیت خیرتان به کانال خودتان، یعنی کانال جریان روح و زندگی دمیدید. 😍
جریان تفاوتش با کانال های دیگر همین است. اینکه به نگاه عمیق اعضایش و خوانندگانش آبیاری می شود و جریان راه می اندازد... . 🌊🌊🌊
روزی از روزهای پایان صفر بود، در اوج درد و غم و امید و انتظار _که خاصیت کارهای تشکیلاتی است_ خدا پویش روایت خادمی را در دست های ما گذاشت و شما دست گذاشتید در دست ما... همه با هم یکی شدیم برای رقم زدن یک حرکت فرهنگساز 🤝🤝🤝
امروز رسیدیم به روایت آخر، روایت ما، روایت جریان، روایت تمام کسانیست که برای ساختن آدم صبر کردند، و در مسیر پیشرفت آنها از خودخواهی ها، کم آوردن ها، مغرور شدن ها و... سیلی خوردند اما نه تنها متوقف نشدند که با تازیانهٔ هر تبری، جوانه های بسیار زدند.
جریان تا باشد، روایتش و حکایتش، چیزی جز روییدن و روییدن و روییدن نیست.
در این روییدن پر بار، خوشحال می شویم با هم بمانیم. منتظر فعالیت تک تک شما عزیزان در کانال هستیم.
یازهرا سلام الله🌹
✍️مریم درانی، مسئول گروه نویسندگان جریان
@jaryaniha