eitaa logo
نویسندگان جریان
580 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
127 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌ الله الرحمن الرحیم «عشق بازی گمنام ها» از راه رسیده بودیم،شوق زیارت امان نداد به جایی جز حرم فکر کنیم. از ورودی مشهد ، تابلوهای <حرم مطهر> را دنبال کردیم تا رسیدیم به ملجأ درماندگان. قبل از هر دعا و نماز و زیارتی،نیاز به وضو بود؛برای همین از اولین خادم سراغِ سرویس بهداشتی را گرفتیم. وارد سرویس‌های بهداشتی که شدیم، دوستم با خنده گفت : از اتاق من تمیزتره! دقیقتر نگاه کردم؛راست می گفت. زمین از تمیزی برق می کشید. دنبال علت تمیزی چشم چرخاندم و یافتمش! در اتاقک نشسته بود. همیشه نام خادم الرضا که می آمد،لباس های سورمه ای اتو کشیده یا چوب پر های سبزرنگ در ذهنم مجسم میشد؛ اما این بار فرق داشت! حسابی توی فکر بودم و غبطه خوردم به خادمی اش که به چشم کسی نمی آمد. از شهید حججی آموخته بودم که گمنام ها را خدا بهتر می خرد. با جمله ی «تو که هنوز وضو نگرفتی!» به خودم آمدم. وضو گرفتیم و به سمت صحن انقلاب راه افتادیم. حسرت خادمی بدجور به دلم نشسته بود.روی فرش ها نشستیم و بغضم شکست. باید راهی پیدا می کردم تا خودم را در زمره خادمان جای دهم. کمی آنطرف تر دستمالی روی زمین افتاده بود. برداشتمش و به خیال خادمی،به سطل زباله انداختمش. هیچ وقت فکر نمی کردم کاری به این کوچکی،دلم را آرام کند... ✍محدثه امامی نیا 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
«رأفت» پدرم روحیهٔ مبارز و قوی داشت اما این مریضی لامذهب که این حرفها سرش نمی شد. دکترها می‌گفتند که حفظ روحیه با همین قدرت خیلی می تواند به درمان او کمک کند. اما سرطان این حرفها سرش نمی شد کار خودش را می کرد. روز به روز ضعیف تر وضعیف تر می شد. تنها روزنهٔ امیدی که دردلم بود غذای تبرک آشپزخانه حرم اقا علی ابن موسی الرضا (ع) بود. قسمت شد ومشرف شدیم.اولین کار بعداز زیارت رفتن دنبال غذای تبرکی بود.به پیشنهاد یکی از خدام برنامه گرفتن نذری راروی گوشی ام نصب کردم که به لیست گرفتن نذری اصافه شوم. کم کمش ده روز توی صف بودم ومن چندروز دیگر باید برمی گشتم. زمان ما کفاف گرفتن نذری رانمی داد. نمی خواستم بدون غذا برگردم .به تمام رواق ها و همه جای حرم سرمی زدم. هرکسی جوابی می داد. دوروز بعد وقتی اقامهٔ نماز مغرب وعشا به صحن آزادی می رفتم نیرویی عجیب مرا طرف خادمی کشاندومن از او سراغ آدرسی برای گرفتن غذارا گرفتم . مرد کوتاه قدی که جارو به دست با دستان پینه بسته مهربانی که از چشمانش می‌بارید ومرا به سمت آشپزخانه‌ای راهنمایی کرد که فردا ۷ صبح باز می‌شد و برای من که ساعت ۱۲ همین شب باید از مشهد خارج می شدم فرصتی نبود ،من سردرگم و ناامید همچون درختی که پاییز تمام امیدش را به یغما برده باشد سر جایم نشستم و سر روی زانو گذاشتم پاهایم نای رفتن نداشت. خادم بزرگوار گفت چی شده دخترم؟با همان شیرینی بیانی که در صحبت‌های اولش بود گفت دخترم غذای تبرک می‌خوایی؟ گفتم بله ،مریض دارم. خلوص نیت آن مرد تا ابد جلوی چشمانم ثبت شده است. گفت دخترم بلند شو، انشالله خدا شفا بده .من شامم ساعت ۹ می‌رسه دستم شما ۹:۳۰ بیا غذای منو ببر. متبرکه من شام نمی‌خورم. تمام دنیا مال من شده بود، دوست داشتم جیغ بزنم بپرم هوا داد بزنم خدایا شکرت ،دو دستم را به هم چسبانده بودم و مدام تشکر می‌کردم و اشک می‌ریختم به نشانه قدردانی سر تعظیم فرود می‌آوردم. آن بنده خدا می‌گفت بیشتر شب‌ها همینه و جالب‌تر اینکه حتماً یک غذای نذری جایگزین به دستش می‌رسد. می‌گفت که تا حالا نشده که گرسنه بماند و این روزی ما زوار هست که به دست ما می‌رسد. قرار ما شد ساعت ۹:۳۰ صحن قدس و تماسی که از طرف ایشان برقرار می‌شد. شماره ام را به ایشان داده بودم. نه و نیم صدای زنگ تلفن و من در صحن قدس منتظر غذای تبرک آقا و خادمی که بدون قبول کردن شام از طرف من با هر خواهشی که بود شام خودش را هدیه زوار آقا کرد. رافت و کرامت آقا با جان و دل این خادم سخت عجین شده بود. ‌✍️⁩ مهری جلالوند از خرم اباد 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
« مجموعه عکس ۵ » پیام یکی از اعضای عزیز کانال در مورد عکس های بالا که زحمت کشیدند و برای شما فرستادند. 📸 خانم انسیه سپهرار، از کفشداران کشیک پنجم شب @jaryaniha
«روایت در مسیر دکتر» هم عاشق است، هم برای عشقش فرم دارد و هم هزینه می کند. و در تمام این مراحل؛ خستگی ناپذیر. دلم نیامد نوشته اش را کپی کنم، به قلم خودش و در پیام خودش قشنگ تر است. در عکس بالا روایتش را که در روایت دکتر بردن بچه اش مستتر است می بینید. به قلم خواهرم ⁦✍️⁩ فاطمه سادات نمازی @jaryaniha
ایشان هم در اوج جوانی به سمت پیرغلام اهل بیت شدن گام برداشته. مدت هاست هر شب جمعه در خیابان های اطراف حرم موکب دارند. با همسر و دوستانشان هر شب جمعه جلوی زائر آقا خم و راست می شوند و لذت می برند. چنان لذتی که ما از شنیدنش و دیدن عکس ها و نوشته هایش سرشار می شویم. https://eitaa.com/panjshanbe_hoseini در مورد ایشان هم ترجیح دادم به قلم خودشان بخوانید. خواهر ِ خادم اهل بیت ⁦✍️⁩ فاطمه بنی اسد @jaryaniha