عشق خواندگی»
قسمت ششم
چشم انتظاری حالت عجیبی است. در هر لحظه ناخودآگاه حواست جمع کسی است که منتظرش هستی مخصوصا اگر او فرزندت باشد. حال آن روزهای ما هم همین طور بود. یک روز، دو روز، پنج روز، یک هفته، دو هفته گذشت اما خبری نشد. هر بار هم پیگیری می کردیم می گفتند:«صبر کنید هنوز نامه بهزیستی نیامده.»
تا اینکه یک روز درست وسط خوردن ناهار بودیم که تلفن همسرم زنگ خورد. آن طرف خط در یک پیام کوتاه و صریح پیامی ناگوار را برای ما آورد. همسرم که تلفن را قطع کردند با چشمانی که زمین را میپایید آهسته خبری را گفتند که دنیا روی سرم خراب شد؛
از طرف بهزیستی بود. مشکلی پیش آمده که فعلا فرزند ما را نمیتوانند به خانواده تحویل دهند. گفتند به زودی فرزند دیگری معرفی میکنند.
این کلمات حرف به حرف مانند پتکی روی سرم خراب میشد. دیگر دوست نداشتم همسرم به حرف زدن ادامه دهند. حالم به هم ریخت. بلند بلند داد میزدم و گریه میکردم.
مگر به همین آسانی بود. من به او دل بستم. از هشت ماهگی تا الان که نزدیک یک سالش بود عمر نازنینش را روزشماری کرده بودم. برایش لباس خریده بودم و از راه دور مادرش بودم. مگر میشود به همین آسانی مادر و فرزندی را از هم جدا کنند. تا شب وضعیتم همین بود. گوشه اتاق کز کرده بودم و فقط گریه میکردم. آن فامیل مان درست میگفت و شد آنچه نباید میشد.
فردا صبح با حالت اضطرار راهی حرم شدم. تنها ملجأ و پناهم فقط آقایم امام رضا (علیه السلام) بودند. تا یک هفته کارم همین بود. به هر کسی در حرم میرسیدم که حالی داشت ملتمسانه و با چشمانی گریان برای فرزندم درخواست دعا میکردم.
اما بعد از روزها نگرانی و ناامیدی، یک روز در حالی که برای مولایم درد دل میکردم ناگهان به خودم آمدم و فکر کردم مگر حضرت که آگاه به خیر و شر ما تا قیامت هستند بهتر از ما صلاح مان را نمیدانند!؟
مگر این همه سال که رنج بی فرزندی را داشتم به خودشان نسپرده بودم که راضیم به رضایشان و هر چه صلاح است همان میشود. حالا چرا این قدر مضطر و پریشان شدم. از کجا معلوم آمدن فرزند برای من و همسرم یا برای خود او خیر و صلاح باشد. همچنان که این افکار از ذهنم میگذشت دلم آرام تر می شد.
این بار با حالتی متفاوت از حرم بیرون آمدم
شب که همسرم به منزل آمدند از این آرامشی که پیدا کرده بودم تعجب کردند.
خدا دل طوفان زده مرا با امید و توکل به ساحل آرامش رسانده بود. نمیدانم چه شد
اما درست فردای آن روز بود که دوباره از بهزیستی تماس گرفتند.
ادامه دارد ...
✍یکی از اعضای فعال جریان
«جمعهها با این روایت همراه شوید.»
#عشق_خواندگی
#روایت_مادری
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«از وقتی که یادم می آید۲۲ بهمن برای من رنگ و بوی دیگری داشت.
راستش همین الان که خواستم بنویسم دلم برای آن روزهای ۲۲بهمن خانه پدربزرگم تنگ شد...
حتی خواستم خاطرات آن روزها را بیاد بیاورم اما همه اش در ذهنم بوی شیرینی و شربت پیچید... راستی مگر می شود کسی را تا به حال ندیده باشی و دلت برایش تنگ بشود، من اینگونه گاهی دلم برای عمویم تنگ می شود...»
(سالروز شهادت ۲۲بهمن ۶۴)
✍حوریه دهسنگی
#دهه_فجر
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
حسین گلگلاب وقتی سیلی سرباز انگلیسی بر صورت بقال ایرانی را دید، خون در رگ غیرتش جوشید و شعر «ای ایران ای مرز پرگوهر» را سرود.
حالا پس از گذشت سالهای بسیار هنوز جوشش خون غیرت شاعر در رگهای هم وطن ها جاریست.
وقتی با دخترم سرود ایایران را تمرین میکردیم حب وطن اشک را در چشمانم جای داد. وقتی دخترم و دوستانش سرود را میخواندند، شور و هیجان ایران دوستی در فریادهایشان پیدا بود.
حب وطن و غیرت وطن پرستی این است، نسل به نسل در رگها جاری میشود. نسل به نسل انگلیس و آمریکا برای همهی ما منفور است و ایران برایمان عزیز.
✍انیسه سادات یعقوبی
#دهه_فجر
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
یکی فریاد زد: الله اکبر، و ترسی که تا چند لحظه قبل تمام جانش را گرفته بود با صدای بلندش رفت توی آسمان و پخش شد در هوا.
چند متر آن طرف تر الله اکبر دیگری بلند شد و بعد من و پسرعمویم با انگشت هایمان شمردیم یک، دو ، سه. صدایمان را انداختیم توی سرمان و مثل آنها الله اکبر گفتیم.
کم کم ترس همسایه ها هم ریخت و تمام محله را صدای فریادهای یک دستمان برداشت.
ناگهان تیر هوایی بلند شد و بعد فقط سکوت بود و تاریکی.
امّا فردا شب باز هم یک نفر کار را شروع کرد. این ماجرا بارها و بارها تکرار شد بی آنکه کسی بداند ماجرا از کدام نقطه سرگرفته.
🔹🔸🔹
بیشتر از چهل سال از آن شبها گذشته. و شیرینی آن اولین الله اکبر چنان زیر زبانم مانده که هر سال همه بچه ها و نوه ها و عروس و دامادم را، شب ۲۲ بهمن دعوت میگیریم.
کوچکترها بیشتر از ما ذوق میکنند وقتی ساعت ۹ میشود و بیست نفری باهم فریاد میزنیم:
«««الله اکبر»»»
✍️ فهیمه فرشتیان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
هدایت شده از کتابپردازان
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«بروید ببینید امشب چه افرادی دارند اللهاکبر میگویند؛ من از این طبقه که شما [ آنها را ] طبقهٔ پایین میگویید منت میکشم، دست اینها را میبوسم.»
امام خمینی رضوان الله تعالی علیه
الله اکبر ✌️
ان شاءالله وعدهٔ ما راهپیمایی ۲۲ بهمن
#همه_میآییم
🆔 @Ketabpardazan_ir
هنوز هم در خاک ایران لاله ی در خون خفته میروید.
هنوز هم مردان و زنان کودکان دست از جان شسته شهید میشوند.
هنوز هم اشک گوشهی چشم مادرهایی لرزان است.
هنوز که هنوز است فریاد میزنیم «راه ما باشد راه تو، ای شهید»
تا به دشمنان ثابت کنیم شعار «جاویدان ایران عزیز ما » یک حقیقت است.
✍انیسه سادات یعقوبی
#دهه_فجر
#انقلاب_مردم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱