eitaa logo
جشن انتخاب
21 دنبال‌کننده
293 عکس
8 ویدیو
10 فایل
جشن انتخاب یک دورهمی انتخاباتی است، شما هم دعوتید... ارتباط با ادمین: FmBanoo@
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار شد که با دوستان بریم محله مادرشوهر یکی از دوستان روشنگر.‌ تو اون محله همیشه خانوم ها توی کوچه میشینند و جمعیتشون زیاد میشه.. به همین دلیل گفتند که احتمالا زمینه خوبیه برای روشنگری. سه گروه شدیم که هر گروه جدا جدا بریم روشنگری. دو گروه اول همون اوایل کوچه کنار جمعی از خانوما نشستند و مشغول صحبت شدند.. اما من و دوستم رفتیم تا یه جای دیگه رو پیدا کنیم.. هوا خیلی گرم بود و ما مسافت زیادی روازین کوچه به اون کوچه، اونم کوچه های تودر تو و پیچ در پیچ رفتیم تا یک گروهی رو پیدا کنیم و براشون صحبت کنیم. دوستم میگفت ما همیشه که میایم اینجا، کوچه پر از آدمه اما نمیدونم چرا امروز کسی نیست... بنظرم امتحان خدا بود.. میخواست ببینه چقدر در این راه ثابت قدم هستیم.. دوستم به شوخی گفت بیا بریم فکر کنم امروز خدا از ما انتظار روشنگری نداره... بیا بریم خونه مادرشوهرم چایی بخوریم تا بچه های دیگه کارشون تموم بشه.. بعد از کلی ازین کوچه به اون کوچه رفتن بالاخره یه گروه سه نفره پیدا کردیم.. جلو رفتیم و سر صحبتو باز کردیم.. یکی از خانوما میگفت رای نمیدم.. یک نفر دیگه هم خیلی قاطع نبود... و خانوم سومی میگفت رای میدیم اما رای ما فایده ای نداره. بهشون معلومه که فایده داره تو این سالها مردم به اون کاندیدای مورد نظر شما رای ندادن که اینطوری شده بعد از حرف زدن باهاشون حاج خانوم گفتند درسته پس من رای میدم و سعی میکنم درست رای بدم.‌‌ با اون خانومی که گفت رای نمیدم دوستم خیلی صحبت کرد و بنظرم آخرش قانع شد که دراین باره فکر کنه و بعد تصمیم بگیره آخر سر هم گفتن ما که کسی رو نمیشناسیم.. به کی رای بدیم؟ گفتیم تحقیق کنین.. مناظره ها رو ببینید.. گفتند بازم ما نمیتونیم تشخیص بدیم آخه سواد نداریم گفتیم از معتمدینتون بپرسید. کسی که دروغ نمیگه هم سواد داره و هم معتقده ولی خانومی که جوون تر بودن تاکید داشتند که خودمون باید تحقیق کنیم و به حرف کسی گوش ندیم. چون سری قبلی که به حرف کسی گوش کردیم و رای دادیم نتیجه خوبی حاصل نشد پس خودمون باید با چشم باز انتخاب درستی داشته باشیم😊 @madaranemeidan
کوچه دوست فداکارمون (که مسئولیت بچه ها رو ب عهده گرفتن) حدود ۱۰ خانوم نشسته بودن 🤚✋ طی مذاکره (۱+۲) ۵ ثانیه ای با دو دوست روشنگرم تصمیم گرفتیم بریم از اونجا شروع کنیم ___________ از جمعشون ۲ _۳ نفری نفر تصمیم ب رای دادن نداشتن یکی از این خانوما (ناهید خانوم)🧕 خیلی شخصیت جالبی برام داشت !!!!! حضرت آقا رو قبول داشت !!!!✅ عاشق سردارسلیمانی بود !!!!!✅ از همه مهمتر خواهرشهید بود!!!!!!✅ اماااااا دلسرد شده بود و رای بی رای....❌ !!!!!!!!! مشکلاتش زیاد بود ازهمون اول اشارک هایی ب مشکلاتش میکرد؛😕☝️ اما کم کم کاملا عقده دلش باز شد و اشارک هاش به مسلسل تبدیل شد 🤯 !!! میگفت و میگفت .... باغییییییظ هم میگفت . انگشت اشاره ش مدام بالا بود ؛ گاهی دستاشو میاورد بالا و بعد روی قفسه سینش فششششار میداد !!! حرکت دستاش به تفهمیم حرفاش و عمق مشکلاتش کمک بزرگی میکرد . !!😔 یکی از دوستان روشنگرم ک کنار من نشسته بود ؛ (انگاری مثل بقیه دلش آشوب هزااار مشکلش شده بود)😢 یهو گفت: خانوم ببین من الان نمیخوام بگگگگ... جمله اش کامل نشد ؛ که بغض کرد و.......😢! تمام وجوووووووووووودم رو غم گرفت 😞 سر دوستمو کشیدم سمت خودم بغلش کردم و گفتم عززززیزم قربونت برم درست میشه 😞..... ناهید خانوم انگار آب روی آتیش وجودش ریختن یهو آروم شد!!!😶 شاید یادآوری مشکلاتش باعث شده بود ، نتونه به این فکر کنه امکان داره مثل خودش هم باشه !!😔 شاید شااااااایدا فکر نمیکرد کسی با این مشکلات بیاد و تو خیابون آدم ها رو به انتخابات دعوت کنه😒 ____________ چند لحظه بعد ادامه دادیم گفتیم : باور کنید ک حرف دل ما و شما مشترکه🤝 درد ما و شما مشترکه🤝 انتخاب درست در مسیر درست✅ همه چیز رو درست میکنه و.... پرسیدند و پاسخ دادیم !!!!!! در آخر ناهید خانوم که انگاری شبهات ذهنیش برطرف شده بود گفت : (من ب خاطر خووووون برادر شهیدم به خاطر رهببببببرم رای میدم🤝✍👏 حالا شما که تحقیق کردید بگید به کی رای بدیم ؟؟؟؟) 🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩 @madaranemeidan
چند شب پیش به مهمانی دعوت شدیم. من از فرصت استفاده کردم .و بحث انتخابات رو پیش کشیدم. از بیست نفر فقط سه نفر حاضر به رای بودن. خلاصه با تک تک و یا دونفر دونفر شروع کردم به صحبت .چون اگر که جمعی میشد به نتیجه نمیرسید که هیچ شاید بحث و جدل هم پیش میومد. نمیدونم چند ساعت صحبتم طول کشید چهار یا پنج ساعت اما تا حدودی جمع موافق شده بودن برای شرکت در انتخابات . چون تمام وقت رو بر این گذاشتم که وجوب شرکت در انتخابات را تشریح کنم برای فامیل. اما در آخر کار آقایون رو هم وارد بحث کردم .و بالاخره بعد از گفتمان جمع فامیلی به این نتیجه رسیدند که ما مناظره را پس فردا شب نگاه میکنیم . اگر آن مطالبی که شما میگویید و ادعا دارین درست باشه رو افراد کاندیداها فکر میکنیم. مهمانی تمام شد و من تمام وقت با خودم میگفتم چکار کنم که اینها واقعا مناظره رو دنبال کنند. خلاصه به کمک یکی از اقوام یه مهمانی در باغ تشکیل شد مجدد و همه دعوت به دیدن مناظره دسته جمعی شدند. و چقدر که واکنشها جالب بود .وقتی صحبتهای کاندیداها رو میشنیدن و از شدت تندگویی برخی از آنان همه برای یک لحظه انگشت به دهان می ماندند. و چقدر برخی از کاندیداها صداقتشان مثل آینه صاف و روشن بود و بر دل همه می نشست. و من با خود در دل میگفتم حقیقت خود عیان است و ..... و بعد از مناظره چقدر نظرات تغییر کرده بود و اکثرشون به جز دونفر تصمیم.به شرکت در انتخابات را داشتند. و آن دونفر هم که گفته بودن ولی ما رای نمیدهیم بقیه به آنها می توپیدن رای ندی فردا هم حق نداری غُر بزنی😄😄 @madaranemeidan
یه روز از روزا که رفته بودیم روشنگری یه آقایی اومد جلو گفت : از پولی ک بهتون میدن😳 یه کیسه برنج بهمون بدید تا رای بدیم !!😐 خدایا توبه!!!!!! 🤦‍♀ آخه بنده خدا نبود ببینه ؛ ما یکی از روزهای روشنگری وقتی مسیرمون یکم طولانی شد ب دلیل فشار فوشورهای اقتصادی تاکسی نگرفتیم💰✋ تا پاسی از شب مونیدم اونجا؛ تا همسر با پیکان وانت بیاد همراه بچه هامون بریزیم عقب وانت 😅 والا 😌😌 همینقد بی پوله؛ بی برنجه ؛ دغدغه مند !!!!!!!... اونم با همراهی دوست روشنگر( ۶ ماهه توراهی دار🤰)😥 ___ میدونی چیه ؟؟؟؟؟؟ ما حاضریم کف وانت 🚚 شهر ب شهر بریم؛✌️ مردم رو دعوت ب مشارکت در انتخابات کنیم ؛ تا مملکتمون رو از مسئول بی کفایت ؛غربزده ؛کیسه برنجی نجات بدیم ✊ ولی هم زمان هم در بلندگو وانت اعلام کنیم:😮📣 آااااااااای آقا و خانومی ک (رای ) ت رو به یه کییییییسه برنج میفروشی😏 با این کارات پس فردا همون کیییییییسه برنج رو باید ده برابر بخری!!!! 😟 علی برکت الله 😝😇 @madaranemeidan
آخرشب بود, گوشیمو چک کردم یکی از دوستان متن و فیلمی شبهه دار، برام فرستاده بود ونظرمو خواسته بود🤔 من میدونستم اون رو چی حساسه😉 پس یک متن شبهه دار 🙈در رابطه با اعتقادات او نوشتم و ارسال کردم. یک متن کاملا سیاسی ـ مذهبی👍 و زیرش نوشتم نظرت چیه؟😁 صبح روز بعد اون جاخورده بود😡 و درصدد رفع شبهه ای بود که به اعتقاداتش وارد شده بهش گفتم برای اجنبی کاری نداره که یه متن اینجوری در پنج دقیقه تایپ کنه و دنیارو بهم بریزه،ارامش مردم رو ببره و هراس ایجاد کنه. براش نوشتم در عصر غیبت باید گوشمان به سخنان ولایت فقیه باشد، چون گوش ولایت فقیه به سخنان امام زمان است.❤️ پس فتنه ایجاد نکنید،به کاندیدای انقلابی هر تهمت و ناروایی که گفته میشود در جلویش بایستید و اینها را پخش نکنید. دشمن را شاد نکنید، انها کاندیدای انقلابی را خراب میکنند،وجهه ی انقلابی مردم و من و تو را خراب میکنند. خودمان به شایعات دامن نزنیم.در تشویق مردم به شرکت در انتخابات تلاش کنیم و از کاندیدای انقلابی دفاع کنیم.به حقوق هم احترام بذاریم و به حزب مخالف توهین نکنیم. سخنان رهبری را آویزه ی گوشمان کنیم و مدام با خودمان تکرار کنیم. و بعد زیرش نوشتم: والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته خوب بود؟ اون هم توجیه شده بود و من هم😌💪 گاهی لازمه همون چیزهایی که اطرافیانمون میدونن رو براشون دوباره تکرار کنیم .❤️ @madaranemeidan
تو امامزاده یک گروه خانوم که انگاری خانوادگی هم اومده بودند رو دیدیم که یک گوشه نشسته بودند و نذری نون و ماست داشتند و برای ماهم اوردند. با دوستم رفتیم پیششون.. دوستم با صحبت در مورد همین نذری که داشتند سرصحبت رو باهاشون باز کرد از همون اول مشخص بود زیاد مایل نیستن گوش کنند و خودشون هم گفتند ما از سیاست خوشمون نمیاد اما حرفاتونو گوش میکنیم.. وقتی گفتند حرفاتونو گوش میکنیم ما نشستیم و صحبتو ادامه دادیم.. تو اون جمع همه خانوما دورتا دور فرششون حالت گرد نشسته بودند.. اما من پشت اونا روی یک سکو نشستم.. خانوم جلویی که پشتش به من بود عذرخواهی کرد و بلند شد و کنارم نشست.. وقتی که یک مقدار از صحبتای دوستم رو شنیدن اونطرف بحث شد و سوال میپرسیدن و جواب سوال دوستانو میدادن... حاج خانوم کناری من گفت اوضاع خیلی خراب شده مردم علاوه بر اینکه پول و کار ندارن ادب و ایمانم ندارن... همه چیز کشور بهم ریخته و کشور دیگه درست شدنی نیست و یک خاطره ای تعریف کردن که یک آقایی تو داروخانه میاد به متصدی داروخانه میگه که داروی منو اشتباه دادی اما متصدی میگه نه درست دادم و این مرده میگه نه دکتر گفته اشتباه دادین و خلاصه دعواشون میشه و فحش و فحش کاری... حاج خانوم میگفت من خیلی ازین اتفاق ناراحت شدم. متصدی داروخونه خیلی بد و بی ادبانه برخورد کرد بعد از صحبتای حاج خانوم سعی کردم بهشون امیدواری بدم. گفتم حاج خانوم برای شما ادب خیلی مهمه و چون اون آقا بی ادبانه برخورد کرده خیلی به چشم شما اومده... اینهمه آدم با ادب و نزاکت در طول روز دارن کنار هم زندگی میکنن اینا به چشمتون نمیاد چون روی بی ادبی حساسید... من نمیگم اون متصدی خوبه کار اونم اشتباهه و کاش اون یکی هم نباشه ولی میگم این ناامیدی اشتباهه بعد حاج خانوم گفتند که زمان شاه اینطوری نبود.. یکم از زمان شاه هم صحبت مطرح کردند و من بهشون گفتم همه حکومتا خوبی و بدی دارن اما زمان شاه شما این عزتی که الان داریدو نداشتید.. کشورمون استقلال نداشت.. بهشون گفتم که قدیمیای ما میگن اون زمانا ما اگه مثلا انگور داشتیم باید مشتقات همین انگورو مثل شیره و کشمش میخوردیم و اصلا برنج نداشتیم و سالی یکبار برنج میخوردیم اما الان همه چیز تو دست و بالمون هست.. همه چیز در اختیار جوونامون هست اما یکی اینه که ما ناشکر شدیم و توقعمون بالا رفته و یکی هم مسئولین بی کفایتن و برای ما کار نمیکنن پس باید سعی کنیم کسیو انتخاب کنیم که بخواد برای ما کار کنه.. بخواد کشورمونو ازین وضعیت نجات بده.. حاج خانوم بنده خدا دل خیلی پری داشت و من سعی کردم بیشتر شنونده باشم و بهشون امید بدم که انقدر نسبت به کشور بدبین وناامید نباشند... @madaranemeidan
📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿 گفتیم چرا نمیای تو جمع با هم صحبت کنیم مادرش می گفت افسردگی داره ازش پرسیدم: افسردگی چرا می گفت افسردگی پس از زایمان گرفتم. مشکلات زندگی و نداری و.... پرسیدم دکتر رفتی؟ می گفت آره دکتر رفتم و کلی هم دارو خوردم ولی بی فایده😔 بهش گفتم خودت باید بخای تا حالت خوب بشه، سعی خودت رو مشغول کاری کنی و نشینی فکر و خیال کنی...ذکر بگو قرآن بخون کاری انجام بده... سرش رو انداخت پایین ... خانم عاقل و آگاهی بود...وقتی حاج خانم روبه رویی می گفت رای نمیدم و فایده نداره.. بهش می گفت: رای دادن وظیفه مونه و با رای ندادن کار درست نمیشه... اون حاج خانم می گفت: هر کس هم بیاد نمی تونه این همه خرابی رو جمع کنه.. بهش می گفت: اگر هم یه آدم خوب نیاد خرابی رو خرابی جمع میشه.. تو دلم تحسینش کردم که با حالی که داشت، و کلی مشکلات که حالا بخاطرش افسرده شده بود، بازم به فکر انجام وظیفه اش بود... بلند شدیم که بریم، خیلی دوست داشتم کاش می تونستم براش کاری انجام بدم... یه دفعه یاد تسبیح متبرک تو کیفم افتادم🤩🤩 تسبیح رو از کیفم در آوردم و گذاشتم تو دستش، گفتم این متبرکه و جاهای خیلی خوبی رفته...باهاش ذکر بگو إن شاءالله زودتر حالت خوب میشه... باید چه کرد این همه قد خمیده را... باید چه کرد این همه جولان درد را... باید چه کرد مردم از حرف خسته را..‌ دنبال آب و نان غرور شکسته را😔😔😔 @madaranemeidan
بالاخره بعد از کلی جلز ولز کردن و بال بال زدن 😩😩،یکی از دوستان چراغ اول رو روشن کرد و تو خونش تدارک برگزاری دید.😍 تردید ش برای این بود که فکر می کرد روضه گرفتن مخصوص ایام شهادت، محرم و صفر و یا فاطمیه ست.میگفت من الان یهو برم همسایه ها رو دعوت کنم روضه، نمیگن آخه این موقع سال چه وقت روضه گرفتنه؟ اونم بدون هیچ مناسبتی!🙄 اما وقتی بهش گفتم چیه و تفاوتشو با بعضی روضه های مرسوم توضیح دادم خیلی استقبال کرد.😃 گفت پس همه دعوتن به زیارت عاشورای دسته جمعی و صرف چای قندپهلو☕️😋 ساعت ۶ عصر بود مهمونا یکی یکی اومدن ،زیارت عاشورارو خوندیم و درباره عبارت «... التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله» گفت و گو کردیم☺️ میخواستیم از متن زیارت عاشورا مون رو پیدا کنیم.خیلی حرفا بین مون رد و بدل شد. دشمن‌شناسی مفهوم حب و بغض خطر نسبت به سرنوشت جامعه اسلامی و... حرف ها براشون خیلی تازگی داشت.زیارت عاشورا داشت به ما راه نشان میداد و درد ما رو درمان میکرد.و کاربردی شده بود برامون...😍 درباره «امام ظاهر ناطق بالحق» گفت و گو کردیم و اینکه چطور باید امام عصر (عج) رو یاری کرد؟ مخصوصاً در . حرفامون حسابی گل انداخته بود🌸 پله به پله رسیدیم به اینکه ما هنوز در تشکیل دولت اسلامی ضعف داشتیم و نتونستیم این قدم رو درست برداریم.و اینکه تشکیل دولت اسلامی مقدمه ایجاد تمدن اسلامیه... همه دل داده ی نظام اسلامی و انقلابشون بودند ولی بسیار گله داشتند.😔 از اوضاع اقتصادی، از فشارهای مالی از گرانی و... نقدهایشان بجا بود... اما گفتیم که چاره در قهر و بی تفاوتی نیست.باید آستین بالا بزنیم تا خودمان به فضل خدا درستش کنیم تا دولت اسلامی روی کار بیاید. 💪 اینکار سختی هم دارد اما سختی هایی که از تشکیل ندادن دولت اسلامی به ما خواهد رسید خیلی خیلی بیشتر است.😱 دشمنی ها و کینه ها و فتنه ها تمامی ندارد 😈اما برگ برنده دست ماست😍😌 به شرط استقامت. الذین جاهدوا فینا ثم استقاموا لنهدینهم سبلنا... حالا وقتش بود باید نهال امید را در دلشان می کاشتم.🌱 نقطه های را نشانشان دادم. از دستاوردهای انقلاب گفتم، از اقتدار نظامی مان، از امنیت مان، از تأثیرمان بر جهان🌏 و منطقه، از صنعت موشکی و ساخت پهپاد و نانو و هسته ای و ... تا پیشرفت های چشمگیر علمی در دنیا 👏👏 باید می دانستند چه بودیم قبل انقلاب و چه شدیم به برکت انقلاب. @madaranemeidan
ساعت حدودا نزدیک هشت شب.. راه میفتیم به سمت سبزوار، چند دقیقه ای از مسیر نگذشته که اذان میگن، همسر توقف می کنند تا تو یکی از روستاهای طول مسیر، نماز بخونیم. به زحمت از ماشین پیاده میشم حالم مساعد نیست. همسر می‌ره به طرف درب مسجد... مسجد بازه و نماز برقرار.. همین جوری تو فکرم...یه هو یه چراغی تو ذهنم روشن میشه، چه فرصت خوبیه شاید برای چند دقیقه شنیدن از مردم... خودم رو جمع و جور می کنم و سعی می کنم سرپا بشم. میرم به سمت درب زنانه مسجد...چند تایی خانم تو صف نماز ایستادن...تعدادشون زیاد نیست اما بازم خوبه... نماز تمام میشه، گوشیم زنگ می خوره و همسر میگه بریم. بهش میگم چند دقیقه صبر کنه تا بیام... از خانم ها اجازه میگیرم تا اگر فرصت دارن، چند دقیقه وقتشون رو بگیرم... اولش فک می کنن، مسئول مرکز بهداشتم و اومدم برا ثبت نام واکسن😁 کلی در مورد واکسن میپرسن و این که چیه و کجا اسم بنویسیم و به چند سال میزنن... خلاصه اخبار واکسنی ظاهراً خیلی داغه بین مردم... حرف ها و سوالاتشون که تموم میشه، میگم مادرهای عزیز من ازون واکسن و ثبت نامش خبر ندارم، ولی میخام چند دقیقه راجع به یه واکسن خیلی خوب براتون حرف بزنم، یه واکسن ک اگر نزنیم بدتر از کرونا سرمون میاد، اگه بزنیم اونم خوب و درجه یکش رو دیگه بیماری و درد، سراغ مون نمیاد! با تعجب نگام میکنن بعضیاشون زیر لب به لهجه ی محلی چیزهایی میگن که من البته سردرنمیارم😅 میگم خب حالا میخام واکسن رو بهتون معرفی کنم😃😃😃 با دقت گوش میدن! می‌دونی اسمش چیه🤔 +انتخابات بله ، اسم این واکسن انتخاباته، اگ نریم، پای صندوق و این واکسنو نزنیم، بعدش هر اتفاقی برای خودمون یا مردم بیفته باید هم این دنیا هم اون دنیا پاسخ گو باشیم.. چون نزدن این واکسن هم باعث میشه بقیه مریض بشن، هم خودمون! یکی که از همه حواسش جمع تره و ردیف جلو نشسته، با زیرکی میپرسه این همه وقت ازین واکسن زدیم چی شد؟! تهش گرونی و بدبختی و نداری و... بهش میگم شاید واکسن خوبی نزدی یا به دیگران کمک نکردی واکسن خوب رو انتخاب کنن و این باعث شده خودت و بقیه آسیب ببینین! ازشون میپرسم شما چه قد برای زدن واکسن کرونا تحقیق می کنین؟ آیا براتون مهمه که چه واکسنی میزنید؟ حاضرید هر واکسنی رو به شما بزنن؟ یا هرجایی میرین برای زدن واکسن؟ میگن البته که نه...خطرناکه پای جونمون وسطه.. منم میگم البته که نه پای سرنوشت یه جهان اسلام وسطه... پس بیاین یه واکسن خوب انتخاب کنیم تا امنیت و سلامت و نظام عزیزمون رو حفظ و تقویت کنیم💪💪💪💪 چشماشون برق میزنه🤩🤩🤩 انگار جلسه ی خوبی بوده.. میپرسن دوباره نمیاین اینجا میگم معلوم نیست، امروز هم خواست خدا بود و از قبل اصلا فکرش رو هم نمی کردم... ولی اگر نیومدم یادتون نره هم واکسن بزنید هم برای انتخاب بهترین واکسن تحقیق کنید... چند تا شکلات خوشمزه هم بهم میدن و تشکر می کنن.... @madaranemeidan
آرایشگر: به خدا هیچ جای دنیا این جوری نیست مریم خانم این همه گرونی و بدبختی و این اقتصاد بی سر و سامون و... من: از کجا مطمئن هستی تو جاهای دیگه دنیا اوضاع خیلی خوبه و مشکلی ندارن🤔 میشه بگی از کجا آمارها رو دیدی منم برم ببیم آرایشگر: فضای مجازی و همین اینستا و اینا...انقد خوبه اونجا... من: فاطمه خانم راستی من دیروز یه کرم دور چشم خوب پیدا کردم از یکی از شبکه های ماهواره ای تو پیج شون میخام سفارش بدم شما نمبخای🤔 آرایشگر: نه بابا نمیشه اعتماد کرد، اینا همش تبلیغاته. نمیشه هرچی رو همین جوری به پوست زد...اصلا به این شبکه های ماهواره ای اعتماد نیس، بیشتر کلاه برداریه...واسه کرم حتما برو دکتر پوست برات بنویسه! من: عه راست میگین🤔 پس ینی اگر آدم دنبال یه محصول خوب میگرده باید بره از اهلش و جای معتبر بپرسه درسته🤔🤔 آرایشگر: آره مریم خانم پوست ک الکی نیست.. من: آفرین! پس گل و بلبل بودن فضای خارج رو هم نمیشه از چند تا پیج که اونم دشمنای ما ساختن بدست آورد درسته؟! باید به منبع معتبر رجوع کرد! آرایشگر:🤔🤔🤔🤔 اینم حرفیه! من: اونا میخان اینجا رو جهنم و اونجا رو بهشت نشون بدن تا ما رو ناامید کنن، مشکلات هست و منم کاملا قبول دارم، ولی میشه حلش کرد با انتخاب درست، با انتخاب محصول درست! نه محصول کپی غربی و قلابی😊 @madaranemeidan
روز سه شنبه ۴ خرداد، ساعت نزدیک شش عصر بود که با پنج نفر از مادران راهی یکی از محله‌های حاشیه شهر سبزوار شدیم. از همان ابتدای محله تقسیم شدیم و بین کوچه ها دنبال گعده های زنانه میگشتیم تا همکلامشون بشیم با طعم چای انتخاباتی...☕️🇮🇷 هوا هنوز گرم بود و جمعیت کم.... 🌞 هونطور که چشم میچرخوندیم داخل کوچه ها رو نگاه میکردیم تا کسی رو پیدا کنیم... (راستی فک نمیکردم یه روزی از دیدن خانم هایی که توی کوچه و دم در حیاط نشستن اینقدر خوشحال بشم😜) خلاصه یه گروهی از خانمها رو نشون کردیم... ولی کمی تردید داشتیم و دل دل میکردیم... لیکن شک و تردید در لحظات سخت جنگ حق و باطل جایی نداره و باید شتابان پیش رفت😌 پس دل رو به دریا زدیم و رفتیم جلو... 😎 تازه سلام و احوالپرسی کردیم... داشتیم مینشستیم و چادرمون رو روی خاک های کوچه مرتب میکردیم که یکی از خانم ها بدون معطلی و مقدمه گفت:😳 ببخشین میشه در مورد انتخابات ازتون سوال بپرسیم.. چون دیدیم شما چندتا خانم موجه و محجبه هستین باخودمون فکر کردیم که حتما اطلاعات بالایی دارین که به ما هم کمک کنیم... ما که از تعجب دهنمون زیر ماسک و نقاب وا مونده بود...😃.... توی دلمون حسابی ذوق زده شدیم و شروع کردیم 😍 ای عزیز... جونم براتون بگه که ما اصلا برای همین خدمتتون رسیدیم... 😊.... ✨الحمدلله گروه روشنفکر و با دید بازی بودند همگی میدونستند که با وجود مشکلات وضع موجود باید حتما رای بدن فقط چون از همون اول پرسیدن که به کی رای بدیم... گفتیم که انتخاب اصلح خیلی مهمه ولی زمینه اش خود فرایند انتخابات هست که بصیرت افزایی میکنه اینکه مردم متوجه بشن شناخت مدیران و مسئولین شون چقدر مهمه و تکلیفه اینکه معیارها و شاخص ها رو بدونند والبته رهبری همیشه خیلی دقیق شاخص ها رو مشخص میکنند ویه سری از ملاک های فرد اصلح براشون بیان شد چند تا سوال و جواب و شد و خداروشکر خیلی راضی بودند و خیلی متعجب که چطور یه گروهی، بدون حمایت و تبلیغ کاندیدایی، فقط صرف روشنگری بین مردم میرن و وقت میگذارند☺️ خلاصه با سلام وصلوات ازمون استقبال کردند.. درپناه خدا تا تجربه انتخاباتی بعدی😉 ✨ ✨ ✨ البته ناگفته نماند که بقول یکی از بچه ها، ما خاک پای حضرت زهرا هم نمیشیم... ایشون یکی یکی درب خونه ها رو میزدن برای دفاع از حق و روشنگری.. 😥 پس راه دفاع از حق و حقیقت همیشه بازه و نباید خسته و درمونده شد، تحت هیچ شرایطی👌💪💪 حتی زمان کرونای انگلیسی و حتی‌تر زمانی که عده‌ای با عملکرد افتضاحشون، مردم رو‌ ناامید کردن 😏 @madaranemeidan
طبق قرار قبلی راهی یکی از محله‌های پایین شهر شدیم. هوا گرم بودی هنوز جمعی نبود...تو کوچه ها دور زدیم از دور یک جمع از خانم ها دیدیم...دو دل بودیم که بریم یا نه...دل رو به دریا زدیم و رفتیم جلو...سلام و احوال پرسی کردیم و گفتیم میشه وقتتون رو بگیریم؟...نشستیم کنارشون ...دلشون پر بود...خیلی پُر... به حرفاشون گوش دادیم دلشون سبک شد ...همه شون میگفتن ناامید شدیم از رای دادن و هم قسم شدیم که رای ندیم .... همه‌شون مثل همن... همشون دزدن... کسی برای ما فقیر بیچاره‌ها کار نمی‌کنه... زمان شاه اوضاع خیلی بهتر بود.... اسم چندتاشونو پرسیدیم بهشون گفتیم ما هم مثل شما تحت فشار اقتصادی هستیم. شوهرامون از کار بیکار شدن... ما هم به این وضع اعتراض داریم، خیلی هم اعتراض داریم. و چون اعتراض داریم نمی‌خوایم ساکت بمونیم. نمی‌خوایم اجازه بدیم یه عده آدم بی‌لیاقت و بی‌مسئولیت که چشمشون به لبخند دشمنه، مردمو بدبخت کنن و انقلاب رو بدنام کنن... براشون گفتیم که انقلاب برای اوناست ...برای ماست ..برای مردم مستضعف کشوره....باید برای بهتر شدنش رای درست بدیم .... از دستاوردهای انقلاب گفتیم و با زمان شاه مقایسه کردیم.... به آیات قرآن و سیره اهل بیت اشاره کردیم. به اینکه دشمن دنبال همین بی‌تفاوتی و ناامیدی ماست. میگفتن خداییش ما امنیت داریم و این خیلی خوبه از اینکه امنیت ما به چه خاطر هست، گفتیم.... در ادامه جواب سوال هاشون رو دادیم و براشون گفتیم اگر رای ندن وضعشون بهتر نمیشه.... بعضی ها رفتن ...ولی اونا که موندن انگار نرم شدن... مثلا خانمی که با ناراحتی میگفت همه شون مثل همن، همه‌شون دزدن و شاکی بود از اینکه به یکی از مسئولین مراجعه کرده برای مشکلش و به جایی نرسیده، بعد از حرفهای ما که میگفتیم نه، همه مثل هم نیستند و الان هم آدم کارآمد و انقلابی و مردمی داریم و.... گفت البته وقتی برای این مشکلم به یه بنده خدای دیگه که دوران مسئولیتش هم تموم شده بوده مراجعه کردم، کارم رو پیگیری کرده. گفتم خب پس ببینین که همه مثل هم نیستن. آدم خوب هم داریم و..... چندتا دختر جوون هم توی جمع بودن که خیلی خوب به حرفامون گوش میدادن. آخر کار شماره تلفن یکی از دخترا رو گرفتیم و یه شماره از خودمون بهشون دادیم برای ادامه ارتباط‌مون و اینکه اگه سؤالی حرفی درددلی داشتن، باهامون تماس بگیرن. @madaranemeidan
روشنگری توی دست‌مون وارد انتخابات شدیم. گفتیم بزنیم به دلِ مردم و بشینیم پایِ حرفاشون و حرف بزنیم باهاشون. ولی باید فکری برای بچه‌هامون می‌کردیم. یکی بچه‌هاشو پیش مادرش گذاشت، یکی سپرد به مادرشوهرش، یکی بچه‌ها رو نشوند پیش بابای خونه، شایدم بابای خونه رو پیش بچه‌ها. یکی هم رو انداخت به مادرایی که از قبل گفته بودن: «ما پایِ کار انتخاباتیم با نگهداری از بچه‌هاتون، با خیال راحت برین تبلیغ و روشنگری» یکی هم بچشو با خودش آورد تا جنس‌مون جور باشه دیگه. سرتونو درد نیارم، با دو دستگاه پراید و دو مادر باردار و یه بچه کوچیک عازم محله‌ای شدیم که از قبل نشون کرده بودیم. یکی از محله‌های حاشیه‌ی شهر سبزوار. هوا گرم بود و کوچه‌ها خلوت. یکی دو دور که توی محل زدیم، چشم‌مون به چندتا گعده کوچه‌ای زنونه افتاد. دو گروه سه نفری شدیم و رفتیم سروقتِ زنانِ کوچه‌نشین. سلام و احوالپرسی می‌کردیم و ازشون اجازه می‌گرفتیم برای گفتگو. کنارشون روی زمین می‌نشستیم و نظرشون رو در مورد انتخابات می‌پرسیدیم و سر صحبت رو باز می‌کردیم. سعی می‌کردیم خووووب به حرفها و درددلهاشون گوش کنیم و با تقابل جوابی بهشون ندیم. گوش دادن به حرفها و گلایه‌ها و درد‌دلهاشون، هم شیرین بود و هم دردآور. خوشحال بودی که گوشی شدی برای شنیدن حرفهای در گلو مانده‌ی مردم. ولی قلبت درد می‌گرفت از شنیدن بعضی مشکلات و درددلها و حرفهاشون. از دلِ حرفهاشون بوی ناآگاهی عجیب و غریبی به مشام می‌رسید. ولی نه، در عین این ناآگاهیِ عمیق در مورد امام و رهبری و نظام و اسلام و انقلاب مستضعفین و ....، شبهات کوچیک و بزرگ بی‌بی‌سی خارجی و بی‌بی‌سی‌چی‌های داخلی رو از بَر بودن و تکرار می‌کردن!!! از قضیه‌ی پدر رومینا گرفته تا دیوارکشی و هواپیمای اوکراینی و اوضاع خوب زمان شاه ووووو گفتم خواهر گلم! شما که این همه مشکلات دارین، بود و نبود دیوارکشی خیابون و برخورد با خانمهای بی‌حجاب و... چه مشکلی ازتون حل میکنه؟! گفت: راست میگی. این حرفها هیچ دردی از ما دوا نمیکنه. گفتم: اینها رو میگن تا کم‌کاریهاشونو بپوشونن، تا حواس مردم رو پرت کنن، تا ناامیدی ایجاد کنن، تا انقلاب رو بدنام کنن. همون کسانی که هیچ تعهد و تخصصی ندارند برای پوشوندن کم‌کاریهاشون، این حرفها رو میزنند. با عملکردشون انقلاب رو بدنام میکنند و مردم رو بدبخت و ناامید. بعد با چهارتا شایعه و شبهه و جوسازی، از همون مردم بر علیه نظام و انقلاب استفاده میکنند. یکی با تشویق به رأی ندادن و یکی با جوسازی و سم‌پاشی. اینها رو میگفتن چون شنیده بودن، ولی درد اصلی‌شون، اوضاع فلاکت‌بارشون بود. نه حزبی می‌شناختن، نه جناحی، نه گفتمانی، نه تفکری، نه اصلاح‌طلبی، نه اصولگرایی.... همه رو با هم یکی می‌دونستن. همه رو به یک چشم نگاه می‌کردن. از امنیتی که داریم راضی بودن و خدا رو شکر می‌کردن. حاج قاسم رو می‌شناختن و بهش ارادت داشتن. ولی بعضاً میگفتن حاج قاسم رو هم خودشون کشتن! اگه نه، پس چرا انتقام سخت نگرفتن؟! از بیماریهاشون می‌گفتن و داروهایی که نمی‌تونن بخرن. از بیکاری شوهر و بچه‌هاشون. از خالی بودن سفره‌هاشون. از صف روغن و‌ مرغ و شکر و سبد کالا. از بیماری و بیکاری و بیزاری‌شون از مسئولین. از اومدن نامزدها به محله‌شون قبل از انتخابات می‌گفتن و از ناپدیدشدنشون بعد از انتخابات. بعضیاشون میگفتن ما رأی نمیدیم تا این اوضاع درست بشه، و بعضیا میگفتن وظیفه‌مونه که رأی بدیم، ولی به کی رأی بدیم که خوب باشه؟ میگفتن شما به کجا وصلین؟ از طرف کی اومدین؟ چقدر بهتون پول میدن؟ اصلاً شما چرا خونه و زندگیتونو ول کردین و اومدین توی کوچه‌ها با چهارتا آدم بی‌سواد حرف می‌زنین؟ اول باورمون نداشتن ولی کم‌کم به فکر و سکوت فرو می‌رفتن. حتی خانمی که خییییلی شاکی و‌معترض بود، آخرِ سر، ازمون عذرخواهی کرد و گفت از حرفهام ناراحت نشین، دلم درد داره، دست خودم نیست. 😭 خب این حرفها رو بیاین توی جلسه قرآن مسجد بگین که جمعیت زیاد میاد. حرف که می‌زدیم تا حدودی باهامون رفیق می‌شدن.البته بعضیا هم تا آخر حرف خودشونو می‌زدن. وقتی می‌گفتیم ما هم مشکل اقتصادی داریم. ما هم به این اوضاع اعتراض داریم. ما هم کنار شما هستیم، ولی راهش رای ندادن نیست. ما «دردمندیم و دغدغه‌مند»، پس نباید ساکت بشینیم. باید اعتراضمون رو با انتخاب درست نشون بدیم. باید نشون بدیم صاحبان اصلی این انقلاب «ما» هستیم. این انقلاب، همون‌طور که امام خمینی گفت، متعلق به مستضعفین و پابرهنه‌هاست نه مرفهین بی‌درد و سرمایه‌دارهایی که خون مردم رو می‌مکند و این همه ذلت و بدبختی و گرونی و ناامیدی رو به بار آوردن. در نهایت میگفتیم وظیفه ما گفتن این حرفها بود، ولی اینکه این حرفها توی دل شما بشینه و ازمون بپذیرین، دست خودتون و دست خداست. دلها دست خداست. موقع خداحافظی ازشون می‌خواستیم برامون دعا کنن، برای کشور دعا کنن. برای هدایت دلهای مردم دعا کنن.
چند روزیست که در نبود همسر، در منزل پدری هستیم. مادر امروز زحمت کشیدند و برام چند تا جلسه ی انتخاباتی ردیف کردن😁 با مشارکت اعضای محله و ساختمون☺️ جلسه در سه سانس برگزار شد! یه جلسه تو خونه ی همسایه با مشارکت بیست تا از خانم ها یه جلسه تو پارکینگ یکی دیگه از ساختمون ها و یه جلسه هم تو حیاط مسجد تازه افتتاح شده، که الحق و الانصاف اهل محل حسابی پای کار این مسجد هستند و خیلی فعاله و آجر آجرش رو خودشون چیدن😃 سانس اول خونه ی همسایه🏡 خانم ها با عنوان جلسه ی دعا دور هم جمع شدن(البته با رعایت پروتکل ها😜) پیشنهادم به صاحب خونه، زیارت عاشورا هست. شروع می کنند به خوندن دعا...همه غرق در حال خوب معنوی زیارت عاشورا... می رسند به این فراز... إنی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم... خانم ها، به رسم دعا چند بار این فراز رو پشت هم تکرار می کنند.. یه لحظه صبر کنید✋✋ معذرت میخام مادرای عزیزم❤️ یه سوال اگر اجازه میدین بپرسم☺️ بله بفرمایید😒 میشه یه نفر ترجمه ی همین جمله ک با هم تکرار کردیم رو بخونه برام😊 یه نفر داوطلب میشه و میخونه: «من تسلیمم و در صلحم با کسی که با شما در صلح است و در جنگم با کسی که با شما در جنگ است» کی می‌دونه منظور این خط دعا چیه؟! با کی باید تو جنگ و صلح باشیم🤔 یه نفر از آخر جمع میگه خب معلومه با دشمنان امام حسین دشمنیم و با دوستانش دوستیم..مثل شمر و یزید و دوستانشان هم مثل یاران امام.... خب اونا ک دیگه نیستن چرا ما بازم این دعا رو میخونیم و تکرار می کنیم🤔 یه نفر که ظاهراً اهل مطالعه هست، میگه خانم اونا شاید مرده باشن ولی مثل اونا هستن! مثل آمریکا و اسرائیل و...آدم خوبا هم مثل رهبرمون امام شهدا و.... آفرین پس زیارت عاشورا تک تک کلماتش برای همه زمان ها و مکان هاست و فقط مخصوص یه دوره نیست! خب حالا ک ما میگیم با دوستای امام دوستیم مثل رهبرمون و امام و شهدا و با دشمنانشون ینی آمریکا و اسرائیل و...اینا دشمنیم چه جوری باید اینو نشون بدیم؟! همین که بگیم کافیه به نظرتون🤔🤔 یه حاج خانوم مهربان دوست داشتنی از میانه ی جمع میگه نه زبونی ک کافی نیست مادرجان ! احسنت پس باید عملی باشه😃 خب حالا چه کاری چه جوری؟؟ مثلا تو راه پیمایی شرکت کنیم و اعلام کنیم از دشمنان ائمه و اسلام و انقلابمون بیزاریم مثلا حواسمون به توصیه های امام و شهدا باشه و نشون بدیم که با دوستای امام دوستیم... یکی دیگه میگه، مثلا تو انتخابات شرکت کنیم🤩🤩🤩 دمش گرم زد به هدف😅😅 انتخابات🧐 ینی به نظرتون انتخابات میشه معیار دوستی ما با ائمه و دشمنی ما با دشمنان ائمه🧐🧐 یکی دیگه میگه آره خانم چرا نشه، دشمنان دوست دارن ما انتخابات شرکت نکنیم و خوشحال بشن نباید دشمن شاد بشیم😇😇 اون یکی میگه دلت خوشه ها، الان ما هرچی بریم پای صندوق و این آدما رو بیاریم سرکار بیشتر دشمن شاد میشیم... میام وسط بحث و میگم به نظرتون اگه یه آدم درست رو انتخاب کنیم چی🙃 از کجا معلوم که اونم به درد بخوره؟! خب خوب تحقیق می کنیم😇😇 من که دیگه اعتمادی ندارم! یه سوال! اگر دخترتون یه ازدواج ناموفق داشته باشه، دیگه هیچ وقت نمیذارین ازدواج کنه! میگه اتفاقا دخترم جدا شده و دوباره ازدواج کرده و الان از زندگیش راضیه🙃🙃 خب چه جوری شد این دفعه زندگیش خوب شد، حالا ک ازدواج اولش ناموفق بوده، نمیذاشتین ازدواج کنه دیگه! نمیشه که این دفعه بیشتر تحقیق کردیم و خوب دراومد خداروشکر پس به نظرتون نمیشه این دفعه هم خوب تحقیق کنیم و یه آدم خوب بیاریم سرکار تا انقلاب مون حفظ بشه؟! مگه ما برای این انقلاب کلی خون ندادیم...حیف نیس از دست بره... نه حاج خانم خدا نکنه...والا دلم خونه ازین وضع ولی حق با شماست، با نیومدنم کار درست نمیشه... خب حالا به کی رای بدیم🤔 اونو دیگه خودتون باید تشخیص بدید، باید ببینید کدومشون دلسوز این انقلاب مردم هستن، کدومشون برنامه درست دارن، برنامه هاشون چیه، اصلا می تونید از بقیه که بهشون اعتماد دارید هم راه نمایی و مشورت بگیرین😉 خب ما شما رو قبول داریم بگید دیگه به کی رای بدیم😁 خانوما دست بردار نیستند و جلسه به راحتی ختم نمیشه...گفت و گوها ادامه پیدا می کنه، میایم سر کاندیدا اندکی گفت و گو می کنیم و.... دعا ادامه پیدا می کنه...جلسه با سجده و ذکر صلوات به پایان می رسه.... 🌹اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی، ممات محمد و آل محمد🌹 ادامه دارد... روایت مسجد و پارکینگ هنوز مونده😜😁
دیروز وسط کوچه و حین بحث داغ انتخابات با خانم‌های محل، یهو یه پیرمرد کمر خمیده که چهره دوست داشتنی هم داشت، با یه پلاستیک تو دستش داشت رد میشد که خانومها تا دیدنش گفتن: " اَنه، هِمی نفر اول مَره رای مَتَه هِمیشه" پیرمرد هم تو جوابشون با لهجه شیرین سبزواری گفت: " بله که رای مِتوم، معلومه رای مِتوم، همیشه رای مِتوم" و همینطور که تکرار میکرد، از ما رد ‌شد. @madaranemeidan
دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ده و نیم صبح بچه ها رو به منزل خواهر جان سپردم و خودم رو با اسنپ به مسجدی واقع در یکی از محلات سبزوار رسوندم. از قبل هماهنگ شده بود که درباره انتخابات صحبت کنیم. وارد که شدم حدود ۲۰ الی ۲۵ نفر از خانمها، در حال تلاوت قرآن بودند. اواخر قرآن‌خوانی و درست لحظه‌ای که از من هم دعوت کردند چند آیه‌ای بخونم برق مسجد قطع شد.😫 القصه! ما رو به قسمت روشن تر مسجد هدایت کردند و بحث رو آغاز کردم. از لزوم و وجوب شرکت در انتخابات گفتم که الحمدالله در جمع بانوان قرآنی و آگاه، مسئله‌ی حل شده‌ای بود. شرایط و ملاک‌های نامزد اصلح و راه های تشخیص رو گفتم. درباره سوالات و شبهاتی که یکی از خانم های حاضر، از اطرافیان شنیده بود، صحبت کردیم. مثل این که؛ «رای نمی‌دیم چون نمی شناسیم نامزدها رو و اگر ناشناخته رای بدیم گناهکاریم!» و..... در انتها ازشون خواستم که هر کدوم یک روشنگر بشن و حتی شده یک نفر رو توجیه کند. جلسه بسیار خوبی بود الحمدالله، ما از اونها راضی، اونها هم از ما راضی.☺️ مرگ بر دشمنِ ناراضی ✊ @madaranemeidan
وارد پارک یکی از محله‌های حاشیه سبزوار شدیم و هر ۲ نفر، جمعی رو انتخاب کردیم و به سمت شون رفتیم. ۴-۵ نفر خانم بودند. بندگان خدا زیرانداز از خونشون آوردند و برامون پهن کردند. بحث رو که شروع کردیم، گفتن اتفاقاً پیش پایِ شما بحث انتخابات بوده. خداروشکر خانم‌های بابصیرتی بودند و گفتند ما همیشه در انتخابات شرکت می‌کردیم و این بار هم حتما شرکت می‌کنیم. از بدی شرایط محله‌شون گله داشتند و کاندیداهایی که زمان انتخابات شورای شهر، میرن اونجا و هزار وعده و وعید میدن و درست بعد از انتخابات، کانه قطره آبی میشن و به زمین فرو میرن.😢 وقتی از مشکلات اقتصادی شون، از بیماری که داشتن، از فوت همسر و پسرشون از تنهایی خودشون، از بیکاری جوون‌هاشون و از تمام غصه هاشون، صحبت می کردند؛ قلبم مچاله می‌شد و دوست داشتم بغلشون کنم. دوست داشتم کاره‌ای بودم و گرهی از مشکلات‌شون باز می کردم. گرهی از کارِ 😭 در نهایت بهمون پیشنهاد دادند که منزل شون را هر وقت بخوایم در اختیار ما میزارن برای بحث روشنگری و تبلیغ. و من خیلی از خودم خجالت کشیدم😔 شماره تلفن دادیم و ازشون جدا شدیم. ساعت ۸:۳۰ شبه و در حال برگشتن به منزل. با بدنهایی خسته و گرسنه👈اما راضی و امیدوار🤲 راضی از اینکه حداقل کاری که از دستمون بر می اومد رو انجام دادیم و دلها همواره دست خداست. @madaranemeidan
وسطهای یکی از کوچه ها بود که چشممون به ۶-۷ تا خانم افتاد. جلو رفتیم و بعد از حال و احوال، با اجازه خودشون، صحبت ها رو پیرامون انتخابات شروع کردیم.‌ به لطف خدا، با وجود اینکه از مشکلات گله‌مند بودن ولی باز هم، رای دادن رو وظیفه شرعی خودشون می دونستند. در مورد معیارهای نامزد اصلح صحبت شد و به سوالاتی که در مورد نامزدها داشتن، در حد توان جواب دادیم. @madaranemeidan
وارد یه کوچه دراز و باریک شدیم که دیدیم دوتا از بچه ها مشغول صحبت توی یه جمع ۱۰-۱۲نفری خانم هستند. بهشون ملحق شدیم و در همان اول ورود این ضرب‌المثل برامون متجلی شد: " یه بار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک، بار سوم تو دستی ملخک"😂😂😂 صحبت با دو سه نفری از خانمهای اون جمع، بسیار چالشی شد. در حقیقت هر چه ما سر آوردیم، اونها کلاه آوردند. بسیار بی اعتماد بودن به همه چیز. ۴ نفری سعی داشتیم با آرامش و احترام، جواب سوال‌هاشون رو بدیم. انصافا اونها هم، بی احترامی به ما نمی کردند. درخلال گفتگو هامون، می‌دیدم که گاهی با حرف های ما به فکر فرو میرن؛ ولی متاسفانه واضح بود که شدیداً تحت تاثیر تبلیغات و جو سازی‌های دشمن در فضای مجازی بودند. مشکلات اقتصادی بهانه‌ای شده بود براشون که به همه چیز بتازند. بعد از زمان تقریبا طولانی و حرفهای مفصل قصد خداحافظی کردیم. ناگفته نماند که در همین جمع هم چند نفر گفتند انشاءالله روز انتخابات، صبح اول وقت، برای رای دادن میریم و تاکید داشتند که فقط و فقط برای خدا میریم نه برای هیچکس. و عذرخواهی دختر خانم جوانی که از ابتدای بحث ساکت بود و حرفهای ما رو با سر تصدیق میکرد، حسن ختام این تجربه ما بود. @madaranemeidan
✅ تجربه روشنگری یکی از مادران میدان انتخابات، در قبل از انتخابات و در کلاس درس من دانش آموزان خودم را میبینم. پارسال باهاشون آمادگی دفاعی داشتم . و فرصت خیلی خوبی بود، جلسات اول گذاشتم هر نقد و ناراحتی که داشتند بیان کنند( البته انعکاس نظر خانواده ها بود اکثرا) و کم کم به تدریج پاسخ دادیم. از ماهیت انقلابمان شروع کردیم . اینکه چرا از همه جا آمریکا با ایران دشمنی داره؟ مگه انقلاب ما چه ویژگی داره؟ کنار مباحث خود درس در مورد جایگاه ولایت فقیه هم صحبت کردیم. برای ۲۲ بهمن هم خود بچه ها در مورد دستاوردهای انقلاب اسلامی در محورهای مختلف تحقیق کردند و سر صف ارائه دادند و بعدش کرونا اومد. اما واقعا بچه هایی که اول از نظام انتقاد میکردند بعد این روند خیلی تغییر کردند.
در یکی از محله‌های حاشیه شهر، یک خانه ۶۰ متری داشت. می‌گفت: مریضم و سه بچه دارم. شوهرم به رحمت خدا رفته برای همین تحت پوشش کمیته امداد هستیم. می‌گفت در انتخابات قبل دیدم همسایه‌ها جمع شده‌اند و می‌گویند؛ می‌رویم سبد کالا و پول بگیریم. گفته‌اند اینها رو بگیرین و به فلانی رأی بدهید. از من هم خواستند همراهشان بروم. گفتم: درست است که من بی صاحبم ولی با سبد کالا و پنجاه هزار تومن پول گول نمی خورم. بهشان گفتم حالا مگر آن پنجاه هزار تومن تا کی برایتان می‌ماند؟! من که نه پول و سبد کالا می‌گیرم و نه رأی می‌دهم. گفتم این انقلاب مال شماست نه مال آدم‌هایی که با پول رأی می‌خرند. اگر همه با هم به آدمهای خوب رأی بدهیم، هم ‌کشورمان حفظ می‌شود هم مشکلاتمان، حل. گفتگویمان که تمام شد، تشکر کرد و تعارف‌مان ‌کرد که به خانه‌شان برویم. @madaranemeidan
بسم الله.. به پارکینگ یه ساختمون🏢 پنج طبقه، پنج واحدی خوش آمدید😁 جمعیت:۲۵خانواده😃 و حدودا ۱۵ نفری از خانوما نشستن مشغول پاک کردن سبزی به مقدار زیاد🌿☘🍀🌱 خیلی نامحسوس وارد جمع میشم و یه احوال پرسی گرم و گیرا، اغلب شون به واسطه ی مادر، میشناسن حقیر را😁 منم میرم میشینم تا مثلا سبزی پاک کنم🤪 باد شدیدی هم همراه باران در حال وزیدنه💨💨💨 و پارکینگ ساختمان هم در نداره! و هر از چند گاهی که باد می وزه و بارون میپاشه رو یکی از خانوما، صدا بلند میشه که خدا نگذره از اونی ک پول گرفت از ما و یه در واسه این پارکینگ نذاشت🤭 اون یکی همسایه گفت: ما زار و زندگی مونو فروختیم، اومدیم ازین خونه ها خریدیم هنوز که هنوز هر روز یه جاش خراب میشه، پول گرفتن فقط و کار درست تحویل ندادن و... خلاصه هر همسایه یه شکایتی در دل داره😥 آروم می‌پرم وسط بحث و میگم خب چرا این جوری شد، چرا مثلا اون ساختمون رو به رویی در داره پارکینگشون؟!؟!؟ _ میگن اون ساختمون مهندسش خوب بوده، هم مصالح خوب استفاده کرده، هم به همه ی تعهداتش عمل کرده، ولی مهندس ساختمون ما، یکی از موتورهای آسانسور رو دزدید و برد و حالا پنج طبقه ساختمون فقط یه آسانسور داره، پول پارکینگم گرفت و یه در نذاشت و فرار کرد و رفت😡😡😡 چه جالب🤔 پس فرق داره کی مهندس و مسئول باشه، آدم خوب نتیجه اش میشه این ساختمون( اشاره میکنم به ساختمون رو به رویی) مهندس کار نابلد و خرابکار هم نتیجه اش میشه این ساختمون!!! پس ینی به نظرتون چند روز دیگه که میخایم بریم پای صندوق خیلی فرق داره به کی رای بدیم🤔 یکی از خانوما که حسابی عصبانی هست انگار، میگه چه فرقی می‌کنه همشون مثل همن، مردمو بدخت کردن! هرروز باید تو صف یه چیز وایستیم😡 میگم خب اگر یه آدم خوب انتخاب کنیم، مثل همین مهندس ساختمون روبه رویی شما چی🤔 اون نمی تونه هم مصالح خوب به کار ببره هم یه ساختمون خوب و درست بسازه!؟ یکی از خانوما میگه آره راست میگه هرچی میکشیم از خودمونه... همین مهندس ساختمون مونم ما نرفتیم انتخاب کنیم، نشستیم تو خونه یکی رو آوردن گذاشتن، نرفتیم بپرسیم اصلا این سابقه اش چی بوده, ولی اون ساختمون رو به رویی جلسه گذاشتن خودشون مهندس رو انتخاب کردن! ما کم کاری کردیم نتیجه اش شد، این ساختمون بی در و پیکر که هرروز یه جاش آویزونه😑😑😑😑 آفرین پس اگه نریم پای صندوق بقیه برامون تصمیم میگیرن! اگه انتخاب درست هم نکنیم، هرچی سرمون بیاد تقصیر خودمونه!!! شما الان دور هم جمع شدید و دارین به هم کمک می کنید تا این سبزیا رو تمیز و درست پاک کنید، همین جوری هم اگ دور هم جمع بشیم و بریم پای صندوق و یه نفر درست و حسابی بیاریم سرکار، مشکلات کشور هم حل میشه، اما با دست رو دست گذاشتن و نرفتن نه این سبزیا پاک میشه نه مشکلی حل میشه، نتیجه اش میشه گندیدن و خراب شدن و متوقف شدن... یکی از خانوما یه صلوات بلند می فرسته، بقیه هم به دنبالش سیل صلوات راه میندازن... از جام بلند میشم و ازشون تشکر میکنم که گذاشتن تو جمع شون بشینم🙃🙃🙃 بحث هم چنان بین خانوما ادامه داره و حسابی داغ شده...و خیییییییلی خوشحالم🤩🤩🤩فارغ از نتیجه اش... هوا آروم تر شده... إن شاء الله روزهای خوب و نوید بخشی در انتظارمونه به شرط ها و شروط ها.... @madaranemeidan
در کنار گروهی از زنان یکی از محله‌های حاشیه شهر نشسته بودیم. صدایش کردیم که بیاید و کنارمان بنشیند. زن جوانی بود. گفت مریضم و حالم خوب نیست. گفتم بیا کنارمان بنشین تا برایت دعا کنیم که حالت خوب شود. آنجا نیامد اما کمی که گذشت بالای سرمان سبز شد. او سرپا بود و ما روی زمین نشسته. از انتخابات که پرسیدیم، گفت: من اصلا رأی نمی‌دهم. همه مثل هم هستند. کسی به فکر ما نیست، فقط به فکر جیب خودشان هستند. می‌گفت چند وقت پیش تصادف کردم و هفت ماه در کما بودم. خوب به حرفها و درددلهایش گوش کردیم، چند جمله بیشتر نگفتیم که آرام شد. در مسیر همراهمان می‌آمد. خودش پیشنهاد داد و گفت به این کوچه بروید و همین حرفها را برایشان بگویید. اینها جمعیتشان زیاد است. شروع که بکنید همه دورتان جمع می‌شوند. خیلی تشکر کردیم و از هم جدا شدیم. موقع خداحافظی گفت: مراقب خودتان باشید. @madaranemeidan
❌ شبهه آیا میدونید با پولی که ایران طی این سالها با فرماندهی قاسم سلیمانی، تو منطقه هزینه کرده، چندتا مدرسه میشد تو مناطق محروم ساخت؟ برای چند نفر میشد تبلت خرید تا از تحصیل محروم نشن؟ 👈🏼 و هزارتا کار دیگه که میشد با این پول انجام داد... ✅ پاسخ بله؛ با پولی که ایران تو منطقه هزینه کرده خیلی کارها میشه انجام داد، ولی این موضوع، چیزی رو ثابت نمیکنه. 👈🏼 مثل اینکه بگیم: با حقوقی که دولت هر ماه به کارمندها میده، چندین مدرسه میشه ساخت و برای چندین دانش‌آموز تبلت خرید! 🔹 قطعا جمله بالا مسخره است؛ مگه میشه حقوق کارمندان رو نداد بعد به جاش مدرسه بسازیم؟! 👈🏼 دقیقا به همین دلیل، نمیشه هزینه‌های ایران در منطقه رو قطع کرد تا به جاش مدرسه ساخت. ⚡️ شاید بگید این چه مقایسه‌ای هست! آخه پرداخت حقوق کارمندان چه ربطی به هزینه ایران در منطقه داره؟! 🤔 مشکل اصلی این شبهه اینه که: ⚠️ هزینه‌های ایران در منطقه رو «اضافی» و «غیرضروری» عنوان میکنه. ⚠️ میخواد بگه اگه ایران در منطقه هزینه نکنه، اتفاق خاصی نمیوفته، در واقع ایران داره بی‌خودی پولاشو دور می‌ریزه... ✅ اگه «ضرورت حمایت ایران از جبهه مقاوت»، درک بشه، دیگه هزینه‌های ایران تو منطقه، مثل پرداخت حقوق کارمندان، توجیه پیدا میکنه و به امری عادی و الزامی تبدیل میشه. 🔹 دوست عزیز؛ هزینه ایران در خارج از مرزهای خودش، یه هزینه مشروع و عقلانی است؛ نه هزینه اضافی و غیر ضروری. 🔹 به عبارتی کمک ایران به جبهه مقاومت، یه انتخاب اختیاری نیست، بلکه یه الزام عقلانی است. 🔹 متاسفانه عده‌ای فکر میکنن، کمک‌های ایران از سر دلسوزی یا احساساته؛ ولی دلیل اصلی، کاملا مبتنی بر عقله. 🌼 درود بر تو هموطن عزیز که نگرانی یه وقت سرمایه‌های مملکتت الکی تو منطقه حیف نشه، این نگرانی تو قابل احترام و قابل اعتناست. ⚠️ اما شما نمیتوانید نسبت به خارج از مرزها بی‌تفاوت باشید. ⚠️ نمیتونید خونه‌ی امنی داشته باشید، وقتی محله‌ی ناامنی دارید و اراذل اوباش توی کوچتون رفت و آمد دارن. اراذلی که اتفاقا هدف اصلیشون خونه‌ی خود شماست. ⚠️ اگه همه حواستون به داخل خونه باشه، یه دفعه می‌بینی از بیرون سنگ پرت میکنند، همه شیشه‌های خونتونو میشکونند، بعدش با لگد درب خونه رو از جا میکَنند و اونوقت شما هر چقدر هم به اوضاع توی خونه رسیدگی کرده باشی، دیگه فرقی نمیکنه، چون پای اون اراذل به خونه‌ات باز شده... 🔹 سردار سلیمانی جایی با تروریست‌ها جنگید که من و تو در ایران، حتی صدای جنگشون رو هم نشنیدیم و گرد و خاک مبارزشون رو ندیدیم. 👈🏼 حاج قاسم، همون سر کوچه جلوی اراذل رو گرفت تا آسیبی به خونه من و تو نرسه. ✅ تو هموطن عزیز اگه دلت به حال دانش‌آموزان بی‌بضاعت ایران میسوزه که مدرسه و لوازم التحریر مناسب ندارن، کاملا حق داری. 👈🏼 ولی راهش اینه که با مطالبه درست، خواهان مبارزه با فساد و سوءمدیریت در کشور باشیم تا پول برای ساخت مدرسه جور بشه. ان‌شاالله
جمع زیادی بودند. اجازه خواستیم که کنارشان بنشینیم. از زندگی و احوالاتشان پرسیدیم. به انتخابات که رسیدیم گلایه‌هایشان شروع شد. خانمی که کنارم نشسته بود می‌گفت من اصلاً رأی نمی‌دهم. هم خودم طلاق گرفته‌ام، هم دخترم. بس که مردم بی‌پولند همه کارشان به طلاق رسیده. بقیه هم از مشکلات زندگی و گرانی و مریضی و فساد می‌گفتند. خوب به حرفهایشان گوش می‌کردیم و جاهایی تایید و همراهی‌شان می‌کردیم و از مشکلات خودمان می‌گفتیم. از بعضی‌هایشان اسم‌هایشان را می‌پرسیدیم تا در حین گفتگو با اسم صدایشان کنیم. یکی‌شان گفت دوره قبل از طرف روحانی آمدند و ما را با اتوبوس بردند که رأی بدهیم. گفتند اگر رأی بدهید همه چیز را ارزان می‌کنیم. ما را گول زدند. گفتند ما آزادی می‌آوریم. آزادی و بی‌حجابی به چه درد ما می‌خورد؟! ما محتاج نان سفره‌مان هستیم. گفتم آنها دلسوز ما نیستند و از ناآگاهی ما سوء استفاده می‌کنند. ادامه دادند؛ فقط کاری کردند که جوانهای مردم با لباسهای بدجور به خیابانها بیایند و مردهای ما هم آنها را ببینند و زندگی‌مان از هم بپاشد. همه‌ی جوانها به فساد افتاده‌اند و کریستالی شده‌اند. یکیشان می‌گفت من خودم به خاطر نداری، دوبار باردار شدم و بچه‌هایم را سقط کردم. می‌گفتند اینها هر کدام که به جایی می‌رسند ما را فراموش می‌کنند. گفتم برای اینکه خود ما به آنها رای می‌دهیم. هنوز هم هستند آدمهای دلسوزی مثل حاج قاسم که به فکر مردم هستند. الآن کسانی که حاج قاسم را شهید کردند می‌گویند «رأی ندهید» فکر می‌کنید رأی ندادن ما چه نفعی برای آنها دارد؟ می‌خواهند که ما رای ندهیم، بعد بگویند خب مردم نظام‌شان را نمی‌خواهند، بعد هم مثل بقیه کشورها به کشور ما دست‌درازی کنند و ناامنی بیاورند. اسم حاج قاسم را که آوردم مادر و دختری بودند که آه از نهادشان بلند شد. گفتند از وقتی این خدابیامرز رفت ما بدبخت شدیم. این همه گرانی آمد. کرونا آمد. نمی‌دانم چرا در این محله طلاق‌گرفته‌ها زیاد بودند! اما مردمش در مقایسه با محله‌ای که دیروز رفتیم در مقابل حرفهایمان مقاومت زیادی نمی‌کردند و خیلی زود با ما همراه می‌شدند. انگار خداوند خودش بحثها را پیش می‌برد. به آن همه استدلال و پاسخ شبهه‌ای که در ذهنمان انباشته کرده بودیم نیاز نبود. همین که به حرفهایشان گوش میکردیم و از انقلاب مستضعفین برایشان می‌گفتیم، بسیار خرسند می‌شدند. در پایان گفتم امام خمینی که شاه را بیرون و انقلاب کرد، گفت این انقلاب مال محرومین و مستضعفان است. اگر می‌بینیم امروز کسانی سرکار آمده‌اند که به فکر محرومین و مستضعفان نیستند، بدانید که آنها در مسیر انقلاب نیستند. ما باید در انتخابات شرکت کنیم و آنها را از بیرون کنیم. در آخر گفتند خب ما به چه کسی رأی بدهیم که خوب باشد؟ گفتم ما اگر هم کسی رو معرفی کنیم، خود او مدنظر ما نیست. راهش مورد قبول و تأیید ماست و تا وقتی طرفدارش هستیم که در مسیر انقلاب و دفاع از مردم باشد. باید به کسی رأی بدهیم که مرفه نباشد. به فکر مردم باشد. چشمش به وعده‌های خدا باشد نه وعده‌های آمریکا. مگر نگفتند اگر با آمریکا رفیق شویم همه چیز ارزان می‌شود و تحربم‌ها از بین می‌رود و .... حالا رفتند مذاکره کردند، ارزانی و رفاه و کاسبی آمد؟! همه گفتند: نه. همه چیز بدتر شد. خب این هم نتیجه اعتماد به دشمن. رهبر چقدر گفت من به اینها بدبین هستم؟! ولی گوش نکردند و این اوضاع مملکت نتیجه‌اش. گفتگوی خیلی خوبی بود. در آخر ما را به خانه‌هایشان دعوت می‌کردند و اینقدرررر برایمان دعا کردند که شرمنده شدیم😢 می‌گفتند خدا خیرتان بدهد که ما را آگاه کردید. واقعا دوست داشتم ساعتها کنارشان بنشینم ولی هوا تاریک شده بود و باید برمی‌گشتیم. شماره تماس دادیم و شماره گرفتیم و از هم جدا شدیم. @madaranemeidan