#امام_زمان_ع_مناجات_محرم
#هیئت_جانثاران_علی_اکبر_ع_بیت_الاکبر
چه شود شبی ز ره وفا
بدهی به هیئت ما صفا
و قدم چو رنجه کنی مها
قدمی نهی سر چشم ما
چه شود ز لطف و ز مرحمت
و به یمن برکت مقدمت
تن مرده زنده ی از دمت
شود ای مسیح خدا نما
تو که خود شبیه پیمبری
تو که ثانی حضرت حیدری
شده چون محرم دیگری
تو غریب و صاحب این عزا
همه مست جام و سبو ی تو
همه سر نهاده به کوی تو
دل ما دخیل به موی تو
زکرم به هیئت ما بیا
علی اکبر ست رهبر ما
علی اکبر ست سرور ما
علی اکبر ست دلبر ما
که نموده حاجت ما روا
و به حق فاطمه مادرت
و شهید نیزه و خنجرت
و شجاعت علی اکبرت
به ظهور خود بنما دعا
که دعای ما شده بی اثر
که مرا شکسته گنه کمر
و شما دعا کنی ام مگر
که جدا شوم ز ره خطا
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_عباس_ع_مدح_شهادت
مهر شده ست مشتری نور شمایل تو را
ماه نموده آرزو جلوه ی کامل تو را
وه چه قیامتی به پا کرده شکوه قامتت
دیده زشوق دیده آن دیده ی خوشگل تو را
ای در ناب هل اتی، دو دست کرده ای عطا
دو بال هم بجای آن ، نداشت قابل تو را
محمل رادمردی و فضل و فتوت و ادب
دهر کجا توان کشد بار حمایل تو را
خصلت توست مردی و عهدو وفا مرام تو
ادب عصاره ای بود جمع خصائل تو را
عقل شده ست مات تو محو تو و صفات تو
مانده که سجده چون کند قبله ی مایل تو را
مرجع رساله میدهد غافل از اينکه جبرئیل
عمر نهاده خوانده یک سطر رسائل تو را
هم که به فضل قائلی هم که ابوالفضائلی
شرح چسان دهد غزل جمع فضائل تو را
گر که خدا زند سند جنت خود بنام تو
داده یک از هزار حق مزد نوافل تو را
کفر نگفته ام که حق مزد تو را بر آن شود
تا بنهد وصال یار اجر مقابل تو را
جنت بی حسین را کی تو پسندی از وفا
نور حسین روشنی داده محافل تو را
وافی شهره در وفا ساقی آل مصطفی
قحطی آب شعله زد آتش در دل تو را
دست بدادی و بصر هم که سپر نموده سر
تا ندهد فلک هدر قربه حاصل تو را
آه از آن دمی که شد تیر به مشک آب تو
خرد نمود موج غم زورق ساحل تو
فاطمه گشته در خروش وز غم روضه ات
زهوش
باز نمیکنم از این بیش مقاتل تو را
کاش که در قیامت از جمله شاهدان شوم
تا که به دیده بنگرم کیفر قاتل تو را
دست تهی نمی رود سائلی از سرای تو
ام بنین عطا کند حاجت سائل تو را
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_عباس_ع_مدح_شهادت
باز به اذن احد دادگر
گشت قلم مادح نوری دگر
باده زد از خمِّ میِ داوری
مست شد از شیوه ی مدحتگری
اذن گرفت از گل باغ بهشت
مست شد و صل علی را نوشت
صل علی گفت به صد ها درود
مثنوی تازه ی خود را سرود
مرغ دلش بال و پر ی باز کرد
مدح گل یاسمن آغاز کرد
مدحت او را چو دُر و لعل سُفت
بر سر شوق آمد و اینگونه گفت
در نسب از روز ازل هاشمی
احمدی و حیدری و فاطمی
سید و مولا ی قریشی نسب
مظهر پاکی و خدای ادب
ای تو به بستان ولا یاسمن
بنده ی درگاه حسین و حسن
صف شکن عرصه ی پیکارها
منسب تو صدر علمدار ها
ای به وفا شهره ی شهر وفا
ای به عطا مظهر جود و سخا
نور رُخت پرتو یی از نور ذات
حُسن تو معنای تمام صفات
نور کمالات مقام رفیع
نزد خدا صالح و عبد و مطیع
شیر دل و حیدر کرب وبلا
مست می و باده ی قالو بلی
قبله ی حاجات همه عالمین
ای همه جا کاشف الکرب حسین
آب کجا و لب عطشان تو
باد کجا ، زلف پریشان تو
جود و عطا ریخته در دامنت
دشت پر از بوی گلاب تنت
مرد ترینی تو به حد کمال
ای رجل دوره ی قحط الرجال
هر چه بگوییم ز وصفت کم ست
بحر شرف نزد تو دریا نم ست
ای شرف الشمس رکاب حسین
پاکترین گوهر ناب حسین
فاش کنم سرّ تو و فضل را ؟
فلسفه ی نام ابالفضل را؟
ای الف نام تو آغاز عشق
بای تو بسم الله صد راز عشق
گر الف از شوق مثنی شده ست
واژه ی آبست که معنا شده ست
لام تو لوح و قلم کردگار
فای تو فضل و کرم کردگار
معنی لام دگر نام تو
لیله ی اسری شب یلدای تو
لیله ی اسری شب عاشور بود
از سر شب تا به سحر نور بود
شاهد تو نفحه ی باد سحر
محو عبادات تو با چشم تر
آیتِ الله و فقیه و بصیر
مجتهد و عالم و شیخ الکبیر
نور بگیرد ز رخت ماه و مهر
بر سر انگشت تو گردد سپهر
نور منیر و قمر هاشمی
نور ده سلسله ی فاطمی
صاحب دلداده ی زلف کمند
گشته ز کردار نکو سربلند
پرتو نور قمر رو سپید
خط به امان نامه ی ظلمت کشید
از پی آن نامه ی آن نابکار
زینب کبری شده بُد بی قرار
باده ی توحید چو در جام شد
زینب کبری دگر آرام شد
در بر آن سرور و سلطان عشق
سر بنهادی تو به پیمان عشق
هر که چو تو گشت به دامش اسیر
گفته امیریُ و نعم الامیر
هست به گیسوی تو بس رازها
لیک به وصفش به همین اکتفا
آنچه که تفسیر به والیل بود
سلسله ی موی ابالفضل بود
صل علی شمش جمال تو را
صل علی از نوک سر تا به پا
ماه رخت معنی شمس الضحی
نور تو تفسیر به بدرالدّجی
بر اثر سجده به حق با جبین
نور گرفته یل ام البنین
سجده گه و نسبت محراب یار
طاق دو ابروی تو و ذوالفقار
ای پسر سیده ی کائنات
چشم تو سر چشمه ی آب حیات
گونه ی تو خیس ز باران نور
سینه ی تو پهنهی سینای طور
با نفست عالم احیا شده
وز دم تو زنده مسیحا شده
ای ز وفا شهره ی در عالمین
ذکر لبت تا به ابد یا حسین
بر شهدا منسب تو شاهی است
بال تو دستان یداللهی است
دست تو بر کوه صفا زد علم
پای تو در راه خدا زد قدم
قامت عالی نسبت پر شکوه
هیبت زهرایی تو همچو کوه
مدح کنم سرو قدت بیت بیت
یار و فدایی همه اهل بیت
سرو قدت فلسفه ی شور و شین
لاله ی عباسی باغ حسین
سرو قدت بوسه گه تیر ها
جایگه نیزه و شمشیر ها
ای به فدای قد و بالای تو
تیر کجا و قد رعنای تو
هست حسین سید و مولای تو
راحتی اش سایه ی طوبای تو
بر اثر معجز چشمان تو
کفر شود تازه مسلمان تو
بسکه شفا بخش به روح و تنی
گشته مسلمان تو هر ارمنی
دارالشفای همه ی عالمی
جان مسیحا ، نه ، مسیحا دمی
سجده چو جبریل به پایت نهد
جان ملک الموت به پایت دهد
گرچه تویی پُر دل و شیر و شجاع
سر بنهادی تو به امر ی مُطاع
امر امامت تو پذیرا شدی
مشک به دوش آمده ،سقا شدی
شیر شجاع و یل بی واهمه
ساقی طفلان و یل علقمه
مشک تو ابر همه ی اشکها
اشک تو باران همه مشک ها
صف شکن و حیدر کرب وبلا
مست می و باده ی قالو بلی
پای به در یا زده با تاب و تب
پای نهادی تو برون تشنه لب
مشکِ پُر از آب سوی خیمه گه
یک تنه بردی تو ز قلب سپه
مقصد تو خیمه ی بی شیر بود
پیکرت آماج بسی تیر بود
دست و سر و چشم فدا کرده ای
لیک کجا مشک رها کرده ای
مشک به دندان و سپر شد سرت
تیر به مشک آمد و بر پیکرت
گرچه به فرق تو بر آمد عمود
لیک غمت پارگی مشک بود
در دلت هنگامه ی غم شد به پا
ناله زدی ناله ی ادرک اخا
آتش غم در دلت افروختی
سوختی و سوختی و سوختی
گشت وفایت پر پرواز تو
از ازل عشق ست سر آغاز تو
کیست که باشد به ادب اینچنین
جان بفدایت یل ام البنین
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
به دشت کربلا خورشید سوزان، به عاشورا بسان آتشفشان بود
برون میریخت گرمای درون را،که پنداری زمین در آسمان بود
ز فرط تشنگی بی تاب بودند، تمام کودکان بی ستاره
لب خشکی ترک می خورد دائم،میان مهد طفلی شیرخواره
ملائک اشک ریزان بهر طفلان، تمام مشک ها بی آب بودند
دگر طفلان به گرد گاهواره تمامی تشنه و بیتاب بودند
عمو برداشت مشک خشک خود را به اذن آن شه بی سر به شط زد
صدف را پر ز دُرّ ناب می کرد دو دستش را به شط چون بال بط زد
به لب نزدیک برد او مشت پر آب چه چشمکها که بر لب آب می زد
زلال و پاک بود و گاه و بی گاه ز پاکی طعنه بر مهتاب می زد
به ناگه در درونش شعله انگیخت چو یاد از حال آن لب تشگان کرد
به روی شط چو می پاشید درّ را هوای کوی آن دلدادگان کرد
صدف بر دوش چون درّ در صدف داشت چون ماهی رقص در گرداب می کرد
دلش خوش بود و سرمست آن دلاور نگاهی بر دُر نایاب می کرد
به خود می گفت من میر سپاهم به اردوگاه من جای عطش نیست
به اردوگاه اگر خود را رسانم دگر راهی به بی آبی و غش نیست
سر توسن به نخلستان چو گرداند چو شیر نر به اردوگاه می تاخت
به دستش نیزه رقص مرگ می کرد پیاپی گرگی از گرگان می انداخت
در آن باران تیر و تیغ و شمشیر چو شیری در دل نخجیر می رفت
به چشمش زندگانی موج می زد ز بهر اصغر بی شیر می رفت
به ناگه ضربتی حس کرد آن شیر به سمت مشک بر دست یمینش
به روی خاک گویی دست و پا زد همان دم مادر ام البنینش
یکی دستش فتاد و مشک خود را به دست دیگرش انداخت چون کوه
مقاوم استوار و با صلابت چو شیری تاخت بر گرگان انبوه
به پشت نخل گرگی تیز دندان دگر دستش ز نامردی جدا کرد
به دندان مشک را بگرفت و توسن به سوی خیمه ی آل عبا کرد
به چشمش تیر بود و دیده اش تار ز نورش ظلم ظلمت را شکافید
همان ماه بنی هاشم که مولا علی عباس نام آور بنامید
به مشکش تیر خورد و دید سقا که آب مشک چون جوی روان رفت
امیدش قطع شد همچون دو دستش ز خجلت آه، از او تاب و توان رفت
در آن میدان جنگ نابرابر به نامردی یل ام البنین را
ز پشت نخل بیرون شد چو دشمن به سر کوبید عمود آهنین را
صدای یا اخا ادرک اخایش ز فریادش تمامی رسم بشکست
رساند تا امام آنجا خودش را ز سنگی ابرویش را خصم بشکست
بگفتا یا اخا شرمنده گشتم بیا این درد بی درمان دوا کن
نه چشمی نه سر و دستی فقط زخم ،به دستت این لبان خشک وا کن
چنان می ریخت از رخسار شه اشک که از باران خون سیلی روان بود
وزیر خویش را در خون تپان دید شهادت نیز در سویش دوان بود
بفرمودش کمر بشکست مارا ز داغت ای اباالفضل دلاور
همیشه سید و سرور بخواندی چه شد این بار خواندیم برادر
بگفتا ناله ای آمد ز صحرا و دیدم قامت یاس کبودی
دو دست او به پهلو گفت با من مگر تا حال فرزندم نبودی
کنون شرمنده ام ای حضرت عشق به جای آب اشک دیده دارم
ز بهر خشکی لب های طفلان فقط قلب و دلی سوزنده دارم
تمنا می کنم سوی خیامت مبر سرو بلند چاک چاکم
خجالت می کشم از اهل بیتت چه می شد دست تو می کرد خاکم
ز بهر آب می رفتم نبردم به همراهم کمان و تیر و شمشیر
وگرنه وصل میکردم به دریا ز خون این ددان رودی ز نخجیر
در آن دم غوطه ور در خون خود بود نوازش های مولا کرد احساس
دو دست مه به روی دست خورشید غروب آفتابش دیدعباس
مه هاشم اباالفضل دلاور علمدار و سپه دار و وفا دار
فراتر هاست معنایش به دوران جهانگیر و جهانبخش و جهاندار
یلی کز رزم او مبهوت گردند یلانی همچو سام و گیو و بهمن
به درگاهش چو خدمتکار و نوکر یلانی همچو سهراب و تهمتن
هماره روضه اش بس جانگداز است جواد این شعر از روی خوش عهدیست
به هر جا روضه ی سقا شنیدی بمان آنجا که رد پای مهدیست
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_عباس_ع_مدح_شهادت
مهر شده ست مشتری نور شمایل تو را
ماه نموده آرزو جلوه ی کامل تو را
وه چه قیامتی به پا کرده شکوه قامتت
دیده زشوق دیده آن دیده ی خوشگل تو را
ای در ناب هل اتی، دو دست کرده ای عطا
دو بال هم بجای آن ، نداشت قابل تو را
محمل رادمردی و فضل و فتوت و ادب
دهر کجا توان کشد بار حمایل تو را
خصلت توست مردی و عهدو وفا مرام تو
ادب عصاره ای بود جمع خصائل تو را
عقل شده ست مات تو محو تو و صفات تو
مانده که سجده چون کند قبله ی مایل تو را
مرجع رساله میدهد غافل از اينکه جبرئیل
عمر نهاده خوانده یک سطر رسائل تو را
هم که به فضل قائلی هم که ابوالفضائلی
شرح چسان دهد غزل جمع فضائل تو را
گر که خدا زند سند جنت خود بنام تو
داده یک از هزار حق مزد نوافل تو را
کفر نگفته ام که حق مزد تو را بر آن شود
تا بنهد وصال یار اجر مقابل تو را
جنت بی حسین را کی تو پسندی از وفا
نور حسین روشنی داده محافل تو را
وافی شهره در وفا ساقی آل مصطفی
قحطی آب شعله زد آتش در دل تو را
دست بدادی و بصر هم که سپر نموده سر
تا ندهد فلک هدر قربه حاصل تو را
آه از آن دمی که شد تیر به مشک آب تو
خرد نمود موج غم زورق ساحل تو
فاطمه گشته در خروش وز غم روضه ات
زهوش
باز نمیکنم از این بیش مقاتل تو را
کاش که در قیامت از جمله شاهدان شوم
تا که به دیده بنگرم کیفر قاتل تو را
دست تهی نمی رود سائلی از سرای تو
ام بنین عطا کند حاجت سائل تو را
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh