#حضرت_زینب_قتلگاه_عصر_عاشورا
آه از آن لحظه که شد بی کَس و یاور زینب
شد سراسیمه سوی نعش برادر زینب
آمد از تل سوی مقتل به سر و سینه زنان
چه کند خاک عزا ریخته بر سر زینب
تا رسید او به لب قتلگه شاه شهید
دید بیرون شد از آن شمر ستمگر زینب
شد سرازیر به گودال به صد ناله آه
تا بجوید بدن پاک صنوبر زینب
تیر ها دید بسی ،تیغ بسی بشکسته
هم که بشکسته بسی نیزه و خنجر زینب
هر چه می گشت نمی جُست تن پاک حسین
تا بجوید تن او گشت مکرر زینب
ناگهان صوت اُخَیَّ اِلیَّ آمد
که بیا بر سر این پیکر بی سر،زینب
گفت آیا تو حسینی که به هنگام وداع
تو که بر سینه گرفتی سر خواهر زینب؟
تن پاک تو که صد چاک نَبُد در بر من
که گرفته است کنون بی سر،در بر زینب
تشنه بودی و شده تشنه ی بوسیدن آن
لب عطشان حسین بر لب کوثر زینب
گر میسر نشود بوسه زند بر سر تو
جای آن سر بزند بوسه به حنجر زینب
زینب و قتلگه و پیکر بی سر، ای وای
آه از آن لحظه که شد بی کَس و یاور زینب
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_زینب_عصر_عاشورا_قتلهگاه
مثل یک شیشه ی عِطری که درش وا شده بود
سر جدا از بدن زاده ی طاها شده بود
گشت آکنده ز عِطرش همه ی دشت بلا
بر لب جن و ملَک بانگ خدایا شده بود
لاله هایش همه پرپر شده آغشته به خون
باغبانی که بهارش همه یغما شده بود
عِطرش آمیخت چو با رایحه ای با گل یاس
قتلگَه خواستگه ناله ی زهرا شده بود
زینب آمد که سرِ سرو به دامان گیرد
لیک سر بهر سر نیزه مهیا شده بود
جای یک بوسه نَبُد بر تن آن سرو بلند
و گلو بوسه گه خنجر اعدا شده بود
تا به رگ های بریده سر خود را بنهاد
عالمی غرق در آن صحنه ی زیبا شده بود
و در آن لحظه که زینب همه زیبایی دید
گشت هنگامه به پا محشر کبری شده بود
آفرینش همه میرفت شود کُن فیکون
عرش لرزید و فلک هم کمرش تا شده بود
زین مصیبت چو ز احجار زمین خون جوشید
آسمان گریه کنان زین غم عظمی شده بود
شیشه ی عطر تنش خرد و درش گم شده بود
همچو تسبیح که پاشیده ی اعضا شده بود
بر سِنان تا که سَنان زد سر پر خون حسین
در دل زینب غم دیده چه غوغا شده بود
کس ندانست در آن لحظه به زینب چه گذشت
آه از آن شیشه ی عِطری که درش وا شده بود
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#امام_حسین_ع_عاشورا
چنان از جفا گشتی عریان بدن
که حتی نشد پیرهن هم کفن
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
آن یک عمامه میبرد آنیک عبای او
پیراهنش یکی برد آن یک قبای او
شمشیر و خود از این و زره هم برای او
سر هم که شمر دون ببرد از قفای او
یا ساربان که بُرد عقیق و رکاب را
#جواد_کریم_زاده
#نبرد_اصحاب_عاشورا
روی شاه تشنه چو بستند آب را
در سینه حس نمود غم بیحساب را
تفسیر کرد کشته ی در خون خضاب
یعنی به تشنگان حرم این خطاب را
هستید جملگی هدف این انتخاب را
در این کویر تشنه و این شوره زار طف
تنها سپاه کفر گرفته مرا هدف
از روی بغض و کینه ی خود با شه نجف
رو کرده اند جانب ما چون ز هر طرف
تا تشنه سر بُرند یل بوتراب را
چیزی نمانده تا شب عاشور سر شود
الطاف حق به اذن خدا جلوه گر شود
هرگز روا مباد که این شب سحر شود
حتی حسین سد ره یک نفر شود
برداشتم، بیعتم از شیخ و شاب را
گفتا زهیر پر غم و با چشم اشک بار
که ای سید شباب جنان ای نکو تبار
شایسته است جان دهم اکنون به پای یار
زنده اگر شوم و بمیرم هزار بار
هیهات گر ز کف بدهم این رکاب را
گفتا به یادگار حسن جان این عمو
تفسیر مرگ چیست به کامت عمو بگو
گفتا به راه توست شرابی که در سبو
احلی من العسل چو بریزم در این گلو
فرزانه وار داد به شه این جواب را
هنگامه ی نبرد و همی اذن شاه شد
هنگام رزم تن به تن دو سپاه شد
اول شهید جنگ حر سر به راه شد
عابس ، سینه چاک و بی زره و بی کلاه شد
حب الحسین الجننی اش برده تاب را
اصحاب یک به یک سوی جنت نموده سیر
مسلم حبیب اَسلم و جون عابس و زهیر
عامر نعیم سعد اَنس نافع و بریر
نعمان و زید و شوذب و جابر چنان مصرّ
خون داده نخل پر ثمر انقلاب را
وقت اذان ظهر چو اذن اذان گرفت
گویی مسیح کرب و بلا تازه جان گرفت
ذکری علیِّ اکبر او بر زبان گرفت
یعنی شهادتین علی در بیان گرفت
آغوش دشت پر شده بوی گلاب را
هنگام رزم هاشمیان چون فرا رسید
آمد برون ز خیمه علی اکبر رشید
اذن جهاد خواست که با صد هزار امید
اول نفر ز هاشمیان او شود شهید
در هم نمود زلف پر از پیچ و تاب را
هنگام رزم نوگل باغ ولا شد و
یعنی که بزم حجله ی قاسم عزا شد و
در یک نگاه چون حسن مجتبی شد و
قاسم چو مجتبی و جمل کربلا شد و
بربست بر رخش ز عمامه نقاب را
ذکر و کلام اهل حرم العطش عمو
ذکر خیام و اهل حرم العطش عمو
ذکر تمام اهل حرم العطش عمو
ذکر مدام اهل حرم العطش عمو
بشنید ساقی العطش و آب آب را
رازیست بین العطش و کودکان مشک
رازیست بین العطش و تشنگان مشک
ساقی شنید بار دگر از زبان مشک
صد شکر هست ساقی لب تشنگان مشک
ساقی ز شط می آورد آن دُر ناب را
آه از دمی که دید به طفلان نمانده رنگ
با نیزه ای به دست میان نبرد و جنگ
ساقی به اذن شاه به شط زد چه بی درنگ
آورد دُرّ ناب به سختی ز شط به چنگ
حالا به سوی میکده آرد شراب را
افتاد چون ز پیکر آن نامدار دست
از دست داد او ز یمین و یسار دست
"دندان مدد دهد چو بیفتد ز کار دست"
برمشکِ آب تیر؟ نیاید به کار دست
گویی چو ریخت آب ببیند سراب را
دیگر چه گویمت که چه ها شد میان راه
چون چار هزار تیر رها شد از آن سپاه
یکباره بر نشست تمامی به قرص ماه
آه از نهاد حور و ملک شد بلند آه
خواندش برادرم ، دگر آن مستطاب را
از صدر زین فتاده ام ادرک اخا حسین
تیری به چشمم و شده دستم جدا حسین
شرمنده ام ز اهل خیام تو یا حسین
هرگز مبر تنم به سوی خیمه ها حسین
چون میکشم خجالت آن ماهتاب را
بشکست از این غمت کمرم ساقی حرم
مرغی شکسته بال و پرم ساقی حرم
عباس برادرم قمرم ساقی حرم
سوی حرم خبر چه برم ساقی حرم
با خود برم چگونه غم بی حساب را
چشمان مه فتاده به سیمای آفتاب
قرص قمر نگر، رخ زیبای آفتاب
چشمان ماه محو تماشای آفتاب
سر روی سینه ، دل به تمنّای آفتاب
بنگر وداع تلخ مه و آفتاب را
پُر گشته دشت از کِلُ و فریاد و همهمه
در خون تپیده پیکر ساقی علقمه
بیهوش در جنان شده زین غصه فاطمه
دیگر عدو ندارد از این جنگ واهمه
از یاد برده موعظه ها و عتاب را
حالا میان اینهمه غوغا و ولوله
تنها حسین مانده و صد شور و هلهله
اندر غیاب اکبر و عباس، حرمله
خواهد کند سه شعبه رها در مقابله
گلگون نموده حنجر طفل رباب را
خشکیده لب غریب در آن دشت پر بلا
شد عازم نبرد شهنشاه کربلا
میزد به قلب آن سپه و قوم اشقیا
میکرد با چکاچک شمشیر خود چه ها
تا بر سپاه دون بچشاند عذاب را
کشت از سپاه کفر بسی شاه کم سپاه
تا اینکه شد ز شدت زخم او به قتلگاه
الشّمر جالِسًُ که نشسته به صدر شاه
زینب رسید دیر رسید آه آه آه
راسش نه، بوسد حنجر عالیجناب را
آن یک عمامه میبرد آنیک عبای او
پیراهنش یکی برد آن یک قبای او
شمشیر و خود از این و زره هم برای او
سر هم که شمر دون ببُرَد از قفای او
یا ساربان که بُرد عقیق و رکاب را
پایان جنگ و زینب و مرکب سوار ها
سرهای خون چکان و نیِ نیزه دار ها
تاریکی شب و غمِ طفلان و خارها
شمر و سنان و حرمله و نابکار ها
آنان که بسته اند به دستش طناب را
هجده سر بریده به نی در برابرش
سرهای عون و قاسم و عباس و اکبرش
راسی دگر به نی که نیاید به باورش
یا رب روا مباد که راس برادرش
یعنی شود که دیده در آن لحظه خواب را؟
جواد کریم زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_زینب_س
#وداع_با_پیکر_برادر_گودال_قتلگاه
دنیا بدون تو پس از این همچو محشر ست
بی تو برای زینب تو روز آخر ست
وقت وداع با تن تو فکر میکنم
دیگربرای زینب تو مرگ بهتر ست
اینجا به روی خاک بیابان تنت رهاست
زلفت به روی نیزه پریشان آن سر ست
دیدم به روی پیکر در خون تپیده ات
سنگ و عصا و نیزه و شمشیر و خنجرست
بشنو صدای ناله ز گودال میرسد
آری صدای ناله ی جانسوز مادرست
یک جای بوسه نیست بر این جسم چاک چاک
جایی که مانده بوسه زنم حلق و حنجرست
من را به زور نیزه و شلاق میبرند
یک دست من به چادر و دستی به معجر ست
یاری نمانده است که یاری کند مرا
بر روی نیزه ها سر عباس و اکبرست
باور نمیکنم که تو بر خاک خفتی و
وقت وداع آخر خواهر،برادر است
ای وای دارم از تو دگر دور میشوم
جان میرود مرا ز تن و دل پر آذرست
تو جان زینبی و ز جان دوست دارمت
ای پاره ی تنم به خدا می سپارمت
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh