eitaa logo
کانال اشعار آئینی جواد کریم زاده
262 دنبال‌کننده
205 عکس
61 ویدیو
0 فایل
زنده گردد از دمت هر مرده ای ای مسیح حضرت زهرا حسین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...🌼 نه خواب است و نه رؤیا... نه افسانه است و نه داستان... حکایت ظهور را مى گویم... زیباترین روزى که تاریخ به خود مى بیند و عاشقانه اى که در صفحه هاى تقویم، براى همیشه ماندگار خواهد شد... بى شک آن روز، روز استجابت دعاست که به آن، مَبادا مى گفتیم... خدایا مَبادا ما نباشیم آن روز یا باشیم و غرق خواب باشیم یا خوابى رفته باشیم که با آمدن روز مَبادا هم، بیدار نشویم... ... درد و بلایت به جانم... سَرَت سلامت... روزت به عافیت... الهی ‌بحق ‌السیدة‌ زینب سلام الله علیها عجل‌ لولیک الغریب المظلوم الوحید الطرید الشرید الفرج 🤲🏻
ابتدا زینب انتها زینب زین اَب زین مرتضی زینب دختر شاه لافتی زینب گوهر و دُرِّ هَل اَتی زینب خواهر شاه سر جدا زینب السلامُ علیک یا زینب می‌نویسم بنام قلب صبور معنی آیه های مُصحف نور می‌نویسم ز روی حسّ غرور جاودان باد تا به صبح نُشور نام سرچشمه ی بقا زینب السلامُ علیک یا زینب کیست زینب به دهر گوهر ناب روز را آفتاب و شب مهتاب دختر بوتراب و مادر آب شیعیان را شفیعه، یوم الحساب همره دُخت مصطفی زینب السلامُ علیک یا زینب ذکر روی لبم نفس به نفس دائما نام پاک اوست و بس بوده از کودکی مرا همه کس دور از او باد چشم هر ناکس داده بر شیعه اعتلا زینب السلامُ علیک یا زینب مبتلا بر غم پیمبر بود هم پرستار درد مادر بود ناظر زخم فرق حیدر بود هم که غمخوار دو برادر بود بر غم و رنج مبتلا زینب السلامُ علیک یا زینب کشته مادر ز ضربِ دَر دیده فرق بشکسته ی پدر دیده بین تشت لخته ی جگر دیده سر خونین به تشت زر دیده هم که‌ سرها به نیزه ها زینب السلامُ علیک یا زینب رنج دیده ز فرقه ی اعدا السلام ای اسیر رنج و بلا نی غلط گفته ام اسیر کجا تو امیری به شام و کوفه ، مها اعتباری به کربلا زینب السلامُ علیک یا زینب در جزا حق چو بستری چیند بر سریری ز نور بنشیند شیعیان را به حشر می‌بیند همچو مرغی که دانه برچیند دوستان را کند جدا زینب السلامُ علیک یا زینب تشنه در زیر آفتاب آن ماه دَم آخر به یاد ثارالله بسترش را نهاد دختر شاه داشت بر لب فغان و ناله و آه در بَرَش پیرهنِ اخا زینب السلام‌ُ علیک یا زینب
تا هست و باشد خشت این میخانه باقی جمعند مستان گرد هم با لطف ساقی ساقی شراب ناب در ساغر کند ، ما مستیم با یک استکان چای عراقی
در شگفتم دلا که بوده حسین از جهانی چه دل ربوده حسین بعد از آن شور عصر عاشورا محشری نو به پا نموده حسین گوئیا گشته روز رستاخیز ای که جا مانده ای به پا برخیز عشق میلیونی حسین را بین و به حبل المتین او آویز همره جابر ابن عبدلله رو سوی قتلگاه ثارالله پرچم سرخ نهضتش بر دوش با نوای علی ولی الله تا که بر جاده نور ماه افتاد زائر اربعین به راه افتاد با لب تشنه چشم اشک آلود یاد گودال قتلگاه افتاد تا که عطر حسین بو کرده ست رو سوی قتلگاه او کرده ست بهر زوار اربعین ساقی باده ی نور در سبو کرده ست همه مهمان خوان فاطمه اند غرق در عشق و شور و همهمه اند آی دشمن برو زخشم بمیر زائرانش بدون واهمه اند بیست میلیون نفر رسد از راه با دلی پر ز خون دلی پر از آه یا لثارات گو و لبیک گو بیست میلیون نفر شبیه سپاه شور این اربعین جهان دیده ست از کران تا به بیکران دیده ست و سپه دار حضرت ارباب از سپاهی عظیم سان دیده ست بندها را گسسته شور حسین مرز ها را شکسته شور حسین دل عشاق را به سوی حرم می‌کشد دسته دسته شور حسین کشته ی تیر و نیزه و خنجر نظری کن بر این دل مضطر گرچه جامانده ام ز زوارت زائرم کن مرا به سال دگر گرچه عشق تو میکشد ما را ... @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب تیره رفت و سحر آمده پرستوی بی بال و پر آمده چه دل خسته با چشم تر آمده خمیده قد و خونجگر آمده بپا خیز جانا که زینب رسید و جانش ز هجر تو بر لب رسید از آن ظهر عاشور بیداد و داد که از صدر زین شاه عالم فتاد بر آرم دگر باره آه از نهاد چو خواهم که آن صحنه آرم به یاد بدیدم به مقتل به صد شور و شین چه کردند از روی کین با حسین به خون پیکرت را کشیدند و بعد تنت را چو گرگان دریدند و بعد سرت را ز پیکر بريدند و بعد چهل نعل تازه خريدند و بعد به سم ستوران بپرداختند و بر پیکر اطهرت تاختند پس از کشتنت لشگر اشقیا فرو مایگان بسی بی‌حیا نمودند چون غارت خیمه‌ها بیفروختندی بسی شعله ها چو بودیم در معرکه بیقرار بفرمود سجاد قُل الفرار سپس کاروان را به اندوه و آه روانه نمودند بر قتلگاه چو بر جسم بی سر نمودم نگاه بخندید شمر لعین قاه قاه سرت بود آنگه به روی سِنان سِنان بود در دستهای سَنان سپس عترت پادشاه حجاز نشستند بر ناقه ی بی جهاز همه با دلی پُر ز سوز و گداز نشد هیچ کس بهر ما چاره ساز ز یک سوی بر خارها کودکان ز سوی دگر پا برهنه زنان چو از کربلا شد روان قافله شدند اهل بیت تو در سلسه به همراه ما خولی و حرمله شدند همسفر با کف و هلهله نگاه پلیدان بسی داد زجر مرا همره روی منحوس زجر چه گويم ز کوفه ز شهر فساد که نفرین بر آن شهر نيرنگ باد برادر از آن لحظه بیداد و داد که ، دَخَلَت زینب عَلَی بنِ زیاد اگر چه به یک خطبه ترساندمش وز آن خطبه ام آبرو بردمش چه گویم ز سختیِ در شهر شام ز خاکستر و سنگِ از روی بام چه کردند با آل خیر الانام که فرمود سجاد الشام شام به بازارِ شام و ز قوم یهود فقط رقص و آزار و دشنام بود سه روز و سه شب پشت دروازه اش به تاب و تعب پشت دروازه اش گهی تشنه لب پشت دروازه اش ز کین و غضب پشت دروازه اش معطل همه جمع سادات بود که دروازه ی نحس ساعات‌ بود چو دروازه بر روی ما باز شد غم و درد با غصه دمساز شد مصائب ز نو جمله آغاز شد فقط کارشان رقص و آواز شد نگاهِ بد و ناسزا یک طرف ز سویی دگر گشت سرها هدف به یکباره دیدم که آن قوم پست زن و مرد دارند سنگی به دست ز پرتاب زالی یهودیِ مست به ناگاه سنگی به رویت نشست سر افتاد از روی نی بر زمین چنانی که زد ناله روح الامین روانه نمودند چون کاروان به بازار برده فروشان روان یکایک بدادند ما را نشان بفرمود سجاد امان الامان به یکباره دیدیم اعجاز شد ز سویی دگر راهمان باز شد چو گشتیم وارد به کاخ یزید چه گویم برادر که چشمم چه دید ز سرهای بر نی که خون میچکید و راس تو در تشت ِمردی پلید مرا از بدن کاش میرفت جان که میزد به لبهای تو خیزران به دستان ما بود آندم طناب به دلهایمان بس غم بی حساب چو دیدم که ریزد به حال خراب به روی تو ته مانده های شراب بجوشید خون در رگ حیدری خروشید زینب پی یاوری بدو گفتم ای پَستِ دونِ دَنی که بدتر ز شیطان و اهریمنی نباشی تو در این جهان ماندنی لبان که را خیزران میزنی زنی بر لب سبط پاک رسول که بوسیده آنرا رسول و بتول مپندار با توست فتح و ظفر که مائیم ناموس خیرالبشر ز ظلم و ستم باش تو بر حذر که هر کار تو گشت ختم به شر بُوَد جای تو اسفل السافلین که ما ئیم اهل بهشت برین کنون خسته از سوی شام بلا ز عشقت رسیدم به کرب وبلا به داغت بسی گشته ام مبتلا ولی داده ام من به دین اعتلا توئی شاه کرب وبلا،شاه عشق منم فاتح کوفه شاه دمشق حسین جان قسم بر غم مادرت سراغی مگیر از غم دخترت که بیچاره زین غم شده خواهرت چه گویم ز دیدار او با سرت به غسل و کفن با تنی دردناک به کنج خرابه سپردم به خاک شدم از غم هجر روی تو پیر و از زندگانی ز داغ تو سیر شدم تا قیامت به دامت اسیر امیری حسینُ و نعم الامیر حلالم کن ای سرور عالمین حسین جان حسین جان حسین جان حسین جگر گوشه ی مرتضی و بتول ز داغت ملولم ملولم،ملول دگر عازمم سوی شهر رسول دعا کن شود حج زینب قبول سپر تحفه ام شد بر ام البنین و پیراهنت بر رسول امین @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اما هوای شور عزا در قلم گرفت از غم قلم به دوش نوایش علم گرفت شب تا سحر قلم ز لبش ناله می چکید عطر حسین از لب آلاله می چکید شاعر سرود مثنوی و شرح قصه را اما قلم نگاشت غم و درد و غصه را بر صفحه زد شرر ز غم و آه جان گداز از سینه اش گشود به یکباره عقده باز با ناله گفت کاین چه غم و آه و ماتم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است یک اربعین جهان همه در آه و غم گذشت بر اهل بیت و آل پیمبر ستم گذشت گرچه حرارت قلم و صفحه پر تب است اما تمام غم به دل و قلب زینب است گفتم قلم بیا مدد دست خسته باش راوی راه قافله ی دل شکسته باش زینب رسید کرب و بلا با نوای غم بر خاک کربلا به دو صد نوحه زد علم داغ حسین بعد چهل روز مبهم است کار جهان و خلق جهان جمله در هم است زینب به سینه اش به جز از آه و درد نیست حتی به شاخ خشک دلش برگ زرد نیست این داغ بی کسی نفسش را بریده است هجده سر بریده به نی گو که دیده است بر نیزه ای عجب سر سالار زینب است بر نیزه ای سری ز علمدار زینب است بر نیزه ای دگر سر پر خون اکبر است حتی به نیزه ای سر شش ماهه اصغر است بر نیزه ای دگر سر گلگون قاسم است سر های دیگر از بدن آل هاشم است از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام دیدم به روی نیزه سر پاک تو مدام از آن دمی که راهی راه سفر شدم با دست بسته بهر یتیمان سپر شدم بودش مدام قافله در شور و ولوله سویی سنان و شمر و دگر سوی حرمله آنها سوار مرکب و با تازیانه ها از کینه می زدند به سر ها و شانه ها شلاق و تازیانه و بی گاه کعب نی این هتک حرمت و ستم و ظلم تا به کی آه از سوار ناقه ی در بین قافله سجاد بود و غل بُد و زنجیر و سلسه دیدم سری به نیزه بلند است در برم سالار و سرورم تو بُدی در برابرم دیدم نمی رسد به تو دستم برادرم از داغ تو به چوبه ی محمل زدم سرم دیدم به تشت زر سر پر خونت ای حسین دیدم ملائک اند ز داغت به شور و شین آه از دمی که زد به لبت چوب خیزران آه از دمی که چوب مکرر بزد بر آن رازی بود در این که چرا قد خمیده ام یک اربعین ز داغ تو اندوه دیده ام هر چند گفته ام ، بود این قصه نا تمام ای وای از مصائب پر درد شهر شام این ها که گفته ام سر سوزن ز غم نبود نزد جفای شامی و آزارِ از یهود دیدم که طبل خاتمه ی جنگ می زنند اما دوباره بر سر ما سنگ می زنند بنگر که بی حیایی آنان چه کرده بود آنجا که رفت قافله بازار برده بود دیدم یزید و کاخ ستم را خرابه را دیگر چگونه شرح دهم عمق ماجرا آورده ام به همره خود خیل ناله را شرمنده ام مگیر سراغ سه ساله را ظلمی که شد ز کینه ی آل امیه است جا مانده ام حسین سه ساله رقیه است شرمنده ام ز روی تو خورشید تابناک کنج خرابه ماه سپردم به دست خاک اما حسین من و جگر گوشه ی بتول از کربلا روم به سوی روضه ی رسول سوغات من ز کرب و بلا پیرهن بود پیراهن حسین شه بی کفن بود سوغات دیگری که به مام قمر برم بر مادر ادب ز قمر یک سپر برم @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا