eitaa logo
کانال اشعار آئینی جواد کریم زاده
262 دنبال‌کننده
205 عکس
61 ویدیو
0 فایل
زنده گردد از دمت هر مرده ای ای مسیح حضرت زهرا حسین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی هلال ماه محرم دمیده است یعنی که ماه روضه و ماتم رسیده است سالی گذشت گرچه به عصیان ولی خدا معلوم شد که توبه ی ما را خریده است از بس که گفته ایم شب و روز یاحسین ما را گدای سفره ی او بر گزیده است حب الحسین مایه ی تسکین فاطمه ست ما را دعای او به محرم کشیده است اصلا خدا به همره ایل و تبارمان ما را برای نوکری اش آفریده است این مرغ دل به شوق طواف حریم او از طوس تا به کرب وبلا یش پریده است از ماتم حسین به چشمان اشکبار خسته ز راه کنج حرم آرمیده است هر کس ز راه دور سلامی اگر دهد مولا ز روی مهر سلامش شنیده است زینب به قتلگه به دل پر ز آه گفت اینجا کسی برادر من را ندیده است ؟ بشنید تا که صوت اُخَیَّ اِلَیَّ دید بی سر کنار مادر قامت خمیده است @javadkarimzadeh
منم غریب عزادار بهر جد غریب بیا و روضه ی غربت بخوان تو یاابن شبیب غریب کرب و بلا را به قتلگاه زدند به تیغ و نیزه و سنگ و عصا به طرز عجیب
عرشیان زین عزا بپا خیزند عرش را با سیاهی آویزند ناله ها را بهم در آمیزند خاک ماتم ز نو به سر ریزند چون شب جمعه ای دگر آید مادری روضه ی پسر خواند هودج آماده بهر سوگ و عزا پا گذارد به روی آن زهرا سوی کرب وبلا رود ز سما تا عزایی دگر کند بر پا چونکه زهرا به سینه و سر زد همه ارکان عرش میلرزد قتلگاه ست و مادری مضطر قتلگاه ست و پیکری بی‌سر قتلگاه ست و حنجر و خنجر قتلگاه ست و روضه ای دیگر روضه ی قتلگاه و روز دهم وای از ضربه‌ی دوازدهم شمر ملعون چه پُر شتاب شد و جانب پور بوتراب شد و مادری که در اضطراب‌ شد و آهِ زهرا چه بی حساب شد و این گلو را نبری ای خنجر چون بُوَد بوسه گاه پیغمبر مشق خنجر چو با گلو می‌کرد گاه در سینه هم فرو می‌کرد عضو دیگر چو جستجو می کرد با نوک چکمه پشت و رو می‌کرد راس او از قفا جدا کردند پیکرش بی کفن رها کردند روضه خوان گشته مادری محزون مادری غرق ناله و دلخون روضه خواند به پیکر ی گلگون کی رود او ز قتلگه بیرون مادری که به گوشه ی گودال گاه و بیگاه میرود از حال روضه خواند چو از پریشانی گوید ای وای از چه عریانی؟ از چه عریان و بی کفن مانی؟ آب مهر من و تو عطشانی؟ پدر توست صاحب خاک ات روی خاک ست نعش صد چاک ات؟ تا سحرگه به عرش همهمه است صحبت از ناله های فاطمه است پس از آن هم به سوی علقمه است دو دمه را به حال زمزمه است میر و ساقی باوفا عباس کاشف الکرب خیمه ها عباس @javadkarimzadeh
گفتند اینجا شهر پر باغ و شکوفه است گفتند اینجا شهر غیرت شهر کوفه است گفتند در اینجا درختان بار داده است اینجا درختان میوه ی بسیار داده است بس نامه هایی را نوشتند از برایت در نامه ها گفتند جانهامان فدایت گفتند ما تنها شما را می پسندیم بر مقدمت این شهر را آذین ببندیم ما با سفیرت بر سر پیمان بمانیم با مسلم تو تا به پای جان بمانیم آقا میا کوفه که اینان قوم پستند این کوفیان پست پیمان را شکستند در خانه های خود ز بیشرمی نشستند بر روی مسلم هر دری را بود بستند اینجا فقط خدعه ز هر نامرد دیدم گشتم تمام کوفه را یک مرد دیدم تنها به رویم طوعه در بگشود اینجا هرچند زن ، در کوفه مرد او بود اینجا آقا میا کوفه که شهر بی حیایی است کوفه مرامش بی حیایی، بی وفایی است آقا میا کوفه که اینها در کمین اند با تیغ و نیزه در یسار و در یمین اند از بهر قتل آل طاها در خروشند بهر دو درهم ناکسان آدم فروشند اینجا به جای گل به کف خنجر گرفتند خنجر به کف از بهر آن حنجر گرفتند اینان همه اهل نفاق و خدعه بودند یک شهر آدم قدر یک طوعه نبودند گرچه نبردی داشتم با لشگری دون شد عاقبت جسم سفیرت غرق در خون با تیغها شان جسم من شد پاره پاره گشتم فدایت بر سر دارالاماره با عشق تو جان میدهم با کام عطشان کوفه میا کوفه میا جانم حسین جان در انتظار کشتن ات یک مشت نامرد صف بسته اند اینجا ز راه کوفه برگرد
بی تو دردی کشیده ام که مپرس دختری رنج دیده ام که مپرس باورت نیست در سه سالگی ام مثل زهرا خمیده ام که مپرس معجرم سوخت گیسویم کِز شد لب ز خجلت گز یده ام که مپرس چند باری ز ناقه افتادم تا به اینجا رسیده ام که مپرس تو نبودی عمو نبود از ضجر زجر هایی کشیده ام که مپرس پاره شد گوش و گوشوارِ مَرا کَند و از جا پریده ام که مپرس بس که بر چشم و صورتم زده است تار گردیده دیده ام که مپرس کعب نی را و تازیانه ز ترس با دل و جان خریده ام که مپرس بر روی خار ها چنان از ترس پا برهنه دویده ام که مپرس من به گوش خود از حرامی ها ناسزا ها شنیده ام که مپرس چه بگویم که در چهل منزل بر سر نی چه دیده ام که مپرس تا به وصلت رسم دوباره پدر زهر هجری چشیده ام که مپرس کاش میشد که حنجرت بوسم پدر سر بریده ام که مپرس پُرسم از عمه در طبق گو چیست گوید ای نور دیده ام که مپرس @javadkarimzadeh
2.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماه همراه آفتاب آمد بوی ناب گل و گلاب آمد کربلا میزبان خوبی باش گل یاس ابوتراب آمد
نیست به عالم مهی مثال رقیه ماه بُوَد غرق در خیال رقیه از سر شرمندگی خسوف پذیرفت دید چو آن ماه بی زوال رقیه مهر ز شوق رُخش به سجده گه آمد گفت که صلو علی جمال رقیه سیده ی کائنات و جمله ملائک اندکی از رُ تبه و کمال رقیه مظهر استادگی ست سرو ولیکن خم شده در مقدم نهال رقیه دارو ندار حسین و دختر یاس ست ام ابیهاست این سه ساله رقیه مسند اِجلال اوست دوش ابالفضل چشم جهان خیره بر جلال رقیه در علی اکبر بُوَد خصال محمد چون علی اکبر بُوَد خصال رقیه مهر و مه و اختران ز شوق شب و روز بوسه زنان گشته بر نعال رقیه آه از آندم که دید کنج خرابه عمه قد و قامت هلال رقیه ارض و سما تیره گشت و عرش بهم ریخت زجر بهم زد چو اعتدال رقیه گیسوی او را کشید و چنگ پر از موی آه چه گویم دگر ز حال رقیه جای پدر دختری ست کنج خرابه؟ یا که فقط سر شده ست مال رقیه؟ پرده چو بگشود از طبق به اشک دو دیده گشت روان چشمه ی زلال رقیه تاب نیاورد و چشم بر روی او بست دید حسین چون غم و ملال رقیه بر سر دوش عمو نشستن او بود آرزوی ديگر محال رقیه جمله بنت الحسین باب الحوائج حک شده از نور بر مدال رقیه @javadkarimzadeh
بسم الله الرحمن الرحيم اصلا رقیه جنس غمش فرق می کند حتی کتیبه و علمش فرق می کند دردانه ای که روی ضریحش عروسک است با اهل بیت هم حرمش فرق می کند در بارگاه او که زند طعنه بر بهشت دربان و خادم و خدمش فرق می کند دریای اهل بیت پر از دُرّ و گوهر است اما حسین دُرِّ یمش فرق می کند باب الحوائجیست که اندر مقام او فرموده اند او کرمش فرق میکند غمخانه ای که گشته به پا در عزای او بانی مجد و محترمش فرق می کند هر کس برای خود صنمی انتخاب کرد کلب الرقیه هم صنمش فرق میکند هرگز عجیب نیست که حیران شود مسیح بیند که با مسیح دمش فرق می کند با فاطمه مقایسه شد بین روضه ها اما سه ساله قد خمش فرق می کند زهراست کوه صبر ولیکن رقیه اش کم طاقت است، سن کمش فرق می کند دقت بکن به گونه ی خود وقت روضه اش حس میکنی که اشک نمش فرق می کند شد پاره گوش او و عدو گفت حرمله این گوشواره هر گرمش فرق می کند روی سه ساله، دست عدو، آه بگذریم اصلا رقیه جنس غمش فرق می کند @javadkarimzadeh
از اینرو دختری بابایی ام من که دستانم فقط در دست او بود ازاین رو دختری خوشبخت بودم که جایم روی زانوی عمو بود خرابه نیست جای دختر شاه که جای او حریر قصر نورست سر نی نیست جای شاه عالم که جای شه سریر قصر نورست پدر بگشای یکدم چشم خود را به گیسوی پریشانم نظر کن ز آتش گیسویم کز، معجرم سوخت پدر یک امشبی با من سحر کن مرا میداد زجر آن ضجر کافر کتک میزد مرا در دشت و هامون زگیسویم کشید و بر زمين زد که شد این صورتم غرقابه ی خون به روی خار با پای برهنه به من شلاق و گاهی مشت میزد کمک حالم چو میشد عمه زینب سنان ما را به قصد کشت میزد ز سویی خنده های شمر و خولی میان قافله میکشت ما را ز سوی دیگری از بهر آزار نگاه حرمله میکشت ما را کنون بخت بدم بین ای پدر جان خرابه گشته جای دختر تو به بزم من طبق آورده‌ اند و میانش تحفه ای شد از سر تو بگو روی و محاسن از چه خونین گلویت را چرا از کین بریدند یتیمم از چه در طفیلی نمودند تنت را از چه رو گرگان دریدند رقیه هستم و باب الحوائج ملیکه، دخت شاهنشاه عشقم کنار عمه جانم تا قیامت ملیکه، شاه بانوی دمشقم @javadkarimzadeh
تا که چشمش به قتلگه افتاد دید ای وای سبط پیغمبر گیر یک مشت قاتل افتاده زیر شمشیر و دشنه و خنجر دست خود را ز دست عمه کشید سوی گودال میدوید آنگاه با رجز گفت ای حرامیها من یل مجتبا یم عبدالله در رگم خون مجتبی جوشد همچو قاسم منم دلیر و یلی شیر هستم ز بیشه ی توحید حسنی زاده ام ز نسل علی نوه ی شاه لافتی ام من پدرم مجتبی عمویم حسین یادتان رفته است چه کرد حسن با خوارج به عرصه ی صفین یک تن و چند تن حرامی ها چقدر بی حیا و نامردید زود عموی مرا رها سازید سوی من رو کنید اگر مردید بین باران نیزه و شمشیر آمد و شد سپر ز بهر عمو دست خالی چو دست بالا برد ناگهان تیغ خورد بر بازو آه از آن لحظه ای که دید حسین یاوری روی سینه اش افتاد دید با تیر حرمله طفلی بر روی سینه ی عمو جان داد @javadkarimzadeh