#مسلم_ابن_عقیل_ع_شهادت
گفتند اینجا شهر پر باغ و شکوفه است
گفتند اینجا شهر غیرت شهر کوفه است
گفتند در اینجا درختان بار داده است
اینجا درختان میوه ی بسیار داده است
بس نامه هایی را نوشتند از برایت
در نامه ها گفتند جانهامان فدایت
گفتند ما تنها شما را می پسندیم
بر مقدمت این شهر را آذین ببندیم
ما با سفیرت بر سر پیمان بمانیم
با مسلم تو تا به پای جان بمانیم
آقا میا کوفه که اینان قوم پستند
این کوفیان پست پیمان را شکستند
در خانه های خود ز بیشرمی نشستند
بر روی مسلم هر دری را بود بستند
اینجا فقط خدعه ز هر نامرد دیدم
گشتم تمام کوفه را یک مرد دیدم
تنها به رویم طوعه در بگشود اینجا
هرچند زن ، در کوفه مرد او بود اینجا
آقا میا کوفه که شهر بی حیایی است
کوفه مرامش بی حیایی، بی وفایی است
آقا میا کوفه که اینها در کمین اند
با تیغ و نیزه در یسار و در یمین اند
از بهر قتل آل طاها در خروشند
بهر دو درهم ناکسان آدم فروشند
اینجا به جای گل به کف خنجر گرفتند
خنجر به کف از بهر آن حنجر گرفتند
اینان همه اهل نفاق و خدعه بودند
یک شهر آدم قدر یک طوعه نبودند
گرچه نبردی داشتم با لشگری دون
شد عاقبت جسم سفیرت غرق در خون
با تیغها شان جسم من شد پاره پاره
گشتم فدایت بر سر دارالاماره
با عشق تو جان میدهم با کام عطشان
کوفه میا کوفه میا جانم حسین جان
در انتظار کشتن ات یک مشت نامرد
صف بسته اند اینجا ز راه کوفه برگرد
#جواد_کریم_زاده
#حضرت_رقیه_گفت_و_با_سر
بی تو دردی کشیده ام که مپرس
دختری رنج دیده ام که مپرس
باورت نیست در سه سالگی ام
مثل زهرا خمیده ام که مپرس
معجرم سوخت گیسویم کِز شد
لب ز خجلت گز یده ام که مپرس
چند باری ز ناقه افتادم
تا به اینجا رسیده ام که مپرس
تو نبودی عمو نبود از ضجر
زجر هایی کشیده ام که مپرس
پاره شد گوش و گوشوارِ مَرا
کَند و از جا پریده ام که مپرس
بس که بر چشم و صورتم زده است
تار گردیده دیده ام که مپرس
کعب نی را و تازیانه ز ترس
با دل و جان خریده ام که مپرس
بر روی خار ها چنان از ترس
پا برهنه دویده ام که مپرس
من به گوش خود از حرامی ها
ناسزا ها شنیده ام که مپرس
چه بگویم که در چهل منزل
بر سر نی چه دیده ام که مپرس
تا به وصلت رسم دوباره پدر
زهر هجری چشیده ام که مپرس
کاش میشد که حنجرت بوسم
پدر سر بریده ام که مپرس
پُرسم از عمه در طبق گو چیست
گوید ای نور دیده ام که مپرس
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
2.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حضرت_رقیه_س
ماه همراه آفتاب آمد
بوی ناب گل و گلاب آمد
کربلا میزبان خوبی باش
گل یاس ابوتراب آمد
#جواد_کریم_زاده
نیست به عالم مهی مثال رقیه
ماه بُوَد غرق در خیال رقیه
از سر شرمندگی خسوف پذیرفت
دید چو آن ماه بی زوال رقیه
مهر ز شوق رُخش به سجده گه آمد
گفت که صلو علی جمال رقیه
سیده ی کائنات و جمله ملائک
اندکی از رُ تبه و کمال رقیه
مظهر استادگی ست سرو ولیکن
خم شده در مقدم نهال رقیه
دارو ندار حسین و دختر یاس ست
ام ابیهاست این سه ساله رقیه
مسند اِجلال اوست دوش ابالفضل
چشم جهان خیره بر جلال رقیه
در علی اکبر بُوَد خصال محمد
چون علی اکبر بُوَد خصال رقیه
مهر و مه و اختران ز شوق شب و روز
بوسه زنان گشته بر نعال رقیه
آه از آندم که دید کنج خرابه
عمه قد و قامت هلال رقیه
ارض و سما تیره گشت و عرش بهم ریخت
زجر بهم زد چو اعتدال رقیه
گیسوی او را کشید و چنگ پر از موی
آه چه گویم دگر ز حال رقیه
جای پدر دختری ست کنج خرابه؟
یا که فقط سر شده ست مال رقیه؟
پرده چو بگشود از طبق به اشک دو دیده
گشت روان چشمه ی زلال رقیه
تاب نیاورد و چشم بر روی او بست
دید حسین چون غم و ملال رقیه
بر سر دوش عمو نشستن او بود
آرزوی ديگر محال رقیه
جمله بنت الحسین باب الحوائج
حک شده از نور بر مدال رقیه
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#جواد_کریم_زاده
اصلا رقیه جنس غمش فرق می کند
حتی کتیبه و علمش فرق می کند
دردانه ای که روی ضریحش عروسک است
با اهل بیت هم حرمش فرق می کند
در بارگاه او که زند طعنه بر بهشت
دربان و خادم و خدمش فرق می کند
دریای اهل بیت پر از دُرّ و گوهر است
اما حسین دُرِّ یمش فرق می کند
باب الحوائجیست که اندر مقام او
فرموده اند او کرمش فرق میکند
غمخانه ای که گشته به پا در عزای او
بانی مجد و محترمش فرق می کند
هر کس برای خود صنمی انتخاب کرد
کلب الرقیه هم صنمش فرق میکند
هرگز عجیب نیست که حیران شود مسیح
بیند که با مسیح دمش فرق می کند
با فاطمه مقایسه شد بین روضه ها
اما سه ساله قد خمش فرق می کند
زهراست کوه صبر ولیکن رقیه اش
کم طاقت است، سن کمش فرق می کند
دقت بکن به گونه ی خود وقت روضه اش
حس میکنی که اشک نمش فرق می کند
شد پاره گوش او و عدو گفت حرمله
این گوشواره هر گرمش فرق می کند
روی سه ساله، دست عدو، آه بگذریم
اصلا رقیه جنس غمش فرق می کند
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_رقیه_ع_خرابه_شام
از اینرو دختری بابایی ام من
که دستانم فقط در دست او بود
ازاین رو دختری خوشبخت بودم
که جایم روی زانوی عمو بود
خرابه نیست جای دختر شاه
که جای او حریر قصر نورست
سر نی نیست جای شاه عالم
که جای شه سریر قصر نورست
پدر بگشای یکدم چشم خود را
به گیسوی پریشانم نظر کن
ز آتش گیسویم کز، معجرم سوخت
پدر یک امشبی با من سحر کن
مرا میداد زجر آن ضجر کافر
کتک میزد مرا در دشت و هامون
زگیسویم کشید و بر زمين زد
که شد این صورتم غرقابه ی خون
به روی خار با پای برهنه
به من شلاق و گاهی مشت میزد
کمک حالم چو میشد عمه زینب
سنان ما را به قصد کشت میزد
ز سویی خنده های شمر و خولی
میان قافله میکشت ما را
ز سوی دیگری از بهر آزار
نگاه حرمله میکشت ما را
کنون بخت بدم بین ای پدر جان
خرابه گشته جای دختر تو
به بزم من طبق آورده اند و
میانش تحفه ای شد از سر تو
بگو روی و محاسن از چه خونین
گلویت را چرا از کین بریدند
یتیمم از چه در طفیلی نمودند
تنت را از چه رو گرگان دریدند
رقیه هستم و باب الحوائج
ملیکه، دخت شاهنشاه عشقم
کنار عمه جانم تا قیامت
ملیکه، شاه بانوی دمشقم
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_عبدالله_ابن_حسن_ع_عاشورا
تا که چشمش به قتلگه افتاد
دید ای وای سبط پیغمبر
گیر یک مشت قاتل افتاده
زیر شمشیر و دشنه و خنجر
دست خود را ز دست عمه کشید
سوی گودال میدوید آنگاه
با رجز گفت ای حرامیها
من یل مجتبا یم عبدالله
در رگم خون مجتبی جوشد
همچو قاسم منم دلیر و یلی
شیر هستم ز بیشه ی توحید
حسنی زاده ام ز نسل علی
نوه ی شاه لافتی ام من
پدرم مجتبی عمویم حسین
یادتان رفته است چه کرد حسن
با خوارج به عرصه ی صفین
یک تن و چند تن حرامی ها
چقدر بی حیا و نامردید
زود عموی مرا رها سازید
سوی من رو کنید اگر مردید
بین باران نیزه و شمشیر
آمد و شد سپر ز بهر عمو
دست خالی چو دست بالا برد
ناگهان تیغ خورد بر بازو
آه از آن لحظه ای که دید حسین
یاوری روی سینه اش افتاد
دید با تیر حرمله طفلی
بر روی سینه ی عمو جان داد
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_عبدالله_ابن_حسن_ع
شمر اگر تیغ کشد حرمله گر تیر زند
به خدا دست ز یاری عمویم نکشم
#جواد_کریم_زاده
#حضرت_قاسم_ع_مدح_شهادت
آمد از خیمه برون صف شکن کرب و بلا
سیزده ساله یلی و حسن کرب وبلا
اذن بگرفته ز مولا و شده در تب و تاب
بند نعلین نبسته ست ز بس کرده شتاب
قاسمست و به رگش خون حسن میجوشد
زره اندازه اش ار نیست قبا میپوشد
بر سرش بسته حسین ابن علی عمامه
بی کُله خود و زره می کند او هنگامه
شیر کرار حسن وارث شیر جمل است
در شجاعت چو حسن آمده مرد عمل است
سوی میدان شهادت شده با اذن عمو
گشته سرمست ز پیمانه و از باده ی هو
پهلوانیست دلیر و یل بی واهمه است
بر لبش نغمه ی يا حیدر و یا فاطمه است
در رجز خوانی خود گفت به آوای جلی
قاسم هستم و فدایی حسین ابن علی
مجتبی را همه در جنگ جمل یاد آرید
چون ز تیغ پسرش ناله و فریاد آرید
تیغ در دست به ناگاه بلا نازل کرد
"اَزرق و چار پسر را به درک واصل کرد"
کوفیان دست به نامردیِ در جنگ زدند
بر تنش خصم ز هر چار جهت سنگ زدند
تیرها بود که بر پیکر و بازویش خورد
نیزه ای آمد و اینبار به پهلویش خورد
ناگهان گرد و غباری شد و طوفان دیدند
همه از خشم حسین ابن علی ترسیدند
دید قاسم چه غباری شد و گوئی مِه شد
قاتلش نیز به زیر سم اسبان له شد
استخوانهاش شکستند و پر از زخم تنش
مانده در زیر سُم و نعل ستوران بدنش
سر خود را چو به دامان عمو یش حس کرد
خواست حرفی بزند سینه ی او خِس خس کرد
چه نگاهی به عمو حضرت قاسم میکرد
خنده بر روی لبش بود و تبسم میکرد
گوئیا از لب او شعر و غزل میریزد
مرگ در کام خوشش همچو عسل میریزد
گفت مولا ، که غمت گشته چو آتش به دلم
چه کنم جانِ برادر که ز رویت خجلم
میبَرَد سوی حرم سرو بلند چمنش
میبَرد پیکر خونین عزیز حسنش
قد کشیده ست به زیر سم اسبان ای وای
و در آغوش عمويش بدهد جان ای وای
نجمه گفتا پسرم خوش قدو بالا شده است
ای ابالفضل ببین هم قد سقا شده است
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_علی_اصغر_ع
همه دیدند که گهواره به تاب افتاده
تب و تابی به دل طفل رباب افتاده
هم دیدند که برخاست زگهواره علی
گر چه ششماهه ولی بهر خودش بود یلی
دید تنها شده مولایش ابا عبدالله
هیچ کس نیست دگر دور و بر ثارالله
هر چه میدید به دوروبر مولا کشته
همه اصحاب فدای سر مولا کشته
نیست سقایی و عباس دلاورر کشته
قاسمش کشته ی کین و علی اکبر کشته
اسلم و شوذبش و عون و جعفر کشته
مسلم و جون و حبیب ابن مظاهر کشته
هم بریر و وهب و هم که زهیرش کشته
همه اصحابش و هفتاد و دو یارش کشته
گفت برخیز پدر جان که امیدیست هنوز
یک علی مانده که سرباز رشیدی ست هنوز
بسکه این دشت ابوفاضل و اکبر دیده
دامن دشت پر از بوی علی گردیده
پهلوانی چو علی ابن ابیطالب نیست
هیچ کس بر علی و آل علی غالب نیست
من ز نسل ولی الله ام و از این ایلم
تو خلیل هستی و من حضرت اسماعیل
ام
ای پدر لحظه ی جانبازی من آمده است
وقت ایثار و سر افرازی من آمده است
ذره ای نیست مرا واهمه ازضربت تیر
خیز و قنداقه ی من را به سر دست بگیر
وقت جانبازی من جانب قربانگاه است
تو خلیل الله و اصغر چو ذبیح الله است
هر که آورده به همراه گلی خوشبو را
تا که قربان بنمایند مهی خوشرو را
زینب آورده به همراه دو فرزندش را
نجمه آورده به همراه دو دلبندش را
بهر یاری شما فاطمه ی ام بنین
چار فرزند فرستاده همه ماه جبین
ام لیلا که فرستاده علی اکبر را
تا بریزد به برت شاخه گلی پر پر را
مادر من که فقط داشت مرا بی کم و بیش
نذرکرده ست برای تو همین کودک خویش
رمز پیروزی تو خون علی اصغر توست
حنجر نازک گلگون علی اصغر توست
تو شوی حاجی و من ذبح تو در کوی منا
حاجی کرب و بلا، ساکن در کوی بلا
هیچ ترسی به دل پاک بنی فاطمه نیست
به خداوند قسم در دل من واهمه نیست
مادرم گفته ز ما تا به خدا فاصله نیست
مادرم گفته علی جان عددی حرمله نیست
نقش سربند سرم یا علی و یا زهراست
چشم من تا به ابد بر لب خشک سقاست
تشنه ام لیک کجا تشنه ی این آب فرات
تشنه ی کوثرم و تشنه ی از آب حیات
قرنها بعد کزین کرب وبلایت خبرست
خون من بهر قیامت سندی معتبرست
طفل ششماه چه غوغا کده ای راه انداخت
شور اندر حرم و خیمه گه شاه انداخت
خود برداشته عمامه به سر بنهاده
تبغ و اسب و سپرش را به غلامش داده
با شتر آمده اینبار به سوی لشگر
که سر جنگ ندارد پسر پیغمبر
گفت ای قوم اگر آدمیت می فهمید
جرعه ای آب به این کودک تشنه بدهید
حرمله حاضر و آماده ی دستور امیر
دهم اول پدرش یا که پسر را دم تیر
گفت تیرت چو سپیدی گلویش گیرد
پدر طفل ز داغ غم او میمیرد
تیر در چله و در دست گرفته ست کمان
تا به یک تیر سه شعبه بزند او دو نشان
ناگهان تیر رها شد ز کمان شد از شست
با شتاب آمد و بر حنجر اصغر بنشست
همه دیدند حسین است که بر میگردد
چه گرفته است در آن دست که بر میگردد
چیست در زیر عبا آه خدا رحم کند
چه خبر شد وسط راه خدا رحم کند
پشت خیمه چه کند آه خدا میداند
رفته قبری بکند؟ آه خدا میداند
مادرش آمده از طفل خبر میخواهد
از پدر آمده قنداق پسر می خواهد
آه و افسوس و دریغ از دل پر خون رباب
آه شرمنده شد و غرق خجالت ارباب
شد غروب و سر پاک پسرش را بردند
صبح فردا به روی نیزه سرش را بردند
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh