eitaa logo
کانال اشعار آئینی جواد کریم زاده
260 دنبال‌کننده
205 عکس
61 ویدیو
0 فایل
زنده گردد از دمت هر مرده ای ای مسیح حضرت زهرا حسین
مشاهده در ایتا
دانلود
باز به اذن احد دادگر گشت قلم مادح نوری دگر باده زد از خمِّ میِ داوری مست شد از شیوه ی مدحتگری اذن گرفت از گل باغ بهشت مست شد و صل علی را نوشت صل علی گفت به صد ها درود مثنوی تازه ی خود را سرود مرغ دلش بال و پر ی باز کرد مدح گل یاسمن آغاز کرد مدحت او را چو دُر و لعل سُفت بر سر شوق آمد و اینگونه گفت در نسب از روز ازل هاشمی احمدی و حیدری و فاطمی سید و مولا ی قریشی نسب مظهر پاکی و خدای ادب ای تو به بستان ولا یاسمن بنده ی درگاه حسین و حسن صف شکن عرصه ی پیکارها منسب تو صدر علمدار ها ای به وفا شهره ی شهر وفا ای به عطا مظهر جود و سخا نور رُخت پرتو یی از نور ذات حُسن تو معنای تمام‌ صفات نور کمالات مقام رفیع نزد خدا صالح و عبد و مطیع شیر دل و حیدر کرب وبلا مست می و باده ی قالو بلی قبله ی حاجات همه عالمین ای همه جا کاشف الکرب حسین آب کجا و لب عطشان تو باد کجا ، زلف پریشان تو جود و عطا ریخته در دامنت دشت پر از بوی گلاب تنت مرد ترینی تو به حد کمال ای رجل دوره ی قحط الرجال هر چه بگوییم ز وصفت کم ست بحر شرف نزد تو دریا نم ست ای شرف الشمس رکاب حسین پاک‌ترین گوهر ناب حسین فاش کنم سرّ تو و فضل را ؟ فلسفه‌ ی نام ابالفضل را؟ ای الف نام تو آغاز عشق بای تو بسم الله صد راز عشق گر الف از شوق مثنی شده ست واژه ی آبست که‌ معنا شده ست لام تو لوح و قلم کردگار فای تو فضل و کرم کردگار ضاد به معنا ضربان حسین ای تپش قلب و جان حسین معنی لام دگر نام تو لیله ی اسری شب یلدای تو لیله ی اسری شب عاشور بود از سر شب تا به سحر نور بود شاهد تو نفحه ی باد سحر محو عبادات تو با چشم تر آیتِ الله و فقیه و بصیر مجتهد و عالم و شیخ الکبیر نور بگیرد ز رخت ماه و مهر بر سر انگشت تو گردد سپهر نور منیر و قمر هاشمی نور ده سلسله‌ ی فاطمی صاحب دلداده ی زلف کمند گشته ز کردار نکو سربلند پرتو نور قمر رو سپید خط به امان نامه ی ظلمت کشید از پی آن نامه‌ ی آن نابکار زینب کبری شده بُد بی قرار باده ی توحید چو در جام شد زینب کبری دگر آرام شد در بر آن سرور و سلطان عشق سر بنهادی تو به پیمان عشق هر که چو تو گشت به دامش اسیر گفته امیریُ و نعم الامیر هست به گیسوی تو بس رازها لیک به وصفش به همین اکتفا آنچه که تفسیر به والیل بود سلسله‌ ی موی ابالفضل بود صل علی شمش جمال تو را صل علی از نوک سر تا به پا ماه رخت معنی شمس الضحی نور تو تفسیر به بدرالدّجی بر اثر سجده به حق با جبین نور گرفته یل ام البنین سجده گه و نسبت محراب یار طاق دو ابروی تو و ذوالفقار ای پسر سیده ی کائنات چشم تو سر چشمه ی آب حیات گونه ی تو خیس ز باران نور سینه ی تو پهنه‌ی سینای طور با نفست عالم احیا شده وز دم تو زنده مسیحا شده ای ز وفا شهره ی در عالمین ذکر لبت تا به ابد یا حسین بر شهدا منسب تو شاهی است بال تو دستان یداللهی است دست تو بر کوه صفا زد علم پای تو در راه خدا زد قدم قامت عالی نسبت پر شکوه هیبت زهرایی تو همچو کوه مدح کنم سرو قدت بیت بیت یار و فدایی همه اهل بیت سرو قدت فلسفه ی شور و شین لاله ی عباسی باغ حسین سرو قدت بوسه گه تیر ها جایگه نیزه و شمشیر ها ای به فدای قد و بالای تو تیر کجا و قد رعنای تو هست حسین سید و مولای تو راحتی اش سایه ی طوبای تو بر اثر معجز چشمان تو کفر شود تازه مسلمان تو بسکه شفا بخش به روح و تنی گشته مسلمان تو هر ارمنی دارالشفای همه ی عالمی جان مسیحا ، نه ، مسیحا دمی سجده چو جبریل به پایت نهد جان ملک الموت به پایت دهد گرچه تویی پُر دل و شیر و شجاع سر بنهادی تو به امر ی مُطاع امر امامت تو پذیرا شدی مشک به دوش آمده ،سقا شدی شیر شجاع و یل بی واهمه ساقی طفلان و یل علقمه مشک تو ابر همه ی اشکها اشک تو باران همه مشک ها صف شکن و حیدر کرب وبلا مست می و باده ی قالو بلی پای به در یا زده با تاب و تب پای نهادی تو برون تشنه لب مشکِ پُر از آب سوی خیمه گه یک تنه بردی تو ز قلب سپه مقصد تو خیمه ی بی شیر بود پیکرت آماج بسی تیر بود دست و سر و چشم فدا کرده ای لیک کجا مشک رها کرده ای مشک به دندان و سپر شد سرت تیر به مشک آمد و بر پیکرت گرچه به فرق تو بر آمد عمود لیک غمت پارگی مشک بود در دلت هنگامه ی غم شد به پا ناله زدی ناله ی ادرک اخا آتش غم در دلت افروختی سوختی و سوختی و سوختی گشت وفایت پر پرواز تو از ازل عشق ست سر آغاز تو کیست که باشد به ادب این‌چنین جان بفدایت یل ام البنین @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهر شده ست مشتری نور شمایل تو را ماه نموده آرزو جلوه ی کامل تو را وه چه قیامتی به پا کرده شکوه قامتت دیده زشوق دیده آن دیده ی خوشگل تو را ای در ناب هل اتی، دو دست کرده ای عطا دو بال هم بجای آن ، نداشت قابل تو را محمل رادمردی و فضل و فتوت و ادب دهر کجا توان کشد بار حمایل تو را خصلت توست مردی و عهدو وفا مرام تو ادب عصاره ای بود جمع خصائل تو را عقل شده‌ ست مات تو محو تو و صفات تو مانده که سجده چون کند قبله ی مایل تو را مرجع رساله می‌دهد غافل از اينکه جبرئیل عمر نهاده خوانده یک سطر رسائل تو را هم که به فضل قائلی هم که ابوالفضائلی شرح چسان دهد غزل جمع فضائل تو را گر که خدا زند سند جنت خود بنام تو داده یک از هزار حق مزد نوافل تو را کفر نگفته ام که حق مزد تو را بر آن شود تا بنهد وصال یار اجر مقابل تو را جنت بی حسین را کی تو پسندی از وفا نور حسین روشنی داده محافل تو را وافی شهره در وفا ساقی آل مصطفی قحطی آب شعله زد آتش در دل تو را دست بدادی و بصر هم که سپر نموده سر تا ندهد فلک هدر قربه حاصل تو را آه از آن دمی که شد تیر به مشک آب تو خرد نمود موج غم زورق ساحل تو فاطمه گشته در خروش وز غم روضه ات زهوش باز نمیکنم از این بیش مقاتل تو را کاش که در قیامت از جمله شاهدان شوم تا که به دیده بنگرم کیفر قاتل تو را دست تهی نمی رود سائلی از سرای تو ام بنین عطا کند حاجت سائل تو را @javadkarimzadeh
عباسی و وزیر شهنشاه دین تو یی مسند نشین دیگر عرش برین تویی تاج سری و بر شهدا برترین تویی پور علی و زاده ی ام البنین تویی شان تو نیز در حد یاسین و هل اتی ست نام تو را را بدون وضو گر برم خطاست تو جلوه ای ز نور خداوند داوری تو پاسدار حرمت آل پیمبر ی آیینه ی تمام نمایی ز حیدری فرزند پاک حضرت زهرای اطهری نازند بر تو احمد و زهرا و بوالحسن ای نازنین ، تو عشق حسین هستی و حسن وصف تو را چسان کنم ای نازنین نگار ای گل طراوت تو زند طعنه بر بهار نور تو روشنائی هر لیل و النهار شد آفریده از خم ابروت ذوالفقار سرو قد بلند تو شد محشر آفرین تو روشنای محشری ای شاه مه جبین پیشانی ات بلند چو پهنای آسمان گم گشته در تلاطم گیسوت کهکشان گیسو ، کمندِ هر دل و ابروت چون کمان چشمت چو دُرّ و لعل لبانت قرار جان ای روی تو ز یوسف کنعان ملیح تر نور محمدی و ز عیسی مسیح تر ای پهلوان لشگر سالار کربلا لشگر شکن امیر و علمدار کربلا میرنمونه ، حیدر کرار کربلا ساقی علقمه، گل بی خار کربلا ای هیبت تو لرزه فکنده به جان خصم هر چه حسین گفت بگفتی به روی چشم ای ماه هاشمی نسب، ای میر علقمه چون زینب و حسین و حسن، یابن فاطمه بودی و بود در دل خصم از تو واهمه آه از دمی که خصم نمودند هلهله کشتی شکست خورده ی طوفان به گل نشست پشت شهید کرب و بلا از غمت شکست @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب عاشورا به عشق و شور و شین خواست تا قرآن به سر گیرد حسین عاشقان را گر فتد شوری به سر شب عاشورا شود قدری دگر شب عاشورا شبی پر زمزمه ست لیله القدر حسین فاطمه ست آفتاب است او و نورش منجلی ست نور ماهش نور عباس علیست ای خوش آن قدری که زیر نور ماه عشق بازی ها نمایی با اله نور ماه هاشمی تابد اگر چه مناجاتی شود شب تا سحر آن شه ممسوس فی ذات اله گفت با عباس که ای میر سپاه ای علمدار رشید لشکرم ای ز طفلی پاسدار و یاورم یا اخا ای پهلوان سرفراز نیک دانی عشق من باشد نماز نور حق تابنده بر صدر من است شام عاشورا شب قدر من است از من و از اهل بیتم رخ متاب ماه تابان شب قدرم بتاب سینه ام مملو از عشق خداست ز عشق ذات حق سرم از تن جداست خواهم امشب تا سحر آوا کنم بیشتر با ذات حق نجوا کنم بهر قرب حیّ ذات لا یزال پر کشم تا عرش حی ذوالجلال ای یل و سردار بی شبه و نظیر امشبی را از عدو مهلت بگیر آن ابوفاضل خداوند ادب وان یل و ماه بنی هاشم لقب اسوه ی آزادی و صدق و صفا بار دیگر از ره عشق و وفا خواست تا سر بر ره پیمان نهد جان خود را در ره جانان دهد گفت نورم پرتو نور شماست از ازل در این دلم شور شماست همچو بازی تیزتک سرعت گرفت وز برای شاه دین مهلت گرفت حق ز راز عاشقان آگاه بود جلوه گر در روح ثارالله بود کربلا میخانه بود و جام می بود در دستان دُردآشام می مست گشت و دل چو از ساقی ربود قاب قوسینی دگر باقی نبود دل بُراق و رَفرف معراج شد سینه اش را روح حق آماج شد تا سحرگه مرغ حق آواز کرد پرکشید و تا خدا پرواز کرد تا سحرگه زیر نور ماه بود بر لبش گلبانگ یا الله بود شد سحر با اذن آن حیّ حمید آفتاب صبح عاشورا دمید ساقی آن دم باده در نی کرده بود ساغر او را پر از می کرده بود پر ز می پیمانه و جام و سبو تا که نوشد باده نوش سرّ هو گفت ساقی این می جام بلاست باده ی نابی به جام کربلاست آدم و نوح و خلیل و انبیا مصطفی حتی تمام اولیا "هرچه نوشیدند از آن سیال ماند جام ساقی جمله مالا مال ماند" "کس حریفم از ازل یک دم نشد قطره ای از جام ساقی کم نشد" "رند میخواهم که خوشحالی کند جام را از باده اش خالی کند" نطق ساقی را شنید او مو به مو ریخت آن می را به مستی در گلو جام در کف باده می زد از احد باده ای از جام الله الصمد هر چه می نوشید از جام بلا مست تر میگشت از شوق ولا گفت گر جامی دگر در کف نهی می نمایم جام را از می تهی من حسینم در رهت دُردی کشم گر دهی صد جام هم سر میکشم گفت این شوری که در جان من است از برای عید قربان من است شد فدایت جان هفتاد و دو تن عید قربان روز عاشورای من من چو یارانم کنم جان را فدا در ره ایمان و قرآن و خدا در کف اش پیمانه و جام و سبو باده می زد از میِ اسرار هو در کف اش شمشیر رقصان از شعف سر فکند از کفر چون شاه نجف یک هزارو نهصد و پنجاه زخم خورد و کی آمد به پیشانیش اخم او که بُد ممسوس فی ذات اله اوفتاد از پشت زین در قتلگاه آمد از درگاه آن حیّ جلیل بهر یاری حسینش جبرئیل گفت با او کای امیر کائنات آمدم بر یاری ات بهر نجات گفت با روح الامین با آب و تاب جبرئیلا رو مشو مارا حجاب خیز و با خیل ملَک زین جا برو بین حق با من دگر مانع مشو من نجاتم در رهش جان دادن است جان خود با کام عطشان دادن است گفت،ساقی مست مستم کرده ای مست حقم می پرستم کرده ای تیغ کش من تشنه ی آن خنجرم تا کشم بر خنجرت این حنجرم این منم مست از می آگاهی ام من حسینم آنچه تو می خواهی ام تشنه لب با کام عطشان جان دهم جان خود را بر سر پیمان نَهم نورباران بُد ز حق آیینه اش حس نمودی گشته سنگین سینه اش @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آه از آن لحظه که شد بی کَس و یاور زینب شد سراسیمه سوی نعش برادر زینب آمد از تل سوی مقتل به سر و سینه زنان چه کند خاک عزا ریخته بر سر زینب تا رسید او به لب قتلگه شاه شهید دید بیرون شد از آن شمر ستمگر زینب شد سرازیر به گودال به صد ناله آه تا بجوید بدن پاک صنوبر زینب تیر ها دید بسی ،تیغ بسی بشکسته هم که بشکسته بسی نیزه و خنجر زینب هر چه می گشت نمی جُست تن پاک حسین تا بجوید تن او گشت مکرر زینب ناگهان صوت اُخَیَّ اِلیَّ آمد که بیا بر سر این پیکر بی سر،زینب گفت آیا تو حسینی که به هنگام وداع تو که بر سینه گرفتی سر خواهر زینب؟ تن پاک تو که صد چاک نَبُد در بر من که گرفته است کنون بی سر،در بر زینب تشنه بودی و شده تشنه ی بوسیدن آن لب عطشان حسین بر لب کوثر زینب گر میسر نشود بوسه زند بر سر تو جای آن سر بزند بوسه به حنجر زینب زینب و قتلگه و پیکر بی سر، ای وای آه از آن لحظه که شد بی کَس و یاور زینب @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل یک شیشه ی عِطری که درش وا شده بود سر جدا از بدن زاده ی طاها شده بود گشت آکنده ز عِطرش همه ی دشت بلا بر لب جن و ملَک بانگ خدایا شده بود لاله هایش همه پرپر شده آغشته به خون باغبانی که بهارش همه یغما شده بود عِطرش آمیخت چو با رایحه ای با گل یاس قتلگَه خواستگه ناله ی زهرا شده بود زینب آمد که سرِ سرو به دامان گیرد لیک سر بهر سر نیزه مهیا شده بود جای یک بوسه نَبُد بر تن آن سرو بلند و گلو بوسه گه خنجر اعدا شده بود تا به رگ های بریده سر خود را بنهاد عالمی غرق در آن صحنه ی زیبا شده بود و در آن لحظه که زینب همه زیبایی دید گشت هنگامه به پا محشر کبری شده بود آفرینش همه میرفت شود کُن فیکون عرش لرزید و فلک هم کمرش تا شده بود زین مصیبت چو ز احجار زمین خون جوشید آسمان گریه کنان زین غم عظمی شده بود شیشه ی عطر تنش خرد و درش گم شده بود همچو تسبیح که پاشیده ی اعضا شده بود بر سِنان تا که سَنان زد سر پر خون حسین در دل زینب غم دیده چه غوغا شده بود کس ندانست در آن لحظه به زینب چه گذشت آه از آن شیشه ی عِطری که درش وا شده بود @javadkarimzadeh