eitaa logo
کانال اشعار آئینی جواد کریم زاده
260 دنبال‌کننده
205 عکس
61 ویدیو
0 فایل
زنده گردد از دمت هر مرده ای ای مسیح حضرت زهرا حسین
مشاهده در ایتا
دانلود
وقت اذان ظهر چو اذن اذان گرفت گویی مسیح کرب و بلا تازه جان گرفت اعجاز بین چه کرد اذان گوی کربلا کاری که جان هر دو جهان جان از آن گرفت لب تشنه لب گشود و ز الله اکبرش تنها نه جان حسین که جانی جهان گرفت گفتا شهادتین به یکتایی اله بر لب گواه، خاتم پیغمبران گرفت آغوش دشت گشت پر از هیبت علی وقتی شهادتین علی در اذان گرفت قامت قیامتی که به قد قامت الصلوه از قامتش بلند ستون،آسمان گرفت سرو قدش چو محشر و محشر ز قامتش حشر دگر ز قامت رعنا جوان گرفت شبه رسول بود و به معراج کربلا بر عرش گام زد ز بُراقش عنان گرفت بعد از نماز ظهر که اذن جهاد خواست گویی ز شاه تشنه لبان تازه، جان گرفت چکمه به پا نموده حمایل به دوش و بعد بر سر نهاده خُود و به دستی کمان گرفت با دست دیگرش ز کمر تیغ حیدری بر لب سرود ناد علی توامان گرفت آن سبز پوش هاشمیان آفتاب مهر همچون شهاب رخصتی از ‌کهکشان گرفت فرمود میروی و رود جان ز تن مرا خوش میروی برو که دلم، آنچنان گرفت گامی بزن برابر من شبه مصطفی با رفتن تو قلب زمین و زمان گرفت شد عازم نبرد و ز هل من مبارزش خصمش رمید و جان ددان بی امان گرفت برگشت تشنه لب به بر شاه عالمین او را حسین کام و زبان در دهان گرفت یعنی که تشنه تر ز پسر هست این پدر دل ها به حال خسرو لب تشنگان گرفت همچون علی به خیبر کرب و بلا، علی آمد دوباره سر ز تن ملحدان گرفت ناگه حسین دید که هنگامه ای به پاست خورشید دشت کرب و بلا ناگهان گرفت آه از دمی که همچو علی فرق او شکافت جا در میان حلقه ی اهریمنان گرفت هر کس که داشت تیغ و سنان زد به پیکرش هر کس نداشت عاریه از این و آن گرفت آه از دمی که پیکر او گشت چاک چاک گل بوسه ها ز خنجر و تیغ و سنان گرفت آه از دمی که زین غم جان سوز فاطمه زانوی رنج و غم به بغل در جنان گرفت آه از دمی که چشم تر باغبان بدید که اندر بهار عمر گلش را خزان گرفت آه از دمی که خسرو لب تشنگان رسید بر دامنش حسین سر خون چکان گرفت گفتا که در عزای تو افتاده ام ز پای افتاده ام ز پا دل کون و مکان گرفت گفتا پدر فدای لب خشک و تشنه ات روح و روان ز پیکر شاه زمان گرفت گفتا ببین پدر که چه سیراب گشته ام سیراب شد ز کوثر و، خلد آشیان گرفت زینب اگر نبود،سر نعش اکبرش می داد جان حسین چو از او توان گرفت روی عبا نهاده تن چاک چاک او از بحر بُردنش مدد از هر جوان گرفت گفتا جواد از غم جانسوز اهل بیت وز چشم عاشقانش اشک روان گرفت خاموش ای جواد کز این شعر جان گداز خون شد دو چشم و قلب امام زمان گرفت جواد کریم زاده @javadkarimzadeh
باغبانی وبه بار آمده ات حاصل ها حاصلت چیست به گلشن جز ابوفاضل ها مادران راپسران است وتو هم امِّ بنین همچوابناء تو نبوَدبه همه منزلها نسب اش هاشمی وباب الحوائج به لقب بانگاهی ڪند آسان همه ی مشگلها لحظه ای ڪی زحسین ابن علی غافل بود ساقی ڪرب وبلا،دشمن دل غافلها عبدصالح ڪه بوَدصحبت زهدوڪرمش همچومردانگی اش نَقل همه محفلها زانویش پله گه محفل زینب بنمود تافرودآید بانوی پریشان دلها چوامان نامه دهندش ڪه ڪند ترڪ حسین خط بُطلان بڪشدبر ورق باطلها لبِ دریاو لبِ تشنه ی ساقی عجبا گم شداز موجِ نگاهش همه ی ساحلها مادرا امِّ بنین جان بفدای یلِ تو ڪه زعشقش همه دیوانه شوند عاقلها ودودستی ڪه جدا شدزتن ولیڪ هنوز خیره مانده است برآن،چشم همه سائلها @javadkarimzadeh
دودمه شهادت حضرت عباس ع گشت نا امید سقا و یل ام البنین یا امیرالمومنین ۲ آه ، شد از صدر زين بی دست نقش بر زمین یا امیر المومنین ۲ جواد کریم زاده @javadkarimzadeh
به دشت کربلا خورشید سوزان به عاشورا بسان آتشفشان بود برون میریخت گرمای درون را که پنداری زمین در آسمان بود ز فرط تشنگی بی تاب بودند تمام کودکان بی ستا.ره لب خشکی ترک می خورد دائم میان مهد طفلی شیرخواره ملائک اشک ریزان بهر طفلان تمام مشک ها بی آب بودند دگر طفلان به گرد گاهواره تمامی تشنه و بیتاب بودند عمو برداشت مشک خشک خود را به اذن آن شه بی سر به شط زد صدف را پر ز دُرّ ناب می کرد دو دستش را به شط چون بال بط زد به لب نزدیک برد او مشت پر آب چه چشمکها که بر لب آب می زد زلال و پاک بود و گاه و بی گاه ز پاکی طعنه بر مهتاب می زد به ناگه در درونش شعله انگیخت چو یاد از حال آن لب تشگان کرد به روی شط چو می پاشید درّ را هوای کوی آن دلدادگان کرد صدف بر دوش چون درّ در صدف داشت چون ماهی رقص در گرداب می کرد دلش خوش بود و سرمست آن دلاور نگاهی بر دُر نایاب می کرد به خود می گفت من میر سپاهم به اردوگاه من جای عطش نیست به اردوگاه اگر خود را رسانم دگر راهی به بی آبی و غش نیست سر توسن به نخلستان چو گرداند چو شیر نر به اردوگاه می تاخت به دستش نیزه رقص مرگ می کرد پیاپی گرگی از گرگان می انداخت در آن باران تیر و تیغ و شمشیر چو شیری در دل نخجیر می رفت به چشمش زندگانی موج می زد ز بهر اصغر بی شیر می رفت به ناگه ضربتی حس کرد آن شیر به سمت مشک بر دست یمینش به روی خاک گویی دست و پا زد همان دم مادر ام البنینش یکی دستش فتاد و مشک خود را به دست دیگرش انداخت چون کوه مقاوم استوار و با صلابت چو شیری تاخت بر گرگان انبوه به پشت نخل گرگی تیز دندان دگر دستش ز نامردی جدا کرد به دندان مشک را بگرفت و توسن به سوی خیمه ی آل عبا کرد به چشمش تیر بود و دیده اش تار ز نورش ظلم ظلمت را شکافید همان ماه بنی هاشم که مولا گلش عباس نام آور بنامید به مشکش تیر خورد و دید سقا که آب مشک چون جوی روان رفت امیدش قطع شد همچون دو دستش ز خجلت آه، از او تاب و توان رفت در آن میدان جنگ نابرابر به نامردی یل ام البنین را ز پشت نخل بیرون شد چو دشمن به سر کوبید عمود آهنین را صدای یا اخا ادرک اخایش ز فریادش تمامی رسم بشکست رساند تا امام آنجا خودش را ز سنگی ابرویش را خصم بشکست بگفتا یا اخا شرمنده گشتم بیا این درد بی درمان دوا کن نه چشمی نه سر و دستی فقط زخم به دستت این لبان خشک وا کن چنان می ریخت از رخسار شه اشک که از باران خون سیلی روان بود وزیر خویش را در خون تپان دید شهادت نیز در سویش دوان بود بفرمودش کمر بشکست مارا ز داغت ای اباالفضل دلاور همیشه سید و سرور بخواندی چه شد این بار خواندی ام برادر بگفتا ناله ای آمد ز صحرا و دیدم قامت یاس کبودی دو دست او به پهلو گفت با من مگر تا حال فرزندم نبودی کنون شرمنده ام ای حضرت عشق به جای آب اشک دیده دارم ز بهر خشکی لب های طفلان فقط قلب و دلی سوزنده دارم تمنا می کنم سوی خیامت مبر سرو بلند چاک چاکم خجالت می کشم از اهل بیتت چه می شد دست تو می کرد خاکم ز بهر آب می رفتم نبردم به همراهم کمان و تیر و شمشیر وگرنه وصل میکردم به دریا ز خون این ددان رودی ز نخجیر در آن دم غوطه ور در خون خود بود نوازش های مولا کرد احساس دو چشم مه به سوی چشم خورشید غروب آفتابش دیدعباس مه هاشم اباالفضل دلاور علمدار و سپه دار و وفا دار فراتر هاست معنایش به دوران جهانگیر و جهانبخش و جهاندار یلی کز رزم او مبهوت گردند یلانی همچو سام و گیو و بهمن به درگاهش چو خدمتکار و نوکر یلانی همچو سهراب و تهمتن هماره روضه اش بس جانگداز است جواد این شعر از روی خوش عهدیست به هر جا روضه ی سقا شنیدی بمان آنجا که رد پای مهدیست @javadkarimzadeh
مادری با تمام دلتنگی هر شب جمعه زار می‌آید سوی کرب و بلا ز عرش برین خسته و بیقرار می‌آید پا گذارد ز هودجی به زمین می‌شود میهمانِ فرزندش میهمانِ قتیلِ مظلومی که به عالَم نَبُد همانندش آمده در حرم که بگذارد سر فرزند خود به دامانش آه و واویلتا هزار افسوس سر به تن نیست، جان به قربانش جای سر بوسه می‌زند بر حلق پیکرش را کشد چو در آغوش گویدش یا بُنَیَّ! یا مظلوم! غرق در ناله می‌رود از هوش آه از آن‌دم که گوشه‌ی گودال دید بر سینه شمر پَست‌ نشست آه از آن‌دم که مادری می‌دید سر فرزند و چشم خود را بست جواد کریم زاده @javadkarimzadeh
دارم ! چه ؟تسلیت، به که ؟پیغمبر امین دیگر به آستان که ؟دلدار مه جبین دلدار مه جبین که بُوُد؟ حجت خدا بوسی تو آستان که؟ مهدی امام دین این تسلیت ز بهر چه؟ از بهر این عزا بهر کدام عزای ؟ غم زین العابدین او کیست؟ باشد امامم، کدام امام؟ آن دومین علی و امام چهارمین آیا شهید گشته؟ بلی، از چه ره ؟ز کین قاتل که بُد؟ ولید ،که لعنت بر آن لعین ازبهر چه شهید شد او؟ دین مصطفی این مصطفی نبیست ؟ بلی ختم مرسلین دینش چه بوده؟ اسلام ،یارش که بد؟ خدا دیگر که ؟ مرتضی که بر او بود جانشین آن مرتضی علی که شه ملک لافتی ست؟ آری امام برحق بر جمع مسلمین بعد از نبی ولی خدا شد خلیفه ا ش ؟ نی، از چه؟ مکر، مکر که؟ مکر منافقین آخر چرا ؟ ز کینه ،چه قومی؟ ددان چرا کردند فتنه، از چه رهی؟ راه جور و کین وحشی بدند ؟آری، هم بی حیا؟ بلی ظلمی روا نمونده اند؟ بلی، بر که شاه دین ظالم که بود؟ ناکس، ناکس که بود؟ عمر پس نطفه اش حرام ؟ زنا زاده ی لعین همراه او که بود؟ ابوبکر ،دیگری ؟ عثمان خلیفه اند؟ دروغین هم آن هم این اینان چه کرده اند ؟جفا بر که؟ مرتضی تنها بر او؟ نه، بر که دگر؟ مام نازنین آن مام نازنین که بود ؟دخت مصطفی نامش چه بود؟ فاطمه زهرای دل غمین با فاطمه چه شد؟ شهیده شد او ، از چه ره؟ ز کین از کینه ی عمر ؟بلی چه شدش ؟سقط شد جنین آخر چطور؟ بود چو بین جدار و در آیا لگد زدند؟ بلی اُف بر استرین جرمش چه بود ؟یاری دین، این که جرم نیست؟ گفتند جرم توست ،کیان ؟قوم ظالمین د یگر چه کرده اند؟ ز مسمار در مپرس وز آتشی که سوخت در جنت برین در سوخت نیمه سوز، ز دودش دگر مپرس یا در میا ن کوچه، نپرسم دگر ازین باشد روا که جان بدهم از غمش؟ بلی زیرا جهان شیعه بود زار و دل غمین دیگر پسر نداشت؟ داشت دو تن نامشان چه بود؟ نام یکی حسن دگری شاه عالمین آیا حسن شهید شد از کین اشقیا؟ آری به دست همسر ملعونه اش ز کین مسموم زهر اخگر الماس ریزه ها ؟ آری نخورده زهر جفا را بشر چنین گو شاه عالمین چه بوده است نامشان؟ نامش حسین باشد یعنی نکو ترین باشد امام چندم؟ سوم امام پاک پس باب اطهر؟ بلی مولای عارفین گفتی حسین از چه دلم شد ملول تر ؟ گردد ملول از غم او جمله ما و تین برگو چه کرده اند به سلطان عالمین شد؟ شدکشته، کشته ی چه؟ ره عدل و داد و دین اندر کجا ؟به ماریه و دشت نینوا ، تنها؟ نه با که؟ گروه مجاهدین خیل سپاه دشمن ؟افزون ز سی هزار کوفی و شامی؟ آری آن شبه مسلمین تعداد جان نثار سپاه حسین چند ؟ هفتادو دو مجاهد نستوه بی قرین باید چه نامشان بنهیم این سپاه را ؟ لب تشنه کشتگان ره رب العالمین آیا ز اهل بیت کسی گشته شد؟ بلی عباس و قاسم و علی اکبرش، همین ؟ نی هیجده تن از گل گلزار هاشمی آلاله و شقایق هم یاس و یاسمین اطفال کشته چند؟ دو تن، اصغر حسین و عبدلله یادگار حسن هردو غنچه چین تنها چو گشت رفت به میدان؟ بلی، چه کرد ؟ سر ها فکند از تن کفار و ملهدین آیا غریب بود ؟بلی، بی کفن؟ بلی در قتلگاه گشت شهید آن شه مبین سر داشت؟ نی، به کجا بد سر ش؟ به نی تن در کجا به ماریه بی سر بر آن زمین سیراب بود؟ نه، تشنه؟ بلی، از چه تشنه لب؟ بستند آب را ،چه کسان؟ سنگدل ترین جرمش چه بود ؟احیا، احیای دین حق این جرم نیست ؟هست ،به زعم که؟ کافرین فرمان که داد از پی قتلش؟یزید دون قاتل که بود؟ تا نفر سی هزارمین زخمش فزون ز انجُم و در آسمان تن دیگر نبود جای که ماهی شود گزین " گبر این ستم کند؟ نه، یهود و مجوس؟ نه هندو؟ نه، بت پرست؟" نه، داد از گروه کین بعد از حسین خیمه و خرگاه او چه شد ؟ آتش زدند خیمه و خرگاه شاه دین در خیمه گاه غیر زنان حرم که بود ؟ اطفال خردسال ،دگر ؟ زین العابدین بیمار بود؟ آری از راه مصلحت غم خوار او که؟ زینب محزون دل غمین زینب که بود دخت علی خواهر حسین یک شیر زن بلی ،که بُوَد مرد آفرین گشتند اسیر؟ آری، از کوفه تا به شام بر پایشان چه بستند؟ زنجیر آهنین گرییم زین مصیبت عظمای آن چنان نالیم تا ابد به غم و ماتم این چنین باشد روا که بارش خون بارد از سما؟ باشد سزا که لرزه بیفتد بر این زمین هم تسلیت ز بهر عزای حسین باد هم تسلیت ز ماتم مولای ساجدین در وصف او خدای چه بر لوح دل نوشت ؟ مولای ساجدین و سپس چند نقطه چین وصفش ز بی نهایت و مدحش کند خدا مدحش چه سان کنم من بی قدر کمترین لیکن ز مدحش از لبم همواره میچکد ذکر علی علی علی ای یار نازنین بادش هزار مرتبه احسنت و مرحبا آری هزار هزار بر او باد آفرین "خواهی چه؟ رحمت، از که؟ ز حق، کی؟ صف جزا قبلش چه؟ کربلا بردم میر مومنین گفتی جواد از غم جان سوز اهل بیت آتش زدی به خرمن دل ز آه آتشین @javadkarimzadeh
ثبت است چنین به صدر قران آغاز سخن بنام یزدان حمدست و ثنای حضرت حق شکر احد رحیم رحمان هنگام تلاوتش و ترتیل نیکوست برآید از دل و جان معنای هدی للمتقینش تفسیرصفات شاه مردان‌ یعنی که علیست هادی دین یعنی که علیست جمع ایمان شان علی اِنَّما و تطهیر شان علی هَل اَتی و انسان هم آیه به آیه جمع آیات هم سوره به سوره کل فرقان قران به کتاب و اوست ناطق آن مصحف و اوست قاری آن نازل شده گرچه در شب قدر قدرش علی است ای مسلمان خواهی چو که قدر آن بدانی تدبیر نمای و فهم در آن از جمله ی آن علی شناسان زهرا و محمدست و سلمان حب علی همچو خون‌ جاری باشد به رگ و ورید و شریان دوشینه شدم ز شوق رویش در میکده و به جمع مستان پیر ی ز ولای او چو مجنون لیلا صفتی ز جمع یاران پیمانه ای از می ولایش نوشاند مرا ز جام ایشان چون مست شدم مرا بفرمود سر مست ولای اوست اینسان از حلقه ی ما برون نیاید هر کس که ببست عهد و پيمان یکبار به نیزه رفت و دیدند مکریست ز عمرو عاص شیطان فرمود که نیست کاغذی بیش یا پوست نوشته هایی از آن چون مصحف ناطق ست حیدر اسلام ز او گرفته سامان برگوی به دشمنت که ما را از کاغذ سوخته مترسان رو سوی جهنم آر و آندم خود را ز حسد در آن بسوزان ای مُرتد جیره خوار صهیون ای هرزه ی پست شوم عریان ناگاه شنیدم این نوا را از هاتف غیب شاد و خندان حق با علی و علیست با حق قران علی و علیست قران در اعتراض به هتک حرمت قران کریم و سوزاندن توسط زنی ملعونه در دانمارک @javadkarimzadeh https://eitaa.com/JavadKarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غروب مه غم به آخر رسید طلوع مهِ تارِ دیگر رسید به شام بلا نیز خواهر رسید به همراه راس برادر رسید نگر عمه‌ی پاک سادات را و در وازه ی نحس ساعات را چو آمد ز ره، خسته آن قافله اسیران همه در غل و سلسله به همراهشان خولی و حرمله میان کِل و شادی و هلهله ز مهمان نوازی، اهالی شام بر آنان زدند سنگ از روی بام جفاها شد از قوم پست لعین بر آن اهل بیت رسول امین روانه نمودند از روی کین چو از کوچه های یهودی نشین که اینان همه وارث حیدرند همه اهل بیت یل خیبر ند بگیرید از اینان دگر انتقام بگیرید از هر چه سر انتقام ز سرهای مد نظر انتقام به چوب و به سنگ و حجر انتقام بریزید خاکستر از روی کین به روی سر سیدالساجدین به جای دگر کارشان زار شد که آن قافله سوی بازار شد یکی مست، برده خریدار شد که چشمان زینب ز غم تار شد به راس برادر نظر دوخته به قلبش بسی آتش افروخته ز یک سوی رنج و غم بی حساب ز سوی دگر گریه های رباب ز سویی بدستان آنان طناب ز سویی ورودِ به بزم شراب امان از دل زینب و کودکان امان از لب و چوبه ی خیزران @javadkarimzadeh
از اینرو دختری بابایی ام من که دستانم فقط در دست او بود ازاین رو دختری خوشبخت بودم که جایم روی زانوی عمو بود خرابه نیست جای دختر شاه که جای او حریر قصر نورست سر نی نیست جای شاه عالم که جای شه سریر قصر نورست پدر بگشای یکدم چشم خود را به گیسوی پریشانم نظر کن ز آتش گیسویم کز، معجرم سوخت پدر یک امشبی با من سحر کن مرا میداد زجر آن ضجر کافر کتک میزد مرا در دشت و هامون زگیسویم کشید و بر زمين زد که شد این صورتم غرقابه ی خون به روی خار با پای برهنه به من شلاق و گاهی مشت میزد کمک حالم چو میشد عمه زینب سنان ما را به قصد کشت میزد چو ما را در خرابه جای دادند به بزم من طبق آورده‌ بودند میانش تحفه ای بود از سر تو که جانم داده و جان برده بودند رقیه هستم و باب الحوائج ملیکه، دخت شاهنشاه عشقم کنار عمه جانم تا قیامت ملیکه، شاه بانوی دمشقم @javadkarimzadeh
بی تو دردی کشیده ام که مپرس دختری رنج دیده ام که مپرس باورت نیست در سه سالگی ام مثل زهرا خمیده ام که مپرس معجرم سوخت گیسویم کِز شد لب ز خجلت گز یده ام که مپرس چند باری ز ناقه افتادم تا به اینجا رسیده ام که مپرس تو نبودی عمو نبود از زجر زجر هایی کشیده ام که مپرس پاره شد گوش و گوشوارِ مَرا کَندو از جا پریده ام که مپرس بس که بر چشم و صورتم زده است تار گردیده دیده ام که مپرس کعب نی را و تازیانه ز ترس با دل و جان خریده ام که مپرس بر روی خار ها چنان از ترس پا برهنه دویده ام که مپرس من به گوش خود از حرامی ها ناسزا ها شنیده ام که مپرس چه بگویم که در چهل منزل بر سر نی چه دیده ام که مپرس تا به وصلت رسم دوباره پدر زهر هجری چشیده ام که مپرس کاش میشد که حنجرت بوسم پدر سر بریده ام که مپرس پُرسم از عمه در طبق گو چیست گوید ای نور دیده ام که مپرس @javadkarimzadeh