#حضرت_عباس_علیه_السلام_شهادت
به دشت کربلا خورشید سوزان
به عاشورا بسان آتشفشان بود
برون میریخت گرمای درون را
که پنداری زمین در آسمان بود
ز فرط تشنگی بی تاب بودند
تمام کودکان بی ستا.ره
لب خشکی ترک می خورد دائم
میان مهد طفلی شیرخواره
ملائک اشک ریزان بهر طفلان
تمام مشک ها بی آب بودند
دگر طفلان به گرد گاهواره
تمامی تشنه و بیتاب بودند
عمو برداشت مشک خشک خود را
به اذن آن شه بی سر به شط زد
صدف را پر ز دُرّ ناب می کرد
دو دستش را به شط چون بال بط زد
به لب نزدیک برد او مشت پر آب
چه چشمکها که بر لب آب می زد
زلال و پاک بود و گاه و بی گاه
ز پاکی طعنه بر مهتاب می زد
به ناگه در درونش شعله انگیخت
چو یاد از حال آن لب تشگان کرد
به روی شط چو می پاشید درّ را
هوای کوی آن دلدادگان کرد
صدف بر دوش چون درّ در صدف داشت چون ماهی رقص در گرداب می کرد
دلش خوش بود و سرمست آن دلاور نگاهی بر دُر نایاب می کرد
به خود می گفت من میر سپاهم
به اردوگاه من جای عطش نیست
به اردوگاه اگر خود را رسانم
دگر راهی به بی آبی و غش نیست
سر توسن به نخلستان چو گرداند
چو شیر نر به اردوگاه می تاخت
به دستش نیزه رقص مرگ می کرد
پیاپی گرگی از گرگان می انداخت
در آن باران تیر و تیغ و شمشیر
چو شیری در دل نخجیر می رفت
به چشمش زندگانی موج می زد
ز بهر اصغر بی شیر می رفت
به ناگه ضربتی حس کرد آن شیر
به سمت مشک بر دست یمینش
به روی خاک گویی دست و پا زد
همان دم مادر ام البنینش
یکی دستش فتاد و مشک خود را
به دست دیگرش انداخت چون کوه
مقاوم استوار و با صلابت
چو شیری تاخت بر گرگان انبوه
به پشت نخل گرگی تیز دندان
دگر دستش ز نامردی جدا کرد
به دندان مشک را بگرفت و توسن
به سوی خیمه ی آل عبا کرد
به چشمش تیر بود و دیده اش
تار ز نورش ظلم ظلمت را شکافید
همان ماه بنی هاشم که مولا
گلش عباس نام آور بنامید
به مشکش تیر خورد و دید سقا
که آب مشک چون جوی روان رفت
امیدش قطع شد همچون دو دستش
ز خجلت آه، از او تاب و توان رفت
در آن میدان جنگ نابرابر
به نامردی یل ام البنین را
ز پشت نخل بیرون شد چو دشمن
به سر کوبید عمود آهنین را
صدای یا اخا ادرک اخایش
ز فریادش تمامی رسم بشکست
رساند تا امام آنجا خودش را
ز سنگی ابرویش را خصم بشکست
بگفتا یا اخا شرمنده گشتم
بیا این درد بی درمان دوا کن
نه چشمی نه سر و دستی فقط زخم
به دستت این لبان خشک وا کن
چنان می ریخت از رخسار شه اشک
که از باران خون سیلی روان بود
وزیر خویش را در خون تپان دید
شهادت نیز در سویش دوان بود
بفرمودش کمر بشکست مارا
ز داغت ای اباالفضل دلاور
همیشه سید و سرور بخواندی
چه شد این بار خواندی ام برادر
بگفتا ناله ای آمد ز صحرا
و دیدم قامت یاس کبودی
دو دست او به پهلو گفت با من
مگر تا حال فرزندم نبودی
کنون شرمنده ام ای حضرت عشق
به جای آب اشک دیده دارم
ز بهر خشکی لب های طفلان
فقط قلب و دلی سوزنده دارم
تمنا می کنم سوی خیامت
مبر سرو بلند چاک چاکم
خجالت می کشم از اهل بیتت
چه می شد دست تو می کرد خاکم
ز بهر آب می رفتم نبردم
به همراهم کمان و تیر و شمشیر
وگرنه وصل میکردم به دریا
ز خون این ددان رودی ز نخجیر
در آن دم غوطه ور در خون خود بود نوازش های مولا کرد احساس
دو چشم مه به سوی چشم خورشید
غروب آفتابش دیدعباس
مه هاشم اباالفضل دلاور
علمدار و سپه دار و وفا دار
فراتر هاست معنایش به دوران
جهانگیر و جهانبخش و جهاندار
یلی کز رزم او مبهوت گردند
یلانی همچو سام و گیو و بهمن
به درگاهش چو خدمتکار و نوکر
یلانی همچو سهراب و تهمتن
هماره روضه اش بس جانگداز است
جواد این شعر از روی خوش عهدیست
به هر جا روضه ی سقا شنیدی
بمان آنجا که رد پای مهدیست
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
مادری با تمام دلتنگی
هر شب جمعه زار میآید
سوی کرب و بلا ز عرش برین
خسته و بیقرار میآید
پا گذارد ز هودجی به زمین
میشود میهمانِ فرزندش
میهمانِ قتیلِ مظلومی
که به عالَم نَبُد همانندش
آمده در حرم که بگذارد
سر فرزند خود به دامانش
آه و واویلتا هزار افسوس
سر به تن نیست، جان به قربانش
جای سر بوسه میزند بر حلق
پیکرش را کشد چو در آغوش
گویدش یا بُنَیَّ! یا مظلوم!
غرق در ناله میرود از هوش
آه از آندم که گوشهی گودال
دید بر سینه شمر پَست نشست
آه از آندم که مادری میدید
سر فرزند و چشم خود را بست
جواد کریم زاده
@javadkarimzadeh
#امام_سجاد_ع_شهادت
#وقایع_عاشورا
دارم ! چه ؟تسلیت، به که ؟پیغمبر امین
دیگر به آستان که ؟دلدار مه جبین
دلدار مه جبین که بُوُد؟ حجت خدا
بوسی تو آستان که؟ مهدی امام دین
این تسلیت ز بهر چه؟ از بهر این عزا
بهر کدام عزای ؟ غم زین العابدین
او کیست؟ باشد امامم، کدام امام؟
آن دومین علی و امام چهارمین
آیا شهید گشته؟ بلی، از چه ره ؟ز کین
قاتل که بُد؟ ولید ،که لعنت بر آن لعین
ازبهر چه شهید شد او؟ دین مصطفی
این مصطفی نبیست ؟ بلی ختم مرسلین
دینش چه بوده؟ اسلام ،یارش که بد؟ خدا
دیگر که ؟ مرتضی که بر او بود جانشین
آن مرتضی علی که شه ملک لافتی ست؟
آری امام برحق بر جمع مسلمین
بعد از نبی ولی خدا شد خلیفه ا ش ؟
نی، از چه؟ مکر، مکر که؟ مکر منافقین
آخر چرا ؟ ز کینه ،چه قومی؟ ددان چرا
کردند فتنه، از چه رهی؟ راه جور و کین
وحشی بدند ؟آری، هم بی حیا؟ بلی
ظلمی روا نمونده اند؟ بلی، بر که شاه دین
ظالم که بود؟ ناکس، ناکس که بود؟ عمر
پس نطفه اش حرام ؟ زنا زاده ی لعین
همراه او که بود؟ ابوبکر ،دیگری ؟
عثمان خلیفه اند؟ دروغین هم آن هم این
اینان چه کرده اند ؟جفا بر که؟ مرتضی
تنها بر او؟ نه، بر که دگر؟ مام نازنین
آن مام نازنین که بود ؟دخت مصطفی
نامش چه بود؟ فاطمه زهرای دل غمین
با فاطمه چه شد؟ شهیده شد او ، از چه ره؟ ز کین
از کینه ی عمر ؟بلی چه شدش ؟سقط شد جنین
آخر چطور؟ بود چو بین جدار و در
آیا لگد زدند؟ بلی اُف بر استرین
جرمش چه بود ؟یاری دین، این که جرم نیست؟
گفتند جرم توست ،کیان ؟قوم ظالمین
د یگر چه کرده اند؟ ز مسمار در مپرس
وز آتشی که سوخت در جنت برین
در سوخت نیمه سوز، ز دودش دگر مپرس
یا در میا ن کوچه، نپرسم دگر ازین
باشد روا که جان بدهم از غمش؟ بلی
زیرا جهان شیعه بود زار و دل غمین
دیگر پسر نداشت؟ داشت دو تن
نامشان چه بود؟
نام یکی حسن دگری شاه عالمین
آیا حسن شهید شد از کین اشقیا؟
آری به دست همسر ملعونه اش ز کین
مسموم زهر اخگر الماس ریزه ها ؟
آری نخورده زهر جفا را بشر چنین
گو شاه عالمین چه بوده است نامشان؟
نامش حسین باشد یعنی نکو ترین
باشد امام چندم؟ سوم امام پاک
پس باب اطهر؟ بلی مولای عارفین
گفتی حسین از چه دلم شد ملول تر ؟
گردد ملول از غم او جمله ما و تین
برگو چه کرده اند به سلطان عالمین شد؟ شدکشته، کشته ی چه؟ ره عدل و داد و دین
اندر کجا ؟به ماریه و دشت نینوا
، تنها؟ نه با که؟ گروه مجاهدین
خیل سپاه دشمن ؟افزون ز سی هزار
کوفی و شامی؟ آری آن شبه مسلمین
تعداد جان نثار سپاه حسین چند ؟
هفتادو دو مجاهد نستوه بی قرین
باید چه نامشان بنهیم این سپاه را ؟
لب تشنه کشتگان ره رب العالمین
آیا ز اهل بیت کسی گشته شد؟ بلی
عباس و قاسم و علی اکبرش، همین ؟
نی هیجده تن از گل گلزار هاشمی
آلاله و شقایق هم یاس و یاسمین
اطفال کشته چند؟ دو تن، اصغر حسین
و عبدلله یادگار حسن هردو غنچه چین
تنها چو گشت رفت به میدان؟ بلی، چه کرد ؟
سر ها فکند از تن کفار و ملهدین
آیا غریب بود ؟بلی، بی کفن؟ بلی
در قتلگاه گشت شهید آن شه مبین
سر داشت؟ نی، به کجا بد سر ش؟ به نی
تن در کجا به ماریه بی سر بر آن زمین
سیراب بود؟ نه، تشنه؟ بلی، از چه تشنه لب؟
بستند آب را ،چه کسان؟ سنگدل ترین
جرمش چه بود ؟احیا، احیای دین حق
این جرم نیست ؟هست ،به زعم که؟ کافرین
فرمان که داد از پی قتلش؟یزید دون
قاتل که بود؟ تا نفر سی هزارمین
زخمش فزون ز انجُم و در آسمان تن
دیگر نبود جای که ماهی شود گزین
" گبر این ستم کند؟ نه، یهود و مجوس؟ نه
هندو؟ نه، بت پرست؟" نه، داد از گروه کین
بعد از حسین خیمه و خرگاه او چه شد ؟
آتش زدند خیمه و خرگاه شاه دین
در خیمه گاه غیر زنان حرم که بود ؟
اطفال خردسال ،دگر ؟ زین العابدین
بیمار بود؟ آری از راه مصلحت
غم خوار او که؟ زینب محزون دل غمین
زینب که بود دخت علی خواهر حسین
یک شیر زن بلی ،که بُوَد مرد آفرین
گشتند اسیر؟ آری، از کوفه تا به شام
بر پایشان چه بستند؟ زنجیر آهنین
گرییم زین مصیبت عظمای آن چنان
نالیم تا ابد به غم و ماتم این چنین
باشد روا که بارش خون بارد از سما؟
باشد سزا که لرزه بیفتد بر این زمین
هم تسلیت ز بهر عزای حسین باد
هم تسلیت ز ماتم مولای ساجدین
در وصف او خدای چه بر لوح دل نوشت ؟
مولای ساجدین و سپس چند نقطه چین
وصفش ز بی نهایت و مدحش کند خدا
مدحش چه سان کنم من بی قدر کمترین
لیکن ز مدحش از لبم همواره میچکد
ذکر علی علی علی ای یار نازنین
بادش هزار مرتبه احسنت و مرحبا
آری هزار هزار بر او باد آفرین
"خواهی چه؟ رحمت، از که؟ ز حق، کی؟ صف جزا
قبلش چه؟ کربلا بردم میر مومنین
گفتی جواد از غم جان سوز اهل بیت
آتش زدی به خرمن دل ز آه آتشین
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
ثبت است چنین به صدر قران
آغاز سخن بنام یزدان
حمدست و ثنای حضرت حق
شکر احد رحیم رحمان
هنگام تلاوتش و ترتیل
نیکوست برآید از دل و جان
معنای هدی للمتقینش
تفسیرصفات شاه مردان
یعنی که علیست هادی دین
یعنی که علیست جمع ایمان
شان علی اِنَّما و تطهیر
شان علی هَل اَتی و انسان
هم آیه به آیه جمع آیات
هم سوره به سوره کل فرقان
قران به کتاب و اوست ناطق
آن مصحف و اوست قاری آن
نازل شده گرچه در شب قدر
قدرش علی است ای مسلمان
خواهی چو که قدر آن بدانی
تدبیر نمای و فهم در آن
از جمله ی آن علی شناسان
زهرا و محمدست و سلمان
حب علی همچو خون جاری
باشد به رگ و ورید و شریان
دوشینه شدم ز شوق رویش
در میکده و به جمع مستان
پیر ی ز ولای او چو مجنون
لیلا صفتی ز جمع یاران
پیمانه ای از می ولایش
نوشاند مرا ز جام ایشان
چون مست شدم مرا بفرمود
سر مست ولای اوست اینسان
از حلقه ی ما برون نیاید
هر کس که ببست عهد و پيمان
یکبار به نیزه رفت و دیدند
مکریست ز عمرو عاص شیطان
فرمود که نیست کاغذی بیش
یا پوست نوشته هایی از آن
چون مصحف ناطق ست حیدر
اسلام ز او گرفته سامان
برگوی به دشمنت که ما را
از کاغذ سوخته مترسان
رو سوی جهنم آر و آندم
خود را ز حسد در آن بسوزان
ای مُرتد جیره خوار صهیون
ای هرزه ی پست شوم عریان
ناگاه شنیدم این نوا را
از هاتف غیب شاد و خندان
حق با علی و علیست با حق
قران علی و علیست قران
#جواد_کریم_زاده
در اعتراض به هتک حرمت قران کریم
و سوزاندن توسط زنی ملعونه در دانمارک
@javadkarimzadeh
https://eitaa.com/JavadKarimzadeh
#پایان_ماه_محرم
#ورود_کاروان_اهل_بیت_به_شام
غروب مه غم به آخر رسید
طلوع مهِ تارِ دیگر رسید
به شام بلا نیز خواهر رسید
به همراه راس برادر رسید
نگر عمهی پاک سادات را
و در وازه ی نحس ساعات را
چو آمد ز ره، خسته آن قافله
اسیران همه در غل و سلسله
به همراهشان خولی و حرمله
میان کِل و شادی و هلهله
ز مهمان نوازی، اهالی شام
بر آنان زدند سنگ از روی بام
جفاها شد از قوم پست لعین
بر آن اهل بیت رسول امین
روانه نمودند از روی کین
چو از کوچه های یهودی نشین
که اینان همه وارث حیدرند
همه اهل بیت یل خیبر ند
بگیرید از اینان دگر انتقام
بگیرید از هر چه سر انتقام
ز سرهای مد نظر انتقام
به چوب و به سنگ و حجر انتقام
بریزید خاکستر از روی کین
به روی سر سیدالساجدین
به جای دگر کارشان زار شد
که آن قافله سوی بازار شد
یکی مست، برده خریدار شد
که چشمان زینب ز غم تار شد
به راس برادر نظر دوخته
به قلبش بسی آتش افروخته
ز یک سوی رنج و غم بی حساب
ز سوی دگر گریه های رباب
ز سویی بدستان آنان طناب
ز سویی ورودِ به بزم شراب
امان از دل زینب و کودکان
امان از لب و چوبه ی خیزران
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_رقیه_ع_خرابه_شام
از اینرو دختری بابایی ام من
که دستانم فقط در دست او بود
ازاین رو دختری خوشبخت بودم
که جایم روی زانوی عمو بود
خرابه نیست جای دختر شاه
که جای او حریر قصر نورست
سر نی نیست جای شاه عالم
که جای شه سریر قصر نورست
پدر بگشای یکدم چشم خود را
به گیسوی پریشانم نظر کن
ز آتش گیسویم کز، معجرم سوخت
پدر یک امشبی با من سحر کن
مرا میداد زجر آن ضجر کافر
کتک میزد مرا در دشت و هامون
زگیسویم کشید و بر زمين زد
که شد این صورتم غرقابه ی خون
به روی خار با پای برهنه
به من شلاق و گاهی مشت میزد
کمک حالم چو میشد عمه زینب
سنان ما را به قصد کشت میزد
چو ما را در خرابه جای دادند
به بزم من طبق آورده بودند
میانش تحفه ای بود از سر تو
که جانم داده و جان برده بودند
رقیه هستم و باب الحوائج
ملیکه، دخت شاهنشاه عشقم
کنار عمه جانم تا قیامت
ملیکه، شاه بانوی دمشقم
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_رقیه_گفت_و_با_سر
بی تو دردی کشیده ام که مپرس
دختری رنج دیده ام که مپرس
باورت نیست در سه سالگی ام
مثل زهرا خمیده ام که مپرس
معجرم سوخت گیسویم کِز شد
لب ز خجلت گز یده ام که مپرس
چند باری ز ناقه افتادم
تا به اینجا رسیده ام که مپرس
تو نبودی عمو نبود از زجر
زجر هایی کشیده ام که مپرس
پاره شد گوش و گوشوارِ مَرا
کَندو از جا پریده ام که مپرس
بس که بر چشم و صورتم زده است
تار گردیده دیده ام که مپرس
کعب نی را و تازیانه ز ترس
با دل و جان خریده ام که مپرس
بر روی خار ها چنان از ترس
پا برهنه دویده ام که مپرس
من به گوش خود از حرامی ها
ناسزا ها شنیده ام که مپرس
چه بگویم که در چهل منزل
بر سر نی چه دیده ام که مپرس
تا به وصلت رسم دوباره پدر
زهر هجری چشیده ام که مپرس
کاش میشد که حنجرت بوسم
پدر سر بریده ام که مپرس
پُرسم از عمه در طبق گو چیست
گوید ای نور دیده ام که مپرس
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_رقیه_س
#گفتگوی_با_سر_
#خرابه_شام
بر روی نیزه دیدم گیسوی درهمت را
در دست ساربان هم یاقوت خاتمت را
گه گاه خواب بودم بر ناقه دست بسته
از ناقه اوفتادم دست و سرم شکسته
هر بار دیدم افتاد از روی نی سر تو
از روی ناقه هر بار افتاد دختر تو
میرفت کاروان و من روی خاک بودم
زجر حرامی آمد از موی سر کشیدم
بر من چنان لگد زد که پهلویم شکسته
جوری به صورتم زد که اَبرویم شکسته
چشمام تار میدید با درد های بسیار
یک لحظه دیدم از دور دیدم سر تو انگار
دیدم که نیزه داری سر را به سرعت باد
میبرد آه ، سر در، خورجین خولی افتاد
این هم علامت آن خاکستر تنور است
چون زلف مشک بویت خاکستری و بورست
از یک طرف لبانت، از تشنگی ترک خورد
از یک طرف رقیه، لب تشنه هی کتک خورد
ما را به عمد بردند از کوچههای بس تنگ
بر صورت و سرِ ما، میخورد دائما سنگ
درراه کاروان چون با هلهله می آمد
شمر، سایه سایه ی من با حر مله می آمد
این شمرو زجر و خولی و حرمله چه پستند
گوش مرا کشیدند، گوشواره را شکستند
از بس که درد دارم دیوار شد عصایم
شکر خدا که عمه هر جاست پا به پایم
روی تو و گلویت با آب و تاب شستم
با اشک های چشمم جای گلاب شستم
از بس که خیزران خورد در تشت زر سر تو
ولله داشت میمرد آن لحظه خواهر تو
در تشت زر نهادند چون راس روی نی را
دیدم به صورتت ریخت ته مانده های می را
دور سر تو با رقص هی پیچ و تاب خوردند
بد جور مست بودند بسکه شراب خوردند
نزد یزید دیدم یک مرد سرخ مویی
حرف از کنیز میزد بی شرم زشت رویی
دیدم عروسکم را در دست دخت شامی
رفتم از او بگیرم میزد مرا حرامی
میگفت دخت شامی اینست یادگاری
عمو سنان به من داد تو که عمو نداری
هستی من تو بودی آرامشم عمو بود
عالم برای من بود وقتی به گفت و گو بود
میسوخت معجر من چسبیده شد به مویم
صد شکر چون نرفته از دست آبرویم
گفتم غم تو دارم، گفتی غمت سر آید
گفتم چگونه؟ گفتی! سویم چو دلبر آید
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#جواد_کریم_زاده
اصلا رقیه جنس غمش فرق می کند
حتی کتیبه و علمش فرق می کند
دردانه ای که روی ضریحش عروسک است
با اهل بیت هم حرمش فرق می کند
در بارگاه او که زند طعنه بر بهشت
دربان و خادم و خدمش فرق می کند
دریای اهل بیت پر از دُرّ و گوهر است
اما حسین دُرِّ یمش فرق می کند
باب الحوائجیست که اندر مقام او
فرموده اند او کرمش فرق میکند
غمخانه ای که گشته به پا در عزای او
بانی مجد و محترمش فرق می کند
هر کس برای خود صنمی انتخاب کرد
کلب الرقیه هم صنمش فرق میکند
هرگز عجیب نیست که حیران شود مسیح
بیند که با مسیح دمش فرق می کند
با فاطمه مقایسه شد بین روضه ها
اما سه ساله قد خمش فرق می کند
زهراست کوه صبر ولیکن رقیه اش
کم طاقت است، سن کمش فرق می کند
دقت بکن به گونه ی خود وقت روضه اش
حس میکنی که اشک نمش فرق می کند
شد پاره گوش او و عدو گفت حرمله
این گوشواره هر گرمش فرق می کند
روی سه ساله، دست عدو، آه بگذریم
اصلا رقیه جنس غمش فرق می کند
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh