حرف بیحساب| جواد موگویی
روزهای جنگی- ۲۹ @javadmogoei
روزهای جنگی- ۲۹
شنبه ۱۴۰۳/۱۲/۴
بیروت دوپاره است؛ بخش بالای شهر مشغول به زندگی عادی و بخش پایین عزادار سید.
از میانه شهر به ضاحیه، رنگ و بوی محرم است؛ موکب و سرودهای حماسی حزب. درودیوار پر است از عکس شهدای جنگ اخیر.
روزهای جنگ، ضاحیهی تخلیهشده، بوی مرگ و وحشت میداد و حالا هوای حماسی و مقاومت. شبیه پنجشنبههای بهشتزهرای تهران.
ضاحیه دو گلزار شهدا دارد: روضهالحورا و شهیدین.
۶ماه پیش، شهدا را در تاریکی شب دفن میکردند، از بیم پهبادهای اسراییلی. و حالا گروه گروه مردم...
انگار تازه تشییع میکنند.
میگویند سید را کنار صفیالدین در روضهالحورا دفن کرده بودند. نگران تشییع فردا هستم؛ که نکند جمعیتی نیاید.
رفتیم مقتل سید. گروه گروه دستههای عزاداری میآیند. یاد عزاداریهای بعد از انفجار حزبجمهوری در ۷تیر۱۳۶۰ افتادم؛ محله سرچمشه، مقتل بهشتی و ۷۲تن.
اینجا، مردم ماتمزده هستند. در جنگ، نه خبری از تشییعی بود و نه جلسه روضهای. همه دفنهای شبانه و غریبانه.
تشییع سید، انگار بهانهای برای شکستن بغضهای این ۶ماه هست. دو پیجری دیدم؛ ۳۰ساله، جفت چشم نابینا و عصا بدست. هیچ چیز در این جنگ مثل دیدن پیجریها مرا آزار نمیدهد؛ صورتم سرخ میشود از حس تحقیر. در یک لحظه ۳هزارنفر را لتوپار کردند.
چند نفر روضه میخوانند؛ بهعربی. چیزی نمیفهمیم، اما تقیانیپور(کارگردان) اشک میریزد. چندنفر پرچم عراق و یمن بدست دارند. لیلی عاج(کارگردان)، سکوت کرده: «کاش حس اینجا را همیشه با خودم داشته باشم.»
مقدمدوست(کارگردان) دنبال چیزی روی زمین میگردد!
فرقشان با ما در تکبیرگویی است؛ وسط روضه تا مجالی باشد ناگهان یکنفر نعره میکشد «لبیک یانصرالله» و جمعیت نیز یکصدا. این همان دعوت روضه به مقاومت است.
زیاد که گریه میکنم، سردرد میگیرم. حال ایستادن ندارم. مقدمدوست با تکهای سنگ آمد: «میبینی چقدر شبیه نقشه فلسطین است، تبرک از مقتل سید برداشتم؛ برای مهر نماز.»
#جواد_موگویی
@javadmogoei
آن طلبه فقیر
فرزند چه شکوهی داده به پدر
روزهای جنگی-۳۰
https://t.me/javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
آن طلبه فقیر
فرزند چه شکوهی داده به پدر
روزهای جنگی-۳۰
یکشنبه ۱۴۰۳/۱۲/۵
همیشه برای دربی پرسپولیس-استقلال، استادیوم رفتهام؛ اینبار برای تشییع. کارت ورود ندارم. کلی به عرفاتی (خانهروزنامهنگاران) التماس که در لیست جایم دهد، نداد.
همهخیابانها قفل است.عطالله مهاجرانی(وزیر) را دیدم و بعد بغل و روبوسی. دم پیرمرد گرم. دوباره از لندن آمده.
گروه گروه سرود و نوحه میخوانند. چند موکب کوچک دیدم. خبری از داربستها و ایستگاههای صلواتی دولتی در راهپیماییهای۲۲بهمن نیست؛ همهچیز مردمی، مثل اربعین عراق.
در جمعیت هستند دخترانی سرلخت اما سیاهپوش و گریان. جمعی پرچم حزب سوسیالیستی دردست دارند!
چند یمنی با خنجر بر پرشال. همه زیر ۷۰کیلو! جماعت عجیبیاند! غزه ول کرده، اینها کشتیهای اسراییلی را ول نمیکنند! ملت از سروکولشان بالا میروند برای سلفی. مقاومت چه عزتی داده به آنها.
عکسی از حاجقاسم و رهبری نیست! نیروهای حزب غیرمسلحاند. چرا؟!
بهادریجهرمی(سخنگویدولت) به جمع پیوست. بقیه رو گم کردیم. سر از تونلهای استادیوم درآوردیم، کنار جنازه سید در آمبولانس؛ اشک و زیارت. بهادری گفت نماز بخوانیم.
یکهو عراقچی جلویمان سبز شد! هفته پیش در جلسهای انتقادی به او تاختم. گفتم «عجب جاهایی عجیبی همدیگر را میبینیم!» گفت «بله، آن هفته آنجا الان اینجا!»
چسبیدم پشتش! مثل ماشینهای پشت آمبولانس در ترافیک! گیتها را یکبهیک رد کردم! رفتیم نمازخانه. پیشنماز پناهیان: قالیباف، نبویان، مطیعی، رسولی و...
هییت راه افتاد به سمت جایگاه مراسم. روایت، دیدن و شنیدن میخواهد. بدون کارت چه جایی خوبی افتادم برای روایت.
در استادیوم ۸۰هزارنفری هستند. بعید است در تاریخ ملتی ۵ماه منتظر تشییع رهبرشان باشند. نبیهبری(رییسمجلس و جنبشامل) آمد؛ به سختی قدم برمیدارد؛ ۸۷ساله.
کنارش قالیباف، امیل لحود(رییسجمهور اسبق) و عراقچی.
رییسجمهور و نخستوزیر نیامدند! و هیچکدام از سران عرب منطقه. شرف چه رنگیست؟!
نه، اصلا ننگ تشییع قهرمان جهان عرب است حضور اینها.
چه مراسم بانظمی. ایران بود ۵۰نفر کشته میداد!
یکهو همه بلند میشوند؛ سیدعبدالکریم پدر سید، پیرمردی عصا بدست با دو نوههایش.
فرزند چه شکوهی داده به پدر. نه، به آزادههای جهان. سید میگفت: «پدرم خیلی فقیر بود. بقال بود با مغازهای کوچک. تا ظهر مدرسه میرفتم و بعد به پدرم کمک میکردم. روزی نشد که همه خانواده بر یک سفره غذا بخوریم. همیشه ما تنها و پدرومادرم در مغازه بودن.»
چه رازی نهفته است که آزادگی و مقاومت راه به رفاهطلبی ندارد و به قول امام: «تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت را چشیده باشند.»
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
جنگندههای اسراییلی
ای تاریخ قلمت بشکند اگر ننویسی...
روزهای جنگی-۳۱
یکشنبه۱۴۰۳/۱۲/۵
ماشین حمل پیکر آمد.
۸۰هزار ایستاده ضجه میزنند. انگار یک کوه سفر کرده از این دشت. عجب موسیقیای؛ کارن همایونفر ویژه ساخته برای تشییع سید.
نشان رسمی تشییع «انا علیالعهد» نیز اثر هنرمند ایرانی مسعود نجابتی.
همزمان صدای آرام و باصلابت سید پس از جنگ ۳۳روزه با آن عربی فصیحش:
«شما امروز دنیا را حیرتزده کردید و به حق ثابت کردید که شما مردم بزرگ، عزتمند، وفادار و شجاعی هستید...»
جمعیت فریاد میزند لبیکنصرالله!
انگار سید را حاضر و ناظر میبینند. هنوز هم میشود رفتن سید را باور نکرد. سید میتوانست در بیروت نماند اما مردانه ماند، کنار مردمش؛ در قلب ضاحیه.
مراسم جگرسوز است. قالیباف ریز ریز اشک میریزد. کاظمیقمی(از فرماندهان قدس) مشت گرهکرده شعار میدهد! کعبی(خبرگان) گریان و دست روی عمامه!
محافظان ایرانی با گریه فیلم میگیرند؛ کسی پروتکل رعایت نمیکند. همه مسخ شکوه سیدند.
ماشین حمل پیکر دورتادور استادیوم دور میزند. ابوعلی محافظ مشهور سید کنار تابوت است! روز شهادت کجا بوده؟
ناگهان صدایی مهیب؛ ۴جنگنده اسراییلی از بالای سرمان رد شدند؛ قمی(سازمانتبلیغات) بیاختیار مشتگرهکرده رو به هواپیماها شعارمرگ بر اسراییل داد. استادیوم نیز یکپارچه.
چشمم به هییت ایرانی بود؛ قالیباف بیتوجه به جنگندهها، اصلا سرش را بالا نیاورد، عراقچی نیز نگاهش را از جایگاه مراسم برنداشت. هیچکس از اطرافیانم نترسید.
چرا اینجا کسی نمیترسد از بمباران؟
مگر از اسراییل بدور است که استادیومی ۸۰هزار نفری را دفن کند؟!
ای تاریخ قلمت بشکند اگر ننویسی: جنگندههای اسراییل برای مانورقدرت و تحقیر آمدند ولی استادیوم جان تازه گرفت. این ملت مرگ را به مضحکه گرفتهاند.
کجای دنیا جنگندهها بالای سر صدهاهزارنفر بیاید ولی دریغ از یک ترس؟! مگر این ملت را میشود دفن کرد در تاریخ؟
#جواد_موگویی
@javadmogoei
انکار شکست
غفلت کردیم
روزهای جنگی-۳۲
جمعه ۱۴۰۳/۱۲/۵
اقامت ما در هتلیست که همه اصحاب رسانههای رسمی هستند. چند نفری چپچپ نگاه میکنند ازباب نوشتار درباره «کدام پیروزی؟!» و تاکید برشکست جبهه مقاومت در طول جنگ اخیر.
توقع دارند که هرکسی اینجا آمده باید روایت پیروزی به زعم حاکمیت کند. لکن شکستخوردن در یک عملیات منافاتی با امید به پیروزی و آینده روشنِ جبهه ندارد. مگر شکست کربلای۴ منجر به شکست ایران شد؟!
در جنگ تحمیلی پر است از عملیاتهای شکستخورده. انکار شکست، بیراههایست که توقعات بالا میبرد.
چندنفری نیز تشکر کردند: دمت گرم که بالاخره نوشتی...
گفتم وقتی همه در خصوصی اذعان به شکست دارند، در علن چرا انکار؟! تحلیل را باید صادقانه و شجاعانه گفت. ولو در آینده اشتباه از آب دربیاید.
۳بامداد رفتیم مزار سید؛ ابتدای ضاحیه. ظاهرا زمین را از خانواده امامموسیصدر خریداری کردند.
شب اولقبر است؛ ۱۰-۱۵نفر بیشتر نبودند! یکی گفت سرمزار حججی تا چندماه صفکشی بود.
یک قاری قرآن یکریز میخواند. بقیه ریز ریز گریه. کلا لبنانیها مثل ما اهل ضجه و برسروسینهزدن و غشکردن نیستند.
وای!
محمدحسین(حزبالله) جلویم سبز شد. در وقت جنگ نشد همرا ببینیم. انتظار داشتم پیجری شده باشد. از ذوق سلامتش گریهام گرفت. مسلط است به فارسی:
«قرار بود پیجرها را همزمان با حمله زمینی منفجر کنند اما دو فرمانده ما بو برده بودند. عملیات جلو انداختند؛ مقصر غرور خود ما بود. ایران قصد فروش داشت اما مسئولین ما بخاطر چنددلار تخفیف شرکت خارجی، دست رد به ایران زدند. و شد این فاجعه.»
بردمش هتل؛ با بچهها نشستیم به شنیدن:
«اسراییل بعد شکست در جنگهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۸، ما را خام کرد که ضعیف شده. موبایل بیچاره کرد ما را. از فرماندهان ما امضایصدا داشتند. وقتی فرماندهای را میزدند، تلفنهای ما برای کسب خبر بهکار میافتاد، همین ردهای جدید به اسراییل میداد برای عملیات بعدی. جواد! من تا چند روز باور نمیکردم سید را زدن! هیچکس باور نمیکرد.»
اسراییل بعد از شکست در جنگهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۸، خود را بازسازی کرد: ۱- افزایش سطح اطلاعاتی؛ اسراییل در جنگهای پیشین موفق به زدن هیچ یک از فرماندهان نشده بود اما حالا درو کرد. ۲- افزایش قدرت عقیدتی؛ ارتش اسراییل مشهور بود به بزدلی اما بهشهادت رزمندگان، اینبار با تصور جنگ آخرزمانی میجنگیدند.
۳- افزایش تابآوری در جامعه؛ مشهور بودن به جنگهای چند روزه اما الان ۱۸ماه است تلاویو و شهرهای دیگر زیر موشک است، دهها هزار آواره دارند و همزمان در چند جبهه میجنگند.
القصه!
ما غفلت کردیم در این سالها. نفهمیدیم اسراییل بازسازی شده. و همین زخمهای کاری به ما زد.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
سومین شماره فصلنامه تاریخی سیاسی ماجرا منتشر شد
برخی مخالف تیتر «میراث از دست رفته» بودند. اما واقعیتیست تلخ که نپذیرفتن آن مشکلی را حل نمیکند.
باید بپذیریم که ایران اگرچه در جنگهای منطقهای و فرامنطقهای در میدان نظامی به پیروزی میرسد اما نبود استراتژی دیپلماسی و فرهنگی، حاصلی جز از دست رفتن فتحهای نظامی نداشته؛ درست مثل سوریه.
حضور ایران برای نجات مسلمانان بوسنی، پروژهای موفق از هماهنگی مثلث قوای نظامی و دستگاههای دیپلماسی و فرهنگی و رسانهای بود که در نهایت منجر به حفظ استقلال بوسنی در قلب اروپا شد.
جمهوری اسلامی بهعنوان تنها حامی سیاسی نظامی و رسانهای از مسلمانان بوسنی، جایگاه ویژهای در میان مردم و دولت این کشور پیدا کرد؛ پروژهای موفق برای «صدور اندیشۀ انقلاب».
حضور مستشاری نظامی ایران در جنگهای بوسنی، سوریه و عراق همواره با برتری در میدانهای جنگ خاتمه یافته اما این برتری تنها گام اول پیروزی در جنگ است. پیروزی در میدان جنگ، برای سایر عرصهها فرصتسازی میکند اما تثبیت موقعیت در زمان صلح، ملزم به برداشتن گام دوم یعنی حضور فرهنگی و اقتصادی و رسانهای در کشورهای هدف است. این فرآیند همواره در سه دهۀ اخیر ناقص بوده است و علل برخی شکستهای منطقهای را باید در ناقص ماندن این فرآیند یافت.
با سرد شدن آتش جنگها، همواره ورق به ضرر ایران برگشته.
روندی که سالها در دیگر جنگهای منطقهای ایران در عراق و سوریه نیز تکرار میشود.
در شمارۀ پیشیین ماجرا، به دو ضلع پروژه حضور ایران در جنگ بوسنی پرداختیم؛ «میدان و دیپلماسی». در شمارۀ پیشرو، نقش ضلع دیگر یعنی «رسانه و فرهنگ» را در این جنگ روایت میکنیم؛ با نگاه انتقادی که چرا ایران نمیتواند از میراث بهدست آمده بهره ببرد؟
ایران هزینههای گزافی در میدان نظامی و دیپلماسی متحمل میشود اما با نداشتن استراتژی فرهنگی این هزینهها دود میشود. الگویی تکراری که از بوسنی آغاز و ۳۰سال بعد در سوریه نیز تکرار شد!
برای خرید این شماره ماجرا به شماره ۰۹۱۹۱۶۱۵۲۹۸ در تلگرام، بله و ایتا پیام بدهید.
قیمت ۲۵۰هزار تومان- ۳۱۲صفحه
ارسال رایگان
#جواد_موگویی
@javadmogoei